راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

گفتگو با تاريخ
انصاف داشته باشيد
و همه را متهم نکنيد!
نورالدين کيانوري
کمک گرفتن ازامريکا، به معنای جاسوسی و وابستگی به امريکا نيست. ما وقتی پس از کودتا به مهاجرت رفتيم، غرب به هيچ وجه ما را جا نمی داد
 و به همين دليل به شوروی رفتيم. غرب سرخ های رنگ پريده را جا می داد. سازمان مجاهدين خلق ساختار
 غير دمکراتيک دارد و ترورهائی که انجام داد ضربه به انقلاب بود.

(5)

 

س: اين سئوال مطرح می شود که اگر رهبران «حزب توده ايران» بعد از کودتای 28 مرداد به جای اينکه به کشورهای کمونيستی بروند به کشورهای غربی می رفتند- مثل دکتر شايگان و امثال اينها- از يک طرف به عنوان تدريس و از طرف ديگر يک تشکيلات مستقل درست می کردند، آيا آن وابستگی و شيدائی و چسبندگی نسبت به شوروی کمتر يا ناچيز می شد؟ چون رهبران حزب به دليل کمکهای بيدريغ شوروی، خود را مديون برادر بزرگتر می دانستند.

کيانوري: امکان عملی نداشت چون اولا هيچ کدام از اين رهبران امکان مالی سفر به غرب را نداشتند. ثانيا غرب پذيرای کمونيست ها نبود. آنها فقط منشعبين از کمونيسم را می پذيرفتند. مثل خان بابا تهرانی، مثل آنهائی که محصل بودند و اصلا شناخته نبودند. مثل کشاورز، مثل دکتر غلامحسين فروتن و احمد قاسمی. اينها را به آنجاها راه می دادند چون می دانستند اينها از شوروی بريده اند.

ما هيچ راه ديگری نداشتيم؛ نه امکان مالی داشتيم که به آن طرف برويم و نه آن امکان وجود داشت که مثلا آلمان غربی يک گروه از رهبری حزب توده ايران را بپذيرد. اگر می خواستيم در کشورهای مختلف هم متفرق بشويم اصلا امکان اينکه بتوانيم جمع بشويم و خرج سفر بدهيم و بيائيم و کار کنيم، محال بود.

ضمنا، مگر ما تنها بوديم؛ کمونيست اسپانيا و حزب کمونيست يونان، همه اينها مرکزشان در شوروی بوده است. تعدادشان هم خيلی زيادتر بود. يعنی عجيب زياد بودند، همه آمده بودند. اينها را جای ديگر نمی پذيرفتند. به همين جهت است که مارک قرمز داشتن در دنيای غرب فوق العاده ناخواسته بوده است. مگر قرمز رنگ باخته، يعنی مخالفين که آنجا بودند.

امثال دکتر شايگان هم مارک قرمز نداشتند.  مارک قرمز، خطرناکترين چيز است، چون آنها از قرمزهای خودشان می ترسيدند، چه برسد که اجازه بدهند قرمزهای ديگر هم آنجا بيايند.

 

س: سازمان مجاهدين خلق

کيانوري: در داخل سازمان مجاهدين خلق در يک فاز اختلاف خيلی شديدی پيدا می شود. حتی رهبری آن تصميم می گيرد که مارکسيسم را بپذيرد و مارکسيست بشود. اينقدر که يادم هست، رحمان هاتفی می گفت که ما خودمان در بندهايی که داشتيم- بالا و پائين- می ديديم که رجوی بالا بود و پايينی ها اصرار می کردند که بايد مارکسيسم را همين حالا بپذيريم و گرنه دير می شود. رجوی می گفته حالا زود است. کتابی که آنها در باره شناخت نوشته بودند ترجمه ای بود از شناخت مارکسيستی. اينکه تا چه اندازه اعتقاداتشان عميق و ريشه دار بوده، مساله مهمی است، اما در اين ترديدی نيست که افراد ساده مجاهدين خلق اعتقادات عميق مذهبی و وابستگی مذهبی داشتند. من نمونه هايش را در زندان ديدم. افرادی که عميقا مذهبی هستند. اينها از نظر سياسی- سازمانی بدون کمترين دموکراسی در درون خودشان بودند. هيچ سازمان کمونيستی حتی حزب توده ايران در سخت ترين شرايط چنين وضعی نداشته است. در بدترين دورانی که ما داشتيم- در سالهای قبل از 28 مرداد- افراد در داخل حزب انتقاد می کردند. خيلی جدی حرفشان را می گفتند ولی ما اخراج نمی کرديم، مگر افرادی که مشکوک به رابطه امنيتی با حکومت قرار می گرفتند. ولی افرادی که انتقاد می کردند، ما با آنها کاری نمی کرديم. در داخل خود هيات اجرائيه نظريات مختلفی وجود داشت و کاملا حق اختلاف نظر داشتند؛ ولی سازمان مجاهدين خلق عبارت است از يک ديکتاتوری بدون قيد و شرط، مثل دوران مائوتسه دونگ در چين.

مثلا خانم رجوی از شوهرش طلاق بگيرد و رجوی با او ازدواج کند و اين به عنوان انقلاب اجتماعی انجام می گيرد! خوب از نظر شخصی من هيچ گونه ايرادی ندارم، ولی بعد از اين اقدام تبديل می شود به تعيين رئيس جمهور برای ايران. چند نفر بنشينند و انتخاب بکنند، عده اندکی بننشينند و برای يک کشور 60 ميليونی رئيس جمهور تعيين کنند! يعنی بی احترامی مطلق به اين مردم. از اين لحاظ هست که به عقيده من در داخل اين سازمان نواقص بسيار جدی از لحاظ دموکراسی وجود دارد. ما می دانيم که چندين انشعاب در داخل سازمان مجاهدين خلق رخ داده و تلفات خيلی زيادی هم داده است. هنوز هم به اين شکل هست. فراريانی که دائما از عراق به اروپا فرار می کنند به دليل سختگيری های زياد است که در عراق روی آنها انجام می گيرد. آنها در ايران سياست های نادرستی داشتند، سياست هايی که تروريستی بودنش کاملا مشخص بود. عين اشتباه از بين بردن آيت الله بهشتی، با تصور اين که ممکن است انقلاب ساقط بشود. همان کاری که گروه ديگری از اسلامی ها مثل فرقان- که آنها با مجاهدين خلق مربوط نبودند- انجام دادند و خيلی زود هم از بين رفتند، ولی عده قابل ملاحظه ای از رهبران را کشتند. مثل مطهری، مفتح و قاضی طباطبائی. از اين گروه ها هميشه پيدا می شود؛ گروه هايی که از اين بيماری ها دارند. منتهی اين بيماری در «مجاهدين خلق» مانده است. اين عبارت است از تمايل به عمل انقلابی، بدون داشتن آگاهی سياسی واقعی از ايران و اوضاع جهان!

 

 س: ممکن است امريکا در سازمان مجاهدين خلق نفوذ کرده باشد؟

کيانوري: ما دليلی نداريم که در رهبری اين سازمان توانسته باشند نفوذ بکنند. ممکن است افرادی را در آن پايين پايين ها گرد آورده باشند، يا کسی را فرستاده باشند. ولی مسئله اصلی عدم آگاهی و شناختنشان از واقعيت جامعه ايران است. من هيچ دليلی ندارم برای اينکه بگويم مثلا الان «سيا» ی امريکا در رهبری مجاهدين خلق نفوذ داشته، يا در همين گروههايی که الان در اروپا هستند.

تمايل به گرفتن کمک از امريکا و سيا فقط مربوط به مجاهدين خلق نمی شود. مگر دريا دار احمد مدنی يک ميليون دلار نگرفت؟ اما من مدنی را عامل سيا نمی دانم. از اين جهت است که من می گويم اين را نبايستی به عنوان نفوذ سيا در دستگاه رهبری اينها ديد که آنها [سيا] دارند اينها را می چرخانند. اينها الان در شرايطی قرار گرفته اند که برای از بين بردن دشمن مشترک می گويند دشمن دشمن ما، دوست ماست! يعنی امريکا که امروز بزرگترين دشمن جمهوری اسلامی است با ما که دشمن اين رژيم هستيم، دوست است. اين تفکر در بين همه کسانی که الان در اروپا هستند مثل همين گروه دريادار مدنی، مثل حاج سيد جوادی و حسن نزيه وجود دارد و من اينها را افراد وابسته به سياست امپرياليستی امريکا و سيا نمی دانم. بلکه افرادی می دانم که علاقمند به ميهن هستند اما با نظام کنونی جدا مخالف اند و حاضرند با هر نيرويی که عليه اين نظام مخالفت بکند، همکاری بکنند. اين عبارت است از يک گرايش سياسی، نه يک ماموريت. بايستی در باره همه مخالفين انصاف داشت و اين انصاف را هميشه حفظ کرد؛ اين خيلی با اهميت است.

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت