ماركس و ماركسيسم – 16
تناسب کار و توليد
از نگاه مارکس
جعفر پويا
ماركس اهميت بيش از اندازهای به توليد مادی میداد؟
غالبا گفته میشود كه ماركس در نوشتههای نظری و همچنين متون سياسی خود اهميت بيش از اندازهای به روند توليد میداد و از اين نظر نمی توانست ببيند كه مطلق كردن توليد مادی چه پيامدهای منفی میتواند بر محيط زندگی روزمره انسانها داشته باشد. در تاييد اين ادعا بر روی برخی مشخصههای جوامعی انگشت گذارده میشود كه خود را ملهم از انديشههای ماركس اعلام میكردند. اين جوامع نگران از رقابت با سرمايهداری در عرصه اقتصاد، به تمجيد كار توليدی پرداختند و جنبههای از خود بيگانه ساز آن و همچنين خطرهای زيست شناسانهای را كه در عصر صنعت و انرژی هستهای داشت فراموش كردند. فاجعه چرنوبيل را در غرب همچون نشانی از اين كه اصلا خود ماركسيسم میتواند به كجا منجر شود معرفی كردند و ادعا شد كه اين فاجعه نتيجه ستايش بی اندازه از نقش نيروهای مولده و ارتقا آن به جايگاه "خدايگان" تاريخ بوده است. ماركسيسم ماركس سزاوار چنين سرزنشی است؟ آيا میتوان گفت كه او دچار كيش كوربينانه توليد بود؟ در واقع بايد دو جنبه مسئله را از يكديگر تفكيك كرد. از نظر صرفا تئوريك، واقعيت اين است كه ماركس در نظريه خود نقش قاطعی برای توليد مادی قايل بود. او توليد مادی را مبنای وجود انسانی میدانست زيرا در مسير تكامل، انسان از طريق توليد مادی خود را از حيوان متمايز كرده بود. همانگونه كه هنگام بررسی نگرش ماركس به تاريخ و جامعه ديديم، او معتقد بود كه توليد مادی مجموعه فعاليتهای انسانی را مشروط كرده است. از جمله آن فعاليتهايی كه بنظر میرسد دور از عرصه توليد هستند. بالاخره، او بر اين باور بود كه توليد مادی جايگاه مركزی در توسعه انسان داشته، به او امكان داده است كه بر طبيعت مسلط شود، زندگی فيزيكی و جسمانی خود را باز توليد كند، نيازهای فزاينده خود را برآورده سازد و ظرفيتهای بالقوه فراوانی را كه در اوست فعال كند. بنابراين ماركس از همه اين جهات توليد اقتصادی را مقدم میداند و همين جنبه نوين جهان بينی ماتزياليستی اوست. اما اين تقدم اقتصاد در عرصه فكری و تحليلی است يعنی در سطح درك يا توضيح واقعيت انسانی و با تقدمی كه بخواهد آن را به ارزش برتر هستی تبديل كند هيچ ارتباطی ندارد. مثلا در اين مورد میتوان به بحث ماركس درباره رابطه ميان آزادی و كار توليدی نگاه كرد. در واقع ماركس در تحليلهای مشخص خود، لحظهای از محكوم كردن جنبه "غيرانسانی" كاری كه در شيوه توليد سرمايهداری به كارگران تحميل میشود باز نايستاد. از نظر او، تقسيم فنی كار در پيوند با صنعت بزرگ موجب تجزيه بی نهايت وظايف شده، به تكه تكه شدن خود انسان انجاميده و او را محكوم به فعاليتی خرد، تكراری و خالی از مفهوم كرده است. بالاخره كار صنعتی، كارگر را به "زايده"، به "قطعهای ساده" از ماشين تبديل كرده و استقلال او را ستانده است. البته بخشی از اين جنبه "غيرانسانی" مربوط به سازمان اجتماعی كار، فقدان دمكراسی در آن، و به ضرورتهای سودجويی ويژه سرمايهداری مربوط است. يعنی میتوان آن را بشدت كاهش داد. اگر يك تقسيم كار ديگری بوجود آيد كه بر تنوع ظرفيتها يا اشتراك و گردش وظايف و مسئوليتها مبتنی باشد. و میتوان باز هم بيشتر اين جنبه "غيرانسانی" كار توليدی را زدود در جامعهای كه بر پايه يك درك كمونيستی، توليد ديگر تابع منافع سرمايه نباشد. در اين شرايط "كار انباشته شده" همان وظيفهای را باز خواهد يافت كه همواره ظرفيت آن را داشته است. يعنی به گفته مانيفست "وسيله گسترش، غنا، پيشرفت وجود زحمتكشان" میشود و آنان را به آزادی اجتماعی و مشخص رهنمون شود. با اينحال، نويسنده كتاب "سرمايه" كاملا آگاه بود كه آزادی كه اينگونه در چارچوب كار توليدی بدست میآيد از نظر چشم انداز انسانی دچار محدوديت است. كار توليدی حداكثر يك آزادی میدهد كه مربوط به مناسبات انسان با طبيعت و در چارچوب محدودههای آن است كه همانا تسلط، فنی و اجتماعی انسان بر ضرورتهای طبيعت است. به همين دليل ماركس به روشنی تاكيد میكند كه آزادی واقعی انسان در ورای توليد مادی قرار دارد. يعنی در آنكه "نيروهای انسانی همچون هدف فی نفسه تكامل يابند" و اين مستلزم "كاهش روزانه كار" است. ماركس شرط واقعی آزادی را كاهش ساعت كار میدانست. بنابراين وقتی او در "نقد برنامه گوتا" تاكيد میكند كه كار به "نخستين نياز حياتی" تبديل شود به هچ عنوان منظور او عمومی كردن كار توليدی نيست، كاستن آن است. مشاهده میشود كه ما بسيار دور از عطش توليدگرايی هستيم كه به او نسبت داده میشود. اهميتی كه ماركس به فعاليت توليدی، در سطح درك علل و اسباب وجود تاريخی و اجتماعی انسان میدهد، هرگز موجب نمی شود كه از آن هدف غايی زندگی انسانی را بسازد. كاری كه او دراين عرصه به آن ارج میدهد كار خردمندانه است، كاری است كه در آن انسان برای خود و برای شكوفايی خود فعاليت كند. ماركس بنابراين در نقطه مقابل ايدئولوژی اقتصادگرايی است، ايدئولوژی كه خصلت سرمايهداری - بويژه امروز- است و جنبش كمونيستی مدت زمان طولانی نتوانست اين جنبه را درك كند. او برعكس، در مقام نقد جامعه صنعتی قرار داشت، كه نمونهای از اين نقد را میتوان در كتاب "انسان تك ساحتی" هربرت ماركوزه (1968) ديد. حتی میتوان گفت انديشه اكولوژيست و طرفدار محيط زيست معاصر برای تبيين جايگاه خود ناگزير است توجه دائم ماركس به درك تاريخ انسانی در مناسبات آن با طبيعت و طبيعت در مناسبات آن با تاريخ را در نظر گيرد. زيرا ماركس بود كه بر پيامدهای منفی توليد بر محيط طبيعی تاكيد كرد: آيا تخريب طبيعت، در اين چشم انداز به معنای تخريب آن چيزی نيست كه انسان به آن وابسته است؟ اين واقعيت هم بقوت خود باقيست كه ماركس تخيل پروری نيست كه در تصور يك موجود اجتماعی بی مانند، آزاد و رها از ضرورتهای توليدی باشد. جامعهای كه او خواهان آن است مستلزم توسعه نيرومند اقتصاد است. نه تنها گسست از سرمايهداری مستلزم استفاده از دستاوردهای آن است، بلكه كمونيسم در جنبههايی كه بيش از همه رهايی بخش است مشروط به وفور مادی است. پشت سر گذاشتن تقسيم كار كهن به ابزارهای فنی نياز دارد كه علوم نوين در اختيار ما قرار میدهند. در جامعه يی كه از نظر نيروهای مولده كم توسعه است شكوفايی همه جانبه افراد هيچ معنايی ندارد. بدون غنا و ثروت جمعی، غنای فرد و براورده ساختن نيازهای فردی ممكن نيست. بالاخره چشم انداز تاريخی كمونيسم در يك بافت جهانی قرار دارد كه تنها توليد و مبادله معاصر آن را فراهم ساخته است. به هيمن دليل ماركس همواره از آنانی انتقاد میكند كه نقش توليد را در آزادی انسانی طرح نمی كنند و به محكوم كردن تجريدی و اخلاقی سرمايهداری مشغولند. اما او اين كار را با عزيمت از اين پارادوكس و تضاد كرده است كه ژرفای مسير و نگرش او را نشان میدهد: بايد ابزارهای اقتصادی رهايی از سلطه اقتصاد بر حيات انسان را بدست آورد زيرا مسلئه اساسی رسيدن به اين هدف و رهايی انسان است. |
فرمات PDF
بازگشت