راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

نقش 3 چهره درانقلاب 57
جبهه بندی ها
پس ازمرحله اول
پیروزی انقلاب
ن. کیانی
 

در بررسی نقش و موقعیت سه شخصیت خمینی، کیانوری و بازرگان در انقلاب 57، ما نمی توانیم پایگاه و خواستگاه طبقاتی آنها را نادیده بگیریم و به همین دلیل تاکنون هر زمان که لازم آمده، به این پایگاه نیز اشاره کرده ایم. اما در بررسی این پایگاه، ما با جریان های حاشیه ای این بحث نیز روبرو هستیم که آنها نیز نه تنها دارای خواستگاه های طبقاتی بودند، بلکه به سهم خود بر مسیر انقلاب ایران تاثیر خود را باقی گذاشتند. چه از میان روحانیون و چه از میان غیر روحانیون. چه از جناح چپ و چه از جناح راست. چه با فتواهای مذهبی و چه با خلق تئوری هائی که بوقت خود باعث گمراهی بخشی از چپ شد.
بلافاصله پس از پیروزی انقلاب در موضعگیری طبقاتی نیروهای شرکت کننده در انقلاب تغییراتی بوجود آمد. جناح‌های مختلف بورژوازی داخلی و خرده بورژوازی مرفه که تا پیش از آن در انقلاب شرکت کرده بودند بتدریج راه خود را از آن جدا کردند و رویاروی انقلاب قرار گرفتند.
در نتیجه چهار جریان بوجود آمد که هدفشان متوقف کردن روند انقلاب بود:
بورژوازی تجاری و لیبرال در مرکز قرار گرفتند و رهبری مبارزه برای جلوگیری از تعمیق انقلاب را در دست گرفتند. در حول آنان دو جریان قشریون چپ و قشریون راست که خرده بورژوازی مرفه را نمایندگی می‌ کردند شکل گرفتند. در کنار همه اینها یک جریان دیگر هم شکل گرفت که متشکل بود از عناصر ساواک و ضدانقلاب و ... که به سبک سال منجر به کودتای 28 مرداد که بنام حزب توده ایران اعلامیه تقلبی صادر می کردند و حتی تظاهرات موضعی علیه دولت و علیه مذهب راه می انداختند، در شکل چپ نما یا راستگراها در میدان حاضر می‌ شدند. این مجموعه دست در دست هم انقلاب را به پرتگاه بردند.
ما در گذشته به نقش جناح‌های مختلف بورژوازی اشاره کرده ایم. در اینجا می‌ خواهیم به موضع خرده بورژوازی مرفه ایران نگاه کنیم. با پیروزی انقلاب این خرده بورژوازی که در دوران شاه و بویژه پس از افزایش درآمد نفت امتیازات بسیاری بدست آورده بود، اکنون نگران سمتگیری خلقی انقلاب و از دست دادن امتیازات خود بود.
بخش راست و مذهبی آن زیر پوشش مبارزه با کمونیسم جمع شده بود، در همه جا خطر کمونیسم را می‌ دید و همه جا بدنبال نفوذی‌های کمونیست می‌ گشت. آنان به این کمونیسم ستیزی خود جنبه مذهبی می‌ دادند اما این وحشت در واقع محتوای طبقاتی داشت. آنان همچنین آگاهانه مواضع چپ نماها را با مواضع حزب توده ایران مخلوط می کردند و می کوشیدند از این طریق به توده های مردم وانمود کنند که توده ای ها مخالف انقلاب هستند.
این بخش از دو نیروی عمده تشکیل می‌ شد:
1- جناح راست مجاهدین انقلاب اسلامی که بعدها موجب اختلاف و انحلال این سازمان شدند
2- نیروهایی که توسط مصطفی چمران در جریان جنگ‌های کردستان آموزش ضدکمونیستی می‌ دیدند.
این دو جریان بعدها به هم پیوستند و هسته اصلی رهبری سپاه و نیروهای نفوذی در انقلاب را تشکیل دادند و از آن طریق به آرزوی خود و خرده بورژوازی مرفه ایران یعنی ارتقا موقعیت اجتماعی و کشاندن خود به سطح موقعیت بورژوازی دست یافتند.
در کنار این دو، بدنه انجمن حجتیه نیز وجود داشت که با این دو جریان کاملا هماهنگ و هم هدف بود. مقابله با محمد خاتمی و کنار گذاشتن وی از جمله نتیجه هماهنگی این هر سه جریان بود که به پیروزی احمدی نژاد انجامید و آغاز بروز اختلاف هایی میان خود آنان نیز شد، که اکنون تحت عنوان شکاف در جبهه اصولگرایان شاهد آن هستیم.
در آن سمت قشریون "چپ" قرار داشتند. قشریون چپ نمایندگی خرده بورژوازی مرفه لائیک را بدست گرفته بودند. همه نگرانی قشریون چپ نیز سمتگیری خلقی انقلاب بود و آنان نوک تیز حمله خود را متوجه آن نیروهایی کرده بودند که در این سمت مبارزه می‌ کردند یعنی جناح چپ نیروهای مذهبی و حزب توده ایران.
قشریون چپ برای انکه امکان سمتگیری خلقی انقلاب را نفی کنند با چهار نظریه به میدان امدند که بر روی دو پایه قرار داشت:
1- نفی ماهیت طبقاتی روحانیت و نیروهای مذهبی با دو نظریه کاست روحانیت و خرده بورژوازی سنتی.
2- عدم امکان مبارزه ضد سرمایه داری با دو نظریه ضرورت هژمونی طبقه کارگر و نفی امکان رشد غیرسرمایه داری.
این هر چهار نظریه دارای ظاهر چپ ولی محتوای راست و نشانه نگرانی اقشار مرفه خرده بورژوازی از گسترش انقلاب و احتمال یک تحول ضدسرمایه داری بود. زیر پوشش این چهار نظریه خرده بورژوازی مرفه عملا سازش با بورژوازی را برضد خمینی توصیه می‌ کرد و تدارک می‌ دید.
1- نظریه کاست روحانیت: این نظریه وجود تمایز میان روحانیان براساس موقعیت طبقاتی آنان را نفی می‌ کرد. براساس این نظریه که انقلاب ایران برای همیشه آن را دفن کرد همه روحانیان ایران درون یک کاست جای می‌ گیرند و میان آنان تمایز و تضاد بر مبنای گرایش‌های طبقاتی وجود ندارد. نتیجه این نظریه این بود که مثلا ایت الله خمینی با ایت الله خوئی، طالقانی و محسنی اژه‌ای، خاتمی و مصباح یزدی، خوئینی‌ها و علی فلاحیان، یوسفی اشکوری و هادی قابل و مجتهد شبستری با ابراهیم رییسی و آیت الله یزدی و مهدوی کنی و آیت الله خزئلی همه یک کاست هستند. البته این تخیل و امیدی بود که میان بخشی از خود روحانیان هم وجود داشت که انقلاب آن را بسرعت در هم کوبید. نتیجه این نظر نفی تمایز طبقاتی و در نتیجه نفی امکان تقسیم شدن روحانیت همچون دیگر قشرهای اجتماعی به چپ و راست و قرار گرفتن روحانیان و غیرروحانیان چپ دریک سمت و راست در سمت دیگر بود. براساس این نظریه مجموعه روحانیت یک کاست و یک کاست ارتجاعی است و چپ ایران باید از تصور پشتیبانی از بخش چپ روحانیت در برابر بخش راست آن صرفنظر کند و به سراغ روشنفکران لاییک برود. بعبارت دیگر روشنفکران لاییک ولو راست و بورژوا باشند باید مورد پشتیبانی چپ قرار بگیرند دربرابر روحانیت ولو چپ و طرفدار تعمیق سمتگیری خلقی انقلاب.
2- نظریه خرده بورژوازی سنتی: این نظریه هم همان محتوای نظریه کاست را داشت. بر اساس این نظریه در درون روحانیت تمایز طبقاتی وجود ندارد. همه آنان جزیی از خرده بورژوازی سنتی هستند که این خرده بورژوازی سنتی از عقب مانده ترین قشرهای اجتماعی تشکیل شده است که مسئله اصلی آنان مخالفت با مدرنیسم است. یعنی مثلا ایت الله منتظری و بهشتی که قانون اصلاحات ارضی و دادن زمین به دهقانان را تصویب کرده بودند با آیت الله گلپایگانی و گیلانی که این قانون را ضداسلامی و لطمه به مالکیت می‌ دانستند همه نماینده خرده بورژوازی سنتی و مخالف مدرنیسم هستند. نتیجه این نظریه همان بود که جنگ اصلی جنگ خرده بورژوازی مدرن و سنتی است و چپ ایران بجای پشتیبانی از تعمیق انقلاب بسود توده‌های زحمتکش باید برود سراغ پشتیبانی از خرده بورژوازی مدرن در برابر همه این خرده بورژوازی سنتی. این نظریه هم آشکارا نشانه نگرانی از نقش نفوذ روحانیت طرفدار زحمتکشان در سمتگیری خلقی انقلاب و بازتاب منافع خرده بورژوازی مرفه جامعه بود که زیر عنوان چپ عرضه می‌ شد.
3- ضرورت هژمونی طبقه کارگر در گذار به سمت سوسیالیسم: دو نظریه بالا را دو نظریه دیگر که در ارتباط با یکدیگر قرار داشتند تکمیل می‌ کرد. براساس نظریه اخیر بدون رهبری و هژمونی طبقه کارگر یعنی زیر رهبری خرده بورژوازی امکان حرکت به سمت سوسیالیسم وجود ندارد. وقتی قبول داریم که رهبری انقلاب ایران و جمهوری اسلامی در دست کاست روحانیت یا خرده بورژوازی سنتی است و به هر حال در دست طبقه کارگر و احزاب و سازمان‌های طبقه کارگر نیست آیا مبارزه حزب توده ایران برای عدالت اجتماعی، برای دادن سمت غیرسرمایه داری به انقلاب، برای اصلاحات ارضی، برای ملی شدن بازرگانی خارجی، برای ملی شدن صنایع، برای قانون کار مترقی کار درستی است؟ نه! اینها نشانه "ریویزیونیسم حزب توده" است. حزب توده با مبارزه در این سمت ضرورت هژمونی طبقه کارگر را در گذار به سوسیالیسم نفی کرده است. اول باید هژمونی طبقه کارگر را برقرار کنیم و بعد برویم سراغ برنامه‌های ضدسرمایه داری و سوسیالیستی. یعنی تلاش برای تعمیق انقلاب در سمت منافع توده های خلق را علی الحساب و تا زمان برقراری هژمونی طبقه کارگر باید به تاخیر انداخت و حداکثر بدنبال همان نان و کار و مسکن رفت.
4- نظریه ضرورت هژمونی طبقه کارگر را یک نظریه دیگر تکمیل می‌ کرد : عدم امکان رشد غیرسرمایه داری. تمام گناه حزب توده ایران این بود که معتقد بود می‌ توان جامعه ایران پس از انقلاب را به سمت غیرسرمایه داری هدایت کند. بنا به ادعای اينان سخن از امکان و ضرورت رشد غیرسرمایه داری بر مبنای ماهیت خلقی و دمکراتیک انقلاب ایران نشانه "اپورتونيسم حزب توده" است. محتوای این نظریه نیز ناممکن بودن هر نوع تلاش بسود عدالت اجتماعی بسود یک سمتگیری غیرسرمایه داری در عرصه اقتصاد و اجتماع بود. بنابراین اقشار مرفه خرده بورژوازی ایران زیر پوشش چپ با چهار نظریه کاست روحانیت، خرده بورژوازی سنتی، ضرورت هژمونی طبقه کارگر و نفی امکان رشد غیر سرمایه داری یک دستگاه نظری تدوین کرده بودند که محتوای آن حفظ امتیازات این قشرها، حفظ بنیادهای سرمایه داری جامعه و وحشت از امکان یک تحول غیرسرمایه داری بود. این نیروها با تکیه بر این نظرات یک کارزار شدید ضدکمونیستی را از "چپ" و با این ادعا که حزب توده ایران رفرمیست و رویزیونیست است به راه انداخته بودند. هم قشريون چپ و هم قشريون راست ضمنا می‌كوشيدند به كارزار ضدتوده‌ای خود ظاهر فكری و ايدئولوژيك دهند. قشريون راست تحت پوشش دفاع از مذهب و اسلام به حزب توده ايران می‌تاختند. قشريون چپ تحت پوشش دفاع از كمونيسم و ماركسيسم لنينيسم. اما در واقع مقابله هر دو آنان ريشه طبقاتی‌داشت. این دو نیرو در جریان غیرقانونی کردن حزب توده ایران به هم رسیدند. قشریون راست برنامه تعقیب و غیرقانونی کردن حزب را به پیش بردند. قشریون چپ بیش از هر نیروی سیاسی دیگر از این امر ابراز خوشحالی و پشتیبانی کردند. اين موضوعی است كه بايد به موقع خود به آن پرداخت.
راه توده 192 01.09.2008

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت