راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

هشت گفتار درباره فاشیسم- نوشته "تولیاتی"
مقایسه میان انگیزه های تشکیل
ملیشیای فاشیسم و بسیج حزب الله
ترجمه و تنظيم- ن. كيانی
 

بند اول اساسنامه حزب ناسیونال فاشیست ایتالیا: حزب ناسیونال فاشیست، یك سازمان میلیشیای غیرنظامی اما در خدمت دولت است. یعنی حزب دیگر حزب نیست بلكه یك ملیشیاست. علاوه بر آن میلیشیایی در خدمت دولت.
درباره نسل اول انقلاب 57 و ادعائی که اکنون بعنوان بازگشت به انقلاب با کادرهای جدید و جایگزین در جمهوری اسلامی می شود، این جمله موسولینی را بخوانید: نمی‌توان با كادرهایی كه با آنان به قدرت رسیده ایم قدرت را حفظ كرد.


گفتار سوم - بخش دوم

آنچه من تا بحال گفتم روند نابود شدن سازمان‌های قدیمی و جذب كادرهای جدید را نشان می‌دهد. در این زمان بود كه مسئله حاد شد. در این لحظه بود كه بحران حزب فاشیست آغاز شد. چرا؟
ریشه بحران‌های درونی حزب فاشیست بطور ویژه در تباین‌ها و سایه روشن هایی است كه درون بورژوازی كوچك و متوسط ایتالیا وجود داشت. اینان بودند كه به توده فاشیست شكل می‌دادند و در ابتدا با دیكتاتوری آشكار ارتجاعی ترین قشرهای بورژوازی مخالف بودند.
نباید بحران‌های فاشیسم ایتالیایی را با بحران‌های دیگر جنبش‌های فاشیستی مثلا فاشیسم آلمان مخلوط كرد. در آلمان نارضایی قشرهای متوسط، بیكاران و غیره سهم بسیار بزرگتری در بحران داشتند. در ایتالیا بحران‌ها این خصلت را نداشتند. در حزب فاشیست هم توده كارگری وجود نداشت.
آنانی كه دربرابر حزب قرار می‌گرفتند رهبران خرده بورژوای محلی، دسته‌های فاشیستی و توده خرده بورژوای روستاها بودند كه برایشان فشار دیكتاتوری فاشیستی تحمل ناپذیر ‌بود. از اینجا بود كه پس از راهپیمایی "بر رم" نارضایتی، گسست در همه سازمان‌های محلی فاشیسم بوجود آمد.
مثلا یكی از این نارضیان فاشیست مانند "فورنی" را در نظر بگیریم. او كه بود؟ یك خرده بورژوای نمونه كه پس از جنگ به فاشیسم پیوسته بود. هرچند در خدمت زمینداران بود تصور می‌كرد خواهد توانست جایگاه مهمی در زندگی سیاسی ایتالیا بدست آورد. دیگران از قبیل سالا، میزوری و بقیه هم مثل او بودند. در هر سازمان فاشیست نمونه‌ای از این رهبران ناراضی و خرده گیر وجود داشت كه می‌كوشیدند شورش كنند و در نتیجه به بحران دامن می‌زدند.
اما همه به این شكل عمل نمی‌كردند. شمار بزرگی از فاشیست‌ها جذب دستگاه دولتی و دستگاه اقتصادی بورژوازی شدند. در 1923 در فهرست مشاوران مدیریت شركت‌های بزرگ، بویژه آنهایی كه مانند بیمه كاركرد تعیین كننده مدیریتی ندارند حضور فاشیست‌ها مشهود بود. یك سلسله رسوایی‌های معروف بوجود آمد كه ریشه آنها را باید در ظهور این فاشیست‌ها یافت كه با دزدی و كلاهبرداری سعی می‌كردند سرمایه‌دار شوند و مقامی هدایت كننده در عرصه اقتصادی بدست آورند. این اهمیت دارد، زیرا به شیوه متضاد استحاله حزب فاشیست را به یك حزب بورژوازی بزرگ ایتالیایی نشان می‌دهد.
فاشیسم اگر می‌خواست مسئله تبدیل به یك حزب واحد را حل كند باید ناراضیان را بر سر جایشان می‌نشاند. در این جا بود كه موسولینی وظیفه را به روشنی تعیین كرد. یعنی ضرورت تغییر كادرهای حزب فاشیست. در این زمان بود كه موسولینی این فرمول را پیش كشید كه حزب فاشیست نمی‌تواند با كادرهایی كه با آنان به قدرت رسیده قدرت را حفظ كند.
این روند مبارزه بر ضد كادرهای قدیمی نه آسان بود و نه به یك شكل انجام شد. این كادرها با گروه‌ها و با توده‌ها در پیوند بودند. اگر در 1927 تركیب رهبری حزب فاشیست را بررسی كنیم، می‌بینیم كه كادرها تغییر كرده اند. اینها دیگر "نوزدهمی ها" {یعنی هواداران برنامه ضدسرمایه داری سال 1919 حزب فاشیست} نبودند، بلكه زمینداران، كارخانه داران و دانشجویانی بودند كه فرزندان این سرمایه‌داران و غیره بودند. یا اینكه یك فاشیست رئیس یك موسسه اقتصادی بورژوازی شده است. در 1927 این روند تقریبا كاملا به فرجام خود رسیده بود. اما در ابتدا مسئله خیلی حاد بود و در حول آن در حزب فاشیست مبارزه‌ای حاد جریان داشت. از دیدگاه ایدئولوژیكی این مبارزه در حول مسئله كاركرد حزب جریان داشت. از دیدگاه سازمانی بر سر اینكه چه كسی باید رهبری كند.
در مسئله نخست، در مورد تعریف حزب فاشیست و موضع آن نسبت به دولت، جالب توجه‌ترین مسئله آن است كه ما در خاتمه این روند به مفهومی كاملا متضاد با آنچیزی كه در آغاز وجود داشت می‌رسیم.
موسولینی با عزیمت از این آغاز كرد كه حزب فاشیست همچون یك "جنبش" است. معنای این جمله چنین بود كه حزب باید حاكم باشد و همه چیز را در خود بگیرد. درك اولیه موسولینی چنین بود. اما در كنگره اگوستئو این مفهوم كنار گذاشته شد.
پس از آن به روشنی می‌توان دو موضع را دید: یك موضع كه موضع كادرهای قدیمی خرده بورژوا نظیر فاریناچی بود و حزب را همچون عنصر غالب می‌دانست. موضع دیگر كه عناصر قدیمی حزب ناسیونالیست نظیر فدرزونی و روكو از آن پشبیبانی می‌كردند و معتقد بودند كه این حزب است كه باید تابع دولت شود. از 1923 تا 1932 در میان این دو موضع نوسان‌های مداومی وجود داشت. سرانجام كار به كجا رسید؟ این سرانجام را می‌توان در اساسنامه حزب ناسیونال فاشیست بخوانید. ( كه نباید در خواندن آن بر روی جزییات وقت را از دست داد بلكه باید اهمیت سیاسی آن دریافت.)
در بند اول اساسنامه گفته می‌شود كه حزب ناسیونال فاشیست، یك سازمان میلیشیای غیرنظامی و سیویل در خدمت دولت است. این یعنی چه؟ یعنی آن كه در همان زمان كه وجود حزب را اعلام می‌كنیم آن را نفی می‌كنیم . حزب دیگر حزب نیست بلكه یك ملیشیاست. علاوه بر آن میلیشیایی در خدمت دولت. آنچه غالب است پس دولت است.
میان حزب و دولت مبارزه‌ای سخت جریان داشت: نمانیده دولت استاندار بود و نماینده حزب دبیر استانی. دبیر استانی حزب می‌خواست بالاسر استاندار باشد. برای كاهش دادن این بحران راه‌های مختلفی آزمایش شد، استاندارهای فاشیست منصوب شدند و غیره.
در این مبارزه، بحرانی ترین لحظات در سال‌های 1924 و 1925 بود. در آن زمان فاشیسم به مرز شكست رسیده بود. در لحظه معینی در حال از دست دادن قدرت بود. دقت كنید كه در آن زمان چگونه ناگزیر شد مقررات سازمانی خود را تغییر دهد. روند دولتی شدن باید متوقف می‌شد. كادرهای قدیمی وارد حزب شدند. فاریناچی كه نماینده كادرهای قدیمی بود و حزب را عنصر غالب می‌دانست در 1924 حزب را نجات داد. موسولینی، در 1924، پس از سخنرانی كه در سوم ژانویه در سنا انجام داد، یك سری سخنرانی ترتیب داد. اما همه آنها هیچ ارزشی نداشت اگر در سرتاسر ایتالیا از طریق اقدامات فاریناچی بر مبنای ایدئولوژی قدیمی، بر مبنای بازگشت به شكل‌های اولیه حزب پشتیبانی نمی‌شد.
پس دیدیم كه چگونه حزب فاشیست تغییر ظاهر داد و چگونه مسئله مناسبات میان حزب و دولت و مسئله سازمان رهبری حزب فاشیست مطرح شد.
یكی از نقطه‌های حساس، همچنان كه دیدیم سال 1925 بود. فاریناچی و كادرهای قدیمی فاشیسم را نجات دادند. در اینجا یك نكته‌ای وجود دارد كه باید به آن توجه كرد و نباید فراموش كرد. اگر توجه كنیم می‌بینیم كه هرگاه وضعیت سیاسی حادی بوجود می‌آید كه در آن احتمال و گرایشی به سمت گسترش جنبش توده‌ای وجود دارد، فاشیسم فورا مانوورهایی در همین سمت را طرح ریزی می‌كند.
بدینسان وقتی در 1933- 1932 مسئله جوانان مطرح شد، جنبش توده‌ها بالا گرفت و به همین شكل نفوذ حزب كمونیست. فاشیسم ناگهان به یاد شعارها و كادرهای قدیمی افتاد.
امروز با اینحال، برای حزب فاشیست مسئله كادرها دیگر مانند 1924 مطرح نیست. این مسئله دیگر به آن اندازه خطرناك نیست. حزب فاشیست تحكیم شده و با دولت پیوندی استوار برقرار كرده است. ایدئولوژی قدیمی خرده بورژوایی آن كاملا پاكسازی شده است. امروز بخشی از كادرهای قدیمی بركنار شده‌اند، حذف شده‌اند، زندانی یا تبعید شده اند. برخی از آنان نقش پروكاتورها را در مهاجرت ایفا می‌كنند اما دیگر هیچ وظیفه سیاسی ندارند. بحث حول تعریف حزب فاشیست و مناسبات آن با دولت دیگر حاد نیست.
امروز قاعده پذیرفته شده كه در 1932 قطعی شد، مناسبات واقعی موجود در كشور را نشان می‌دهد. ولی ایجاد آن به بهای یك سلسله بحران‌های داخلی در حزب فاشیست، یك سلسله تضادها، حذف افراد، تغییر وزرا و غیره بدست آمد.
می توان گفت كه این تحول در 1927 به سرانجام خود رسیده بود. عناصر تعیین كننده بورژوازی در آن زمان در سازمان حزب فاشیست مشاركت كردند. در همان زمان در حزب فاشیست یك توده بزرگ كاركنان و كارمندان دولت وجود داشت. كارگران، زحمتكشان كشاورزی، در آن سهم بسیار اندكی داشتند. این بود وضع در 1927.
بنابراین مسلئه مناسبات میان حزب فاشیست و دولت در نقطه حل و فصل خود بود. استخوانبدنی درونی حزب فاشیست اصلاح شد.
حزب فاشیست در ماهیت خود دیگر یك حزب نبود. در اینحا تحول دیالكتیكی آن را می‌بینید: از یك موضع به موضع دیگر بطور آرام به مرحله‌ای بالاتر گذر می‌كرد. حزب فاشیست دیگر یك حزب نبود. در آن دیگر بحثی انجام نمی‌شد.
بحث سیاسی دیگر تمام شده بود. زمانی كه حزب فاشیست دست به چرخشی می‌زد اعضای آن نیز مانند هر شهروند دیگری از طریق روزنامه‌ها از آن باخبر می‌شدند. آنان هیچ نقشی در تعیین سیاست حزب نداشتند. هر شكل دمكراسی داخلی از میان رفته بود. این حزب بر مبنای یك الگوی بوروكراتیك از بالا سازمان گرفته بود.
در راس آن دفتری بود كه "شورای عالی فاشیسم" آن را برگزیده بود، شورایی كه حتی یك سازمان حزبی نبود بلكه سازمانی دولتی بود كه در آن نمایندگان حزب، دولت، بانك، صنایع و غیره حضور داشتند. شورای عالی فاشیسم عبارت بود از سازمان گروه‌های رهبری كننده بورژوازی ایتالیا كه در پیوند با فاشیسم بودند.
شورای عالی فاشیسم بود كه مقام‌های میانی را تعیین می‌كرد و از آنجا مقام‌های محلی و بالاخره روسای سازمان‌های فاشیستی پایه تعیین می‌شد.
می توان گفت كه زندگی درونی حزب فاشیست دیگر مرده بود. از نظر شكلی، سالی یكبار مجمعی از اعضا تشكیل می‌شد كه به یك سلسله سخنرانی‌های رسمی گوش فرا می‌داد. آنان اقدامات دفتر رهبری پیشین را تایید می‌كردند و برنامه جدید را تصویب. اما این تصویب تنها نوعی تشریفات بود كه هیچ ربطی به انتخابات از نوع دمكراتیك نداشت.
با اینحال اشتباه است اگر فكر كنیم كه در داخل حزب فاشیست هیچ حیاتی وجود نداشت. چرا؟ زیرا در كادرهای حزب فاشیست، بویژه در كادرهای میانی كه در ارتباط با پایه حزبی بودند، عناصری وجود داشتند كه نمی‌توانستند فكر نكنند، قضاوت نكنند. آنان تاثیر توده را كه با آن هر روزه در تماس بودند بر خود احساس می‌كردند.
واكنش‌های سیاسی از میان این كادرها بود كه بوجود می‌آمد. از چه طریقی؟ به طریقی متضاد. این واكنش‌ها به چشم نمی‌آمد مگر زمانی كه به بالاترین درجه خود می‌رسید. مثلا به مورد آرپیناری كه در شهر بولوین بالا گرفت توجه كنید. تنها زمانی این قضیه رو شد كه فاشیسم دیگر نمی‌توانست آن را تحمل كند ؛ زمانی كه این گروه با برنامه‌ای متفاوت از برنامه رسمی فاشیسم به میدان آمدند.
این روند با اینحال به چشم نمی‌آید. شاید بیشتر در سازمان‌های فاشیستی روستایی دیده شود كه در آنجا نارضایتی بیشتر است و دسته‌های فاشیستی محلی رابطه نزدیكتری با توده دارند. آنجا كمك پلیس به اندازه شهر نیرومند نیست. این توضیح می‌دهد كه چرا آخرین پدیده بزرگ نارضیان درون حزب در منطقه امیلی بوجود آمد، جایی كه نارضایتی توده بسیار زیاد است.
آخرین پدیده مربوط به سال‌های 1934 - 1933 است، زمانی كه برای یك سال، ناگزیر شد استثنایی بر قاعده عمومی عضوگیری قائل شود. ورود اعضای جدید موكول به گذراندن یك دوره آزمایشی است. این راه عادی است. تنها در زمان‌های معینی است كه درهای حزب باز است. امروز این درها بسته است. در 1934 - 1933 درها برای عضوگیری باز شد و تلاش بسیار شد تا كارگران را به حزب وارد كنند.
این كارزار به نتایجی دست یافت كه نمی‌توان آن را انكار كرد. تعداد اعضا در حدود 700 تا 800 هزار افزایش یافت. پذیرش كارگران به داخل حزب فاشیست همچون پدیده‌ای فرعی قبلا در ابتدای سال 1932، مثلا در كارخانه فیات و چند كارخانه دیگر انجام شده بود. اما جهش بزرگ عضوگیری در 1935 بود. تعداد ثبت نام كنندگان كه در ابتدای سال 1.099.000 بود در پایان سال به 1.850.000 رسید یعنی حدود 800.000 عضو جدید به آن وارد شدند كه در میان آنان حتما یك توده كارگری وجود داشت.
پیامد این ورود نیروهای جدید تشدید قاعده بوروكراتیزاسیون بود. سخن گفتن توده حزبی بیش از گذشته محدود شد. اما این پدیده پیامد دیگری داشت و دارد: وجود شكل‌های معین حیات سیاسی در حاشیه حزب فاشیست كه در روستاها بیش از شهرها می‌توان آن را حس كرد.
ما در پایان توسعه هستیم. دربرابر ما یك حزب فاشیست با 1.800.000 عضو وجود دارد كه قشرهای مهمی از مردم ایتالیا و تمام بورژوازی را در بر می‌گیرد. سازمان دیگری كه متعلق به بورژوازی ایتالیا باشد امروز دیگر وجود ندارد. جز چند استثنای نادر دیگر بورژوایی وجود ندارد كه عضو حزب فاشیست نباشد. شكل‌های سیاسی قدیمی بورژوازی بطور قطعی محو شده اند.
این برای بورژوازی یك عنصر قدرت است. حزب خصلت حزبی خود را از دست می‌دهد. با اینحال این حزب در مقیاس وسیعی ایدئولوژی بورژوازی ایتالیا را متحد می‌كند. و این به بورژوازی یك عنصر نیرو می‌دهد. این را نباید فراموش كرد. این دارای اهمیت زیادی است.
بورژوازی ایتالیا در حزب فاشیست یك سازمان سیاسی از نوع جدید دارد كه می‌تواند دیكتاتوری آشكار بر روی طبقات زحمتكش را اعمال كند. علاوه بر آن، از خلال یك سلسله از سازمان‌ها و پیوندها، حزب فاشیست سازمانی شده است كه به بورژوازی ایتالیا امكان اعمال فشار مسلحانه بر توده‌های زحمتكش را داده است. حزب فاشیست، در واقع در كنار خود یك گروه میلیشیا دارد كه آن هم تغییر و تحولات بسیار دیده است و علیرغم همه اینها، خصلت سازمان مسلح حزب را حفظ كرده است. این میلیشیا همان ژاندارم‌ها و پلیس نیستند، ارتش هم نیست، هرچند ردپایی از همه آنها در آن است. اما از طریق آن، حزب، توده‌های وسیع را در مهار گرفته است. میلیشیا یكی از پایه‌های اصلی نیروی دیكتاتوری است.
در اینجا نیز تضاد وجود داشت. میلیشیا از خلال تحول این تضادها شكل گرفته و تكامل یافته است. اما فقدان حیات سیاسی موجب می‌شود كه ایجاد استحكام و انسجام در آن دشوار باشد. و این همانطور كه بعدا خواهیم دید به ما كمونیست‌ها امكان می‌دهد كه كارهایی بتوانیم انجام دهیم. اما اشتباه است كه در آنجا نیز تضادها را ندید و ندید كه حزب فاشیست یك عنصر نیروبخش است.
پیوستن به حزب فاشیست، در عمق مسئله، بیانگر یك پیوند، یك وابستگی ایدئولوژیك كمابیش بزرگ و یك پیوند سازمانی است. بعنوان تشبیه می‌توان گفت كارگرانی كه به حزب وارد شده‌اند مانند این است كه وادار شده باشند نوعی یونیفورم نظامی بر تن كنند. یك سرباز هم ممكن است از وضع ناراضی باشد. اما او سرباز است، یونیفورمی دارد كه او را وادار به فرمانبرداری، وادار به اطاعت می‌كند و نمی‌تواند شورش كند مگر در شرایط بحران انقلابی. عضویت در حزب فاشیست هم نقش همین یونیفورم را دارد.
تنها از طریق فعالیت پیگیرانه حزب است كه ما می‌توانیم این پیوندها را قطع كنیم. اشتباه است اگر فكر كنیم كه این پیوندها بخودی خود قطع خواهد شد. بخشی از مقاومتی كه ما در كارمان، در پایه، در كارخانه‌ها با آن مواجه هستیم، شاید از جمله ناشی از آن است كه ما نمی‌توانیم در همه مواقع درك كنیم كه چگونه باید این پیوندها را قطع كرد، كه نمی‌توانیم شعارهایمان را تطبیق دهیم و هدف هایمان را برای كارگرانی كه این یونیفورم را بر تن كرده‌اند محدود كنیم، نمی‌توانیم وضع روحی این كارگران را بفهمیم و راهی كه از طریق آن می‌توان آنان را به مبارزه كشاند تشخیص دهیم.
این عنصری است كه باید در اجرای عملی تاكتیك مان در مورد استفاده از امكان‌های قانونی در نظر گرفت.
پايان گفتار سوم


راه توده 167 18.02.2008



 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت