راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

90 سال پس از انقلاب اكتبر-6
دو اندیشه ضد مارکسیستی
دامن زدن به انقلاب
و صدور انقلاب
"لوسين سو"عضو كميته مركزی حزب كمونيست فرانسه
ترجمه ع. خيرخواه
 

انتقاد شديد لنين از "خودبخودی زدگی" در پيوند با شرايط روسيه ابتدای سده بيستم است كه در آن توده‌های مردم "ناآگاه و غالبا بيسواد بودند"؟ يا مفهوم لنين از حزب همچون "هسته كوچك فشرده ای" از "انقلابيون حرفه‌ای، دانشجويان و كارگران" كه "همه قواعد فعاليت مخفی را بطور دقيق رعايت كنند" مگر جز ناشی از شرايطی بود كه سركوب شديد فعاليت انقلابی، تورهای پليس كه سازمان‌ها را نابود می‌كرد و مبارزان را به زندان گسيل می‌داشت بر آن تحميل كرده بود؟ به گفته لنين "كسانی را كه در دوره استبداد خواهان سازمانی وسيع از كارگران با انتخابات، صورتجلسه، رای گيری همگانی و غيره هستند بايد صاف و ساده خيالپردازان شفاناپذير ناميد." همچنين چگونه می‌توان تزهای "چه بايد كرد؟" را در رابطه با دورانی از حيات روسيه نديد كه در آن "جهش شگفت انگيز جنبش كارگری" مشاهده می‌شود اما "توده‌های بطور خودبخودی بيدار شده، رهبران به اندازه كافی آماده، آگاه، مجرب ندارند" تا آنجا كه پيشاهنگ به نحو شرم آوری از جنبش واقعی عقب افتاده است؟ لنين اين دوران را دوره‌ای از "تسلط تقريبا كامل خودبخودی در جنبش ما" می‌نامد كه در آن هيچ چيز مهمتر از مبارزه با تمام قوا بر ضد اين به اصطلاح دمكراتيسم سازمان برانداز نيست. لنين پنچ سال بعد خود بر جنبه شديد برخی از اين تزها تاكيد می‌كند و می‌گويد ما ناگزير بوديم چوب را در جهت مخالف خم كنيم تا صاف شود.

اما چه چيز در اينجا بطور عام و در ورای شرايط خاص همچنان معتبر است؟ اين كه "در همه كشورهای سرمايه‌داری، پرولتاريا بطور ناگزير در پيوند با همسايه سمت راست خود، خرده بورژوازی است" همسايه‌ای كه در مسئله سازمان، همانند همه ديگر مسايل، مدام بدان سمت می‌رود كه در پرولتاريا مفاهيم اشتباه و روشهای زيانمند را نفوذ دهد. حزب انقلابی واقعی وجود نخواهد داشت اگر نتوان در تمام سطوح و در همه شرايط،، نيازهای مبارزه طبقات را در مجموعه خود و در انسجام انديشه شده آن بر توهمات بورژوازی و هرج و مرج خودبخودی غلبه نداد. پيوند درونی ميان نقش پيشاهنگ و مركزيت دمكراتيك بنظر می‌رسد "هسته منطقی" مفهوم لنينی از حزب است. اما در مورد شيوه مشخص ثمربخش كردن و زايا كردن آن تنها "ابله ها" می‌توانند تصور كنند كه يك ماركسيسم درسنامه‌ای وجود دارد كه "همه شكل‌های تحول تاريخ جهانی را پيش‌بينی كرده است". انترناسيونال كمونيست با قطعنامه 1921 خود در مورد ساختار احزاب كمونيست به اين اشتباه سنگين دچار نشد؟ سوالی است كه لنين آن را سال بعد در كنگره چهارم انترناسيونال مطرح می‌كند و می‌گويد اين قطعنامه‌ای "عالی" است اما "زيادی روس"، بيش از حد تاثير گرفته از "تجربه روسيه" است. من احساس می‌كنم كه ما با اين متن "مرتكب اشتباهی وخيم شديم، ما راه دستيابی به پيشرفت‌های نوين را بر خود بستيم."
بدينسان، در هر موقعيت تازه، بايد تناسب دقيق ميان "ساختاری" و "وضعی" يعنی ميان آنچه به ساختار و سازمان حزب مربوط می‌شود و آنچه به شرايط و اوضاع و احوال باز می‌گردد از نو مورد بررسی قرار داد. درمورد احزابی كه در شرايط نظام پارلمانی فعاليت می‌كنند وضع چگونه است؟ اين احزاب در شرايط مبارزه برای يك انقلاب خشن كه به ديكتاتوری پرولتاريا منجر شود نيستند. نه امكان چنين انقلابی وجود دارد و نه ضرورت آن. مسئله آنان يك روند انقلابی است كه بسوی سوسياليسمی خودگردان سمت گيرد. در اين شرايط بكلی نوين، در زير عنوان پيشاهنگ، چه نقش سازمان دهنده‌ای برای اين احزاب وجود دارد؟ با توجه به اينكه مفهوم پيشاهنگ در معنی قديم و از جمله نظامی آن به معنای "ستاد رهبری" برای "جنگ طبقاتی" بود كه بتواند در زمان مناسب "شورش مسلحانه" را تدارك بيند؟ امروز در مفهوم پيشاهنگ كدام بخش تاريخی و نسبی و كدام بخش بنيادين و ضروريست؟
بديهی است كه پاسخ اين پرسش را در لنين نبايد جستجو كرد. اما جنبه اساسا ديالكتيكی را كه اين فكر برای او داشت خوب بايد بخاطر داشت. مسئله لنين عبارت بود از يك رابطه سياسی ميان طبقه كه هنوز بصورت يك مجموعه برای خود در نيامده است و حزب كه به بركت آن بايد بتواند به سطح آگاهی و سازمان ارتقا بايد تا آنجا كه به طبقه‌ای برای خود تبديل شود. از اين رابطه تنها يك جنبه آن را در نظر داشتن - اين پيشاهنگ است كه توده را هدايت می‌كند - به معنای تحريف تمام آن است. زيرا "پيشاهنگ ماموريت خود را انجام نمی‌دهد مگر زمانی كه واقعا تمام توده را به پيش راند." پيشاهنگ به تنهايی هيچ نمی‌تواند انجام دهد: اين توده‌ها هستند كه تاريخ را می‌سازند، و برای اين كار ضروريست كه "آنان خود به تجربه سياسی دست يابند. اين قانون همه انقلاب‌های بزرگ است." بنابراين هيچ چيز زيانبارتر از اين نيست كه نقد خودبخودی گری - يعنی دنباله روی از خودبخودی - را با تحقير خودبخودی - يعنی تحقير جنبش خودبخودی مردم - مخلوط كرد. زيرا حزب انقلابی "تمام نيروی خود را در جنبش كارگری خودبخودی صرف می‌كند." فراموش نكنيم كه "عنصر خودبخودی عبارتست از شكل جنينی آگاهانه." لنين در تمام حياتش اين فرمول كليدی را بكار برد: "حزب، مفسر آگاه جنبشی نااگاه است." به همین دليل است كه انديشه "دامن زدن" به انقلاب مانند صدور آن بنيادا ضدماركسيستی است. اگر حزب از بالا به پايين تشكيل می‌شود، فعاليت سياسی را نمی‌توان به اين شكل انجام داد. حزب بايد بي وقفه از زحمتكشان بياموزد برای آنكه به آنان بنوبه خود بياموزاند. "يكی از بزرگترين خطرها و تهديد كننده ترين آنها برای پيشاهنگ عبارتست از آنكه از "توده بريده شود." با "درس دادن به مردم" ما نه تنها كمك نمی‌كنيم كه آنان خود تجربه كنند بلكه ما به هدف عالی پايان دادن به هر قدرتی كه بخواهد برفراز مردم قرار گيرد پشت می‌كنيم. ياد دادن نحوه حكومت به همه زحمتكشان، حركت به سمت زوال دولت، پشت سرگذاشتن تدريجی هر گونه مناسبات سلطه بر انسان : اين گوهر جنبش واقعی است كه به كمونيسم می‌رود. همچنين مناسبات ميان پيشاهنگ و توده بايد بگونه‌ای فهميده شود و بكار گرفته شود كه خود زمينه پشت سر گذاشتن بعدی آن را فراهم كند يعنی به يكی شدن نهايی حزب و طبقه، پيشاهنگ و تمام خلق بيانجامد. ولو اينكه بايد از عظمت راه تاريخی كه دنبال شود آگاه بود.


راه توده 161 17.12.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت