بازگشت

 

 

هیتلر و آلمان ها
روایت آلمانی فاشیسم
تحت حمایت طبقه حاکم
ترجمه علیرضا خیرخواه
(52)

 

او از سبعيت ديدگاه های خود آگاه بود و از آن چيزی افتخار آفرين می‌ساخت. به گفته او نبايد از قساوت و شكنجه ای كه اتفافا مردم خواهان آن هستند خجالت كشيد. "مردم نياز به لرزيدن دارند ... ترور نيرومندترين سلاح است و من خود را از آن محروم نمی كنم." با هيمن روحيه بود كه او از همان ابتدا اس.آ.‌ها را بوجود اورد و آنان را برای حمله به محله های كارگری گسيل داشت.

آدولف هيتلر چيزی نيست جز عنصر پديده ای كه نام او را بر خود دارد. هيتلريسم، روايت آلمانی فاشيسم، تنها با مطالعه شخصيت او قابل توضيح نيست، هر قدر هم كه اين شخصيت نقش قاطع داشته باشد. "پيشوا"ی يك حزب بزرگ و يك كشور بزرگ، آن را به تنهايی نساخت. بدون پيوستن مردم آلمان و بويژه بدون همكاری طبقات حاكم، هيتلر هرگز نمی توانست به آن شخصيت تاريخی تبديل شود كه شد.

چرا فاشيسم در آلمان، با شدت و با موفقيتی كه در هيچ كجای ديگر ديده نشد، توسعه يافت؟ بنظر می‌رسد كه لااقل دو دليل اساسی برای آن وجود دارد. از يك سو مردم آلمان از ديرباز تابع انضباط بوده و در معرض تبليغات شووينيستی و نژادپرستانه قرار داشتند. از سوی ديگر، آلمان پس از جنگ جهانی اول به شكننده ترين حلقه زنجير امپرياليستی تبديل شده بود. اين كشور بيش از هر جای ديگر در تهديد انقلاب قرار داشت. سرمايه بزرگ كه از 1914 تا 1918 در ماجراجويی فراتر از توان خود وارد شده بود، شكست خورد. در اين زمان طبقه كارگری كه پرشمار، سازمان يافته، آموزش ديده و توانا به بيرون آوردن قدرت از چنگ او بود در صحنه ظاهر شد. اما ترمزهايی نيرومند بكار افتاد كه اين ماشين درحال حركت را متوقف كرد: سوسيال دمكراسی و سنديكاهای رفرميست عامل اصلی اين ترمز بودند.
از آن پس چندين موج انقلابی پياپی رايش را فرا گرفت. آيا اين خطر وجود نداشت كه سد سوسيال دمكرات در درازمدت بشكند؟ فاشيسم به يك ضرورت فوری برای حفظ وضع موجود تبديل شد. هيتلر كه با تمام قوا پشتيبانی می‌شد همه توانايی خود را نشان داد و در رقابت قدرت پيروز شد. سرمايه داری نجات يافت!
اين ساده گرايانه است كه جنبش فاشيست را همچون ساخته و پرداخته مستقيم و آگاهانه سرمايه داری نگاه و تحليل كرد. اين جنبش كمابيش بطور خودبخودی زاده شد. يعنی از گرايش های ضدانحصاری طبقات متوسطی كه بحران به آنان سيلی زده بود، از نارضايی عناصر دارای احساسات محافظه كارانه، گرايش های ملی گرايانه و نژادپرستانه، كه براثر شكست شدت يافته بود. فاشيسم نمی توانست ظاهرشود، مگر در درون اين نظم اقتصادی – اجتماعی و تحت شرايطی معين. دشمن اصلی كه فاشيسم واقعا و با كارايی كوبيد، نه سرمايه بزرگ، بلكه جنبش كارگری مهلم از "ماركسيسم" بود و از جمله آن جنبشی كه خود را به رفرم های جزيی و فوری محدود كرده بود. فاشيسم انگاه ظهور كرد و تحكيم شد كه اعتراضات توده ای تا آنجا گسترش يافت كه دمكراسی پارلمانی ديگر نمی توانست دربرابر آن سدی بگذارد و كاپيتاليسم در معرض خطر قرار گرفته بود. فاشيسم پيروز شد زيرا نيروهايی كه دربرابر آن بودند نتوانستند بر اختلافات خود غلبه كننند، پيوندهای خود را با توده‌ها حفظ و تحكيم كنند و با انرژی با آن مبارزه كنند. اما فاشيسم اغلب توانست، لااقل در وجهی، نارضايتی‌ها و يك ظرفيت وسيع انقلابی را كاناليزه كند، و از آن سلاحی تعيين كننده بسود حفظ وضع موجود بسازد.
از اينها گذشته، سرمايه داری در مرحله امپرياليستی آن، از ليبراليسم و دمكراسی روی گرداند، زيرا به سختی می‌توانست با آن سازگار شود. مسئله اكنون يك كارفرمای فردی يا جمعی بود كه مستقيما يا از طريق كادرهای واسطه دستور می‌دهد و كاركنان اجرايی، اعم از كارگر يا كارمند بايد آن را بدون بحث اجرا كنند. اين كارفرما می‌خواهد همه اقتدار را در دست داشته باشد، زيرا توده وسيعی از اجراكنندگان در برابر اين قشر ممتاز كوچك قرار ميگيرند. هيتلر دراين مورد از اصطلاح ترجمه ناپذيری استفاده می‌كرد : Führer oder Ausführer ! كه می‌توان آن را چنين معنا كرد : يا پيشوا يا پيشكار!
زمانی كه هيتلر در دوسلدرف اعلام كرد كه دمكراسی بی معنا و تخيلی است چه در سياست و چه در توليد يا در ارتش، در واقع بر تارهای حساس صاحب صنعتان انگشت می‌گذاشت. كاپيتاليسم شور مالكيت خصوصی و ميل مبرم و پرشور رشد و توسعه را آورده و آن را تقويت می‌كند. ميل به ماجراجويی و مبارزه را توسعه می‌دهد. آرمان كهن انسانيت، جهان وطنی، پيشرفت صلح آميز جای خود را به يك ايدئولوژی تهاجمی، جنگ طلب، نژادپرست می‌دهد. توسل سرمايه داری به دست غيرمذهبی دولتی نيرومند بسيار زياد بود. او به صلح اجتماعی كامل در داخل نياز داشت، برای آنكه بتواند به مصاف رقبايش برود و بر سر بازار جهانی، منابع مواد اوليه و نيروی كار ارزان قيمت با آنان نزاع كند. باری فاشيسم، بدليل سرشت و رسالت خود، همه اين امتيازها را برای آن داشت. بخشی از بورژوازی كه بيش از همه خود را محروم شده يا در تهديد می‌ديد فورا به آن پيوست. ديگر بخش های طبقات حاكم بدنبال آن به راه افتادند.
نازيسم گونه و نوع آلمانی پديده عام و جهانی فاشيسم است. نازيسم با پيوند زدن خود به جريان های ريشه دار تاريخی آلمان رنگ و بوی ملی خيلی مشخصی گرفت. آنتون اكرمان كمونيست در مقاله ای كه در دسامبر 1943 در نشريه اطلاعات سياسی چاپ مسكو منتشر كرد چنين نوشت: "فاشيسم آلمانی نيست. اين نكته ای است كه نه به اندازه كافی گفته می‌شود و نه با روشنی كافی. فاشيسم هيچ وجه مشتركی با خصلت ملی آلمان‌ها ندارد و نميتوان آن را با مشكلات تاسف آوری كه در پيوند با تحول تاريخ آلمان هستند توضيح داد. فاشيسم ناشی از قدرت نژادپرستانه سرمايه مالی واپسگراست."
باوجود آنكه روحيه دردمند اين آلمانی ميهندوست كاملا قابل درك است، اما نمی توان با بخش نخست سخنان او موافق بود. در واقع بسياری از آلمان‌ها خود را در آينه هيتلری‌ها و ايدئولوژی آنان می‌ديدند. اين آلمان‌ها و از ميان آنان بيش از همه كسانی كه نگران امتيازات خود بودند، در جستجوی سنگری، پناهگاهی، سكوی تازه ای برای جهش بودند. در دوره های بحرانهای وخيم، دمكراسی هر قدر هم دست و پا بريده و ابتر باشد ديگر نمی تواند حفظ نظم اجتماعی را تضمين كند. فاشيسم شكل مسخ شده ای از همان واپسگرايی كهن است، اما نسبت به آن اين اميتاز عظيم را داشت كه توانست توده مردم خرده بورژوا و بعدها پرولتری را به خود جلب كند. بسياری از صاحبان بنگاه های سرمايه داری با رهبران نازی پيوندهايی نزديك و مخالفانی همانند داشتند. يكسانی اهداف الزاما به معنای يكسانی روش‌ها نيست. اما پان ژرمنيسم بی حد واندازه نازی‌ها پاسخی بود به خواست‌ها و نيازهای مالكان يك دستگاه توليدی عظيم و به امپرياليسمی كه در برابر اين دو راهی قرار گرفته بود: يا انقلاب اجتماعی يا توسعه طلبی سرزمينی.
در مجموع، ايدئولوژی هيتلر، صرفنظر از آن بخش كه صرفا دامی برای فريب توده و هدفش توجيه كردن توجيه ناپذير بود، بسيار ساده حتی ساده گراست. هيتلر كه عميقا نژادپرست بود تصورمی كرد كه می‌تواند نژاد را از طريق روش های بهداشت نژادی و اصلاح نژاد بهبود بخشد. آلمان های يك خلق سروران را تشكيل خواهند داد زيرا آنان علاوه بر همه چيز از يك ريشه اصيل برخاسته اند. آلمان‌ها هم مثل ديگر ملت هايی كه تا حدودی اصالت دارند برای سروری مبارزه می‌كنند. اكنون كه ناسيونال - سوسياليسم اين ملت را زنده كرده است آنان جهان را در سلطه خود خواهند آورد.
يهودستيزی در هيتلر نقشی درجه اول داشت. اما بايد توجه داشت كه نفرت او از يهوديان، كه شكست هايی كه به يهوديان نسبت داده می‌شد آن را تيزتر می‌كرد، از نيازهای سياسی او فراترمی رفت. نسل كشی او را نميتوان تماما با حساب منافع دولتی توضيح داد. بنظر می‌رسد كه در اين مورد او ديگر نمی توانست پيشداوری های خود را مهار كند، پيشداوری هايی كه تا آن زمان در به اهداف او بسيار خدمت كرده بود. مهابت پيشوا در سخنان پنهان و سپس در اقدامات او ديده شد كه او مسئوليت كامل آن را برعهده داشت.
از خلال سخنان او به هرمان روشنينگ می‌توان "آشتی ناپذيری"، بی اعتنايی كامل او به زندگی انسان‌ها و مردمان؛ و يك جنون عظمت باورنكردنی را مشاهده كرد. او تقريبا پنج سال پيش از شروع جنگ، تصميمش را برای فتح جهان اعلام كرده بود. او اين جنگ را وسيله ای برای پايان دادن به فروبشرانی می‌دانست كه نژاد سروران بايد آنان را برده كرده يا نابود كند. او همان زمان انديشه هايش را چنين آشكار می‌كند : "بايد تكنيكی برای مردم زدايی پيدا كرد. می‌پرسيد "مردم زدايی" يعنی چه و آيا منظورم من اين است كه بايد يك ملت را بطور كامل نابود كرد؟ بله، تقريبا يك چنين معنايی می‌دهد... زمانی كه من در تندبادِ آهن و آتش جنگِ اينده گُل ژرمانيسم را پرتاب كنم، كمترين تاسفی از جويبار خون های ارزشمندی كه به راه افتاده نخواهم داشت. چه كسی می‌تواند معترض اين حق من باشد كه ميليون های تن از نژادهای پايين تر را كه مثل حشرات تكثير می‌شوند نابود كنم؟ " او از سبعيت ديدگاه های خود آگاه بود و از آن چيزی افتخار آفرين می‌ساخت. به گفته او نبايد از قساوت و شكنجه ای كه اتفافا مردم خواهان آن هستند خجالت كشيد. "مردم نياز به لرزيدن دارند ... ترور نيرومندترين سلاح است و من خود را از آن محروم نمی كنم." با هيمن روحيه بود كه او از همان ابتدا اس.آ.‌ها را بوجود اورد و آنان را برای حمله به محله های كارگری گسيل داشت.
هيتلر مخالف بود كه اردوگاه های كار اجباری كه گورينگ به راه انداخته به "آسايشگاه خانوادگی" تبديل شود. خواست های او كاملا برآورده شد! خردستيزی و انسانيت ستيزی باز هم بيشتر او در نفرت و در مخالفتی ديده می‌شود كه او با آموزشی داشت كه شعور را بيدار كند و روحيه نقاد را برانگيزد. همانند بسياری از ايدئولوگ های هم دوران خود، از پايان نزديك "عصر خرد" خوشحال بود.
ديديم كه پيشوا وجدان را اختراع يهودی‌ها می‌دانست، با اين هدف كه نيروی حياتی را فاسد و زايل كنند. در حالی كه اخلاق و شعور بدترين دشمنان هستند. به گفته وی: "از روح، از شناخت بپرهيزيم و به غرايزمان اتكا كنيم!"
گسترش اموزش در ميان مردم شوم است. "ما به توده عظيم طبقات پايين دست مزيت بی سوادی را اعطا خواهيم كرد." هيتلر و اطرافيانش تمام تلاش خود را كاملا و به شكلی كارآمد بكار بستند تا مردم را از "همه پيشداوری های انسانی و علمی" آزاد كنند. تمام هيتلريسم در همين چند جمله كه ذكر شد ديده می‌شود كه برخی در اصالت آن ترديد كرده اند ولی مقايسه اطلاعات و داده‌ها و پيش از هرچيز اعمال خود پيشوا اصالت آنان را اثبات می‌كند.
هيتلر تصور می‌كرد كه به پشتوانه اراده و به ياری فريب می‌تواند چرخ تاريخ را متوقف كند، تاريخی كه اينچنين با گزينش های وی و منافعی كه او از آن دفاع می‌كرد مغاير بود. موفقيت های پياپی و حيرت انگيز او موجب ايمان به خلل ناپذيری و نبوغ پيشوا گرديد. اما اگر انسان دارای نبوغ واقعی، روحی است نيرومند، باز، قادر به تركيب وسيع ترين عناصر، به همان اندازه فروتن كه روشن بين، آگاه بر شايستگی‌ها و محدوديت های خود كه در مبارزه مدام با پيشداوری‌ها و اشتباهاتش است؛ هيتلر به اين گروه وجود های استثنايی تعلق ندارد. او همان اندازه ابتذال در انديشه‌ها و احساساتش دارد كه در شخصيت و رفتارش. او يك خرده بورژوای واقعی اتريشی پرتاب شده به پايان سده نوزدهم بود كه نمی توانست و نمی خواست تصورات به ارث رسيده و نگاه ثابتش را پشت سرگذارد. اما او تنها يك موجود حقير هار نبود. در او چيزی غيرعادی وجود داشت. تشويش او، غرابت نگاه، لرزش صدای نيرومند، و قدرت اقناعش به او اين جنبه غيرعادی را می‌داد كه خود ناشی از رشد برخی عناصر بود كه احساس و مفهوم اخلاق را در او نابود كرده بودند.
اراده او، بلندپروازی هايش در طول زمان توسعه ای ی مانند يافت. هوش، حافظه، استعداد سخنوری بسيار به او خدمت كرد، همانطور كه اين نقايض و رذايل خدمت بسيار به او كرد : خودنمايی، بی اخلاقی، اشتی ناپذيری و قساوتی كه روحی انتقام جو آن را تشديد كرده بود.
در يك دوران بحران حاد، ميليون‌ها تن خود را در او يافتند. او آنان را به شور آورد؛ اين شور را تا مرز التهاب كشاند و آنان را به ابزار عروج خود تبديل كرد. او مردم را با انديشه های پيش پا افتاده، كه در فرمول های خيره كننده پيچيده شده بود و به نظر آنان بسيار جذاب می‌آمد به دام انداخت. او بر سر مسايلی عظيم با پرتاب تاس قمار كرد و چندين بار برد. اما زمانی رسيد كه ديگر نمی توانست بی مجازات به مصاف واقعيت رود و بشريت را تحريك كند.
با اينحال ادولف هيتلر چيزی نيست جز عنصر پديده ای كه نام او را بر خود دارد. هيتلريسم، روايت آلمانی فاشيسم، تنها با مطالعه شخصيت او قابل توضيح نيست، هر قدر هم كه اين شخصيت نقش قاطع داشته باشد. "پيشوا"ی يك حزب بزرگ و يك كشور بزرگ، آن را به تنهايی نساخت. بدون پيوستن مردم آلمان و بويژه بدون همكاری طبقات حاكم، هيتلر هرگز نمی توانست به آن شخصيت تاريخی تبديل شود كه شد.


راه توده 133 21.05.2007
 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت