راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

دیدار با آرش- رحمان هاتفی
واژه مسلحی
که به سوی کودتا
شلیک شد!

بحثی در دیالکتیک
منظومه آرش کمانگیر، اثر سیاوش کسرائی

در شعر کسرایی انسان عام (انسان زمینی) و انسان خاص (انسان سرزمینی) در همراهی با واقعیت و گریز از واقعیت، لحظه ای از تقدیر تاریخ برکنار نیستند. و این همان جوهری است که شعر کسرایی را با وجود آن که جنبه هایی از آن از برخی سروده های دیگر شاعران هموطن معاصر او نارس تر و کاهل تر است، در تمامیت خود بر همه این شعرها مزیت می دهد. به ویژه آن که این شعر هم در جمال بیرونی و هم در کمال درونی، مدام خود را پس می زند، افق هایش را جا به جا و فراخ می کند و از خویش فراتر می رود. این خصیصه در عین حال که به خودی خود برای شعر نشانه یک زندگی درونی منزه و تندرست است، در عین حال که استعداد شعر را برای خلاقیت و کسب جواز زنده ماندن و روینده ماندن نشان می دهد، در عین حال که برهان بستگی و پیوستگی آن با جان جهان و روان کوچه و خیابان و دشت و کوه و صحرا است، در قیاس با جوانمرگی اکثر شاعران نام آور این دیار، یخبندان و رخوت غم انگیز قریحه شاعرانه آنها و حتی سیر قهقرایی این از نفس افتادگان، برجستگی بیشتری می باید. من درست در برابر ارتعاش های هیجان انگیز این تعالی و ذکاوت که در شعور شعر حل شده، و نه دلیل شور آن، بلکه دلیل ایمان آن شده است، به عنوان یک خواننده شیفته شعر، همواره کرنش کرده ام. با این باور، امروز که به منظومه معروف «آرش کمانگیر» باز می گردم، احساس می کنم که آفریننده «آرش» خود از این آفریده فاصله زیادی گرفته است. «آرش» که در عهد خود چون نگین درشتی نه تنها بر انگشتر شعر کسرایی، بلکه در معدن شعر معاصر می درخشید، امروز فقط یکی از شعرهای پرشمار خوب کسرایی است، و تازه از جنبه استه تیک، شاید از برخی اعضای خانواده خود کوتاه قدتر باشد. این واقعیت دستاویزی به آنهایی می دهد که معتقدند دوره آرش گذشته است و از این دعوی نتیجه می گیرند که باید آرش را چون جزیی از گذشته، به گذشتگان وا گذاشت.
در این سخن سر سوزنی تازگی نیست. مدعیان نفی کهنگی، از میان کپک ها و کرم خوردگی های روزهای بختک دیکتاتوری شاه، نفس می کشند. در آن روزها هم منتقدهای جنب مکان که در رنگین نامه هایی که خاصیت آدامس های آمریکایی را داشتند، پرسه می زدند، آرش را به گناه پیوند با «گذشته» و به مثابه «بازمانده ای از یک نژاد منقرض» تحقیر می کردند. این «گذشته» درخور کفن و دفن، همان ایام گستاخی توده ها و شور کارزار و اعتلای جنبش بود و آرش به راستی این «کابوس» را در خاطر حساس «فاتحان» زنده می کرد. آرش به خونخواهی آمده بود و خواب خوش آنهایی را که خیال می کردند از دریای خون خلق به عافیت گذشته اند، آشفته می کرد. منتقدان محترمی که به این دست های غرقه به خون «هنرمندانه» لیس می زدند، و سهمی از غنیمت گوشت مردم را می خواستند، به این شبح گریخته از گور نهیب می زدند:

- به اعماق تاریکی ها برگرد. هیکل نخراشیده تو قالب ها و فرم های معطر را لگدمال می کند...

مجله معروفی که تیول یک گله از این منتقدان نابغه بود و «فروغ فرخزاد» آن را با خطاب «مجله 5 ریالی آنچنانی» لایق «زنبیل کاغذهای باطله» شمرد(مجله فردوسی)، سراینده آرش را «رأس مثلث مرگ» لقب داد، اما توطئه سکوت در باره آرش را چون روزه ای مقدس حفظ کرد. منتقدی که سرآمد آن قماشی بود که مس را به جای طلا سکه می زدند(رضا براهنی)، به روی «هنری از نوع آرش» قداره کشید و «فستیوال» نشینی ها و «جشن هنر» باف ها از سر بزرگواری نصیحت کردند که: «هنر نه به «گذشته»، بلکه به «آینده» باید رو کند و خود را به غرقاب های هیجان انگیز و معمایی روزهایی که هنوز فرا نرسیده بسپارد.»
و این «هنر آینده» را در تشنج های افلیجی که تنها نشانه حیات او بوالهوسی های هذیان آمیز بود و خود بیشتر از ملک الموت، از «آینده» می گریخت، به نمایش گذاشتند.

حرف های کهنه، با خلعت های تازه، در برابر آرش صف آرائی می کنند. اما راستی را که «جنایت» آرش اگر نه هویت و نیت او، تاریخ ولادت او باشد، نخست باید دیوان حافظ و دفتر مولوی و فردوسی و خیام و عطار و ناصرخسرو را در موزه و در میان عتیقه ها گذاشت، به عکس ما شاهدیم که هر چه زمان بر این دیوان ها و دفترها می گذرد، شفافیت آن ها فزونی می گیرد و نیاز به این گنج ها و مانده ها بیشتر احساس می شود. و به موازات این نیاز، کند و کاو دو باره و چند باره این آثار آهنگ تندتری می یابد و رجعت به سوی آن ها با ولع و هدف مندی جدی تری، سیر تکرار می پیماید. باز گشت به گذشته، در صورتی که این گذشته مقصد نباشد، لازمه شناخت امروز و پی بردن به فرداست. ریشه «اکنون» در «دیروز» است، و «آرش» نه یک راه طی شده، بل حماسه ناتمامی است که در سر هر پیچ تاریخ، ایفاگر نقش خونین خویش را انتظار می کشد. کسرایی در رگ های خسرو روزبه، سرود اسطوره ای آرش کمانگیر را شنید و شناخت، اما آرش با مرگ روزبه تمام نشد، از این مرگ تغذیه کرد و زیر باران این خون رویین شد و در زیر خاکستر این جسد، چشمه آب حیات را یافت. آرش کسرایی اینک در کوچه و زیر بازارچه پرسه می زند و اگر احیانا با روزبه و یا حتی خالق خود روبرو شود، چه بسا آن ها را به جا نیاورد. از همان لحظه که آواز تندیسی که برایش تراشیده بودند گریخت، چهره خود را گم کرد، اما قلبش را نه. و راز بی مرگی آرش نیز همین است. آنهایی که با قیافه اخم آلود از آرش کسرایی روی بر می گردانند، تنها برج عاج نشین هایی نیستند که در خلوت صومعه ذهن خود برای «هنر خالص» و «فرم ناب» ورد و دعا می خوانند، چنین مخلوق هنری البته همان قدر حقیقی است و همان قدر در زندگی واقعی قابل تصور است که افسانه های جن و پری تغبیر پذیر است. اما جز این باور کنندگان سراب، کسانی هم دانسته و از سر تعمد، لاف می زنند که:
- هنر واقعی ربطی به شعار ندارد. بگذار «آرش» ها تقلید هنر را در بیآورند. با این شعارها، بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
همان طور که وقت آن رسیده که آرش بی دغدغه سفره دل را بگشاید و رمز خود را با سازندگان و سرایندگان خود در میان بگذارد، وقت آن نیز رسیده است که با این پیامبران نامرسل و گل آلود کنندگان آب های زلال، تسویه حساب شود. آقایان! اگر منظور شما از شعار، وجود اندیشه خام و عریان در یک اثر هنری است، ما هم با چنین هنری، کم ترین سر توافق نداریم. پله خانف در ارتباط با این بی بضاعتی بود که هشدار می داد:
«وجود اندیشه های برهنه و تبلیغاتی در یک اثر ادبی زیان آور است.
او برآن بود که «ادبیات، هنر تصویرهاست» و با این ملاک دست رد به سینه مدعیانی می زد که بی مایگی خود را در طنین و تلولوء کلمات مرصع و شعارهای داغ تصنعی لاپوشی می کردند، اما صافی این معیار، آرش را معطل نگه نمی دارد. برعکس، آرش آئینه کاری ظریف و رازناکی است که کنه پیام شاعر را در تصاویر تو در تو نقش های تعمیم پذیر خود نهفته است. بهترین اثبات این دعوی، عجز شما در درک دقایق، استعاره ها و کنایاتی است که زلالی و سادگی آن در آرش، شما را از آنها غافل و در سطح، سرگردانی کرده است. اما اگر حاشای شما انگیزه فقر معنوی تان نیست، همین جبهه گیری و اعلام جنگ به آرش و گنج های او، همین تلاش شسته روفته و بزک شده برای دفن معنی و پیام درونی آرش، خود برهان حقانیت هنری اوست.
در حالت دیگر، اگر مراد شما از «شعر شعاری» نه آبکی بودن، نه سستی استخوان و سردی خون آن، نه تصنعی بودن و برهنگی عنصر اندیشگی آن، بلکه سیاسی بودن آن است، در این صورت تشخیص شما کاملا صائب است. آرش با تمام نسوج و تا بن مو و دندانش سیاسی است، و شاید بیش از آن سیاسی است که یک شعار گستاخ و مهاجم در تظاهرات خیابانی، یا یک خطابه پرشور پارلمانی، سیاسی است. و این سیاسی بودن نه تنها باعث سرافکندگی آرش نیست، که غرور و ثروت او و جواز او برای عبور از زیر طاق نصرت تاریخ است. کبوتر کانت که تصور می کرد اگر این هوایی که مزاحم بال های اوست وجود نداشت، بهتر می توانست بپرد، غافل بود که مقاومت هوا، برای تکیۀ بال های او ضروری است. سرشت سیاسی از فرهنگ هنر هنگامی قابل حذف است که بتوان وجود طبیعی هوا را از پرواز کبوتر حذف کرد. و این جبر تا زمانی که انسان خود را در تابوت بگذارد و تاریخ به ماقبل تاریخ بدل شود، دوام خواهد داشت.

از ما بهترانی که بوی سیاست در یک اثر هنری مشامشان را می آزارد، اغلب خود را به کوچه علی چپ می زنند که در سراسر تاریخ جوامع طبقاتی، محض نمونه حتی روی یک اثر، به عنوان آفرینشی مبری از هر شائبه سیاسی نمی توان انگشت گذاشت. هنر در تحلیل نهایی، نوعی جهان بینی است و مستقل بودن از هر نوع جهان بینی، به معنی امکان زیستن در جامعه، اما مستقل بودن از آن است.
ما در جبهه هنر بیش از آنچه با آثاری که به سبک مقاله سیاسی و اعلان پدید می آیند، مبارزه می کنیم، با این تردستی می ستیزیم که وانمود می کند گویا سیاست چیزی است و هنر چیز دیگر، و وای بر آن که بخواهد دیوار مقدس بین این دو را فرو بریزد. ما خواستار وقوف آگاهانه هنرمند به وحدت سیاست و هنر، وحدت شکل و مضمون، وحدت اراده آزاد هنرمند و خلاقیت هنری هستیم و از این خاستگاه، آنجا که زایمان طبیعی قریحه اقتضا کند، نه تنها شعار، حتی طناب دار و باروت و زهر و دشنام و دندان کروچه را از هنر دریغ نمی کنیم. این محدودیت نیست، محدود کردن محدودیت است. سفارش و تحمیل نیست، مخالفت با آن استبدادی است که از لفظ «شعار» ساطوری برای تهدید هنری که جرات می کند به مسائل بنیادین زندگی و مبارزه نزدیک شود، می سازد.
این نوع پرهیز و تهدید در باطن خود هیچ مخالفتی با شعار و عنصر سیاسی هنر ندارد، برعکس او برای القای سیاست و شعار دلخواه خود، با نوعی شعار و نوعی سیاست در هنر قهر است. مفاهیم و لغت ها خود میدان کارزارند. همزادف شاعر شوروی در مهلکه این رزم خاموش است که می سراید:

«یک واژه به سادگی یک واژه نیست،
یا نفرین است، یا دعا،
یا زیبائی است، یا تاریخ،
یا پلشتی است، یا شکوفه،
یا دروغ است، یا حقیقت،
یا روشنی است، یا ظلمات»

«آرش» سیاوش کسرایی، واژه مسلحی است در این میدان. و بزرگ ترین فضیلت او، اقرار صریح او به خویش است.


راه توده 163 21.01.2008

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت