راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بمناسبت 5 ماه مه زادروز مارکس
مارکس
در زندگی
قسمت چهارم
برگردان فارسی: رضا نافعی (وبلاگ "آینده ما")
 

 

ویلهلم لیب کنشت (1826-1900) یکی از رهبران برجسته سوسیال دموکراسی انقلابی آلمان بود. در این شماره بخشی از خاطرات او را درباره مارکس می خوانید.


روزهای خنده دار سوار کاری مارکس

مارکس که 5 یا 6 سال از " جوانک ها " مسن تر بود. به این برتری که وی را به یک مرد تمام عیار مبدل می ساخت، کاملا واقف بود و هر گاه موردی پیش می آمد ما و بخصوص مرا می آزمود و با آن مطالعات بسیار وسیع و حافظه فوق العاده ای که داشت می توانست حسابی پوست آدم را بکند. چقدر خوشحال می شد وقتی "دانشجوی ناقابلی" را گیر می انداخت و به این وسیله وضع اسفبار دانشگاه ها و آموزش دانشگاهی آلمان را به اثبات می رسانید .او در عین حال طبق برنامه در تربیت ما می کوشید. باید بگویم که او به دو معنی مجازی و حقیقی واژه "معلم"، آموزگار من بود. در هر زمینه ای آدمی مجبور به تبعیت از او بود. در کاخ پاپ از پاپ سخن نمی گویند. در باره سخنرانی هایش پیرامون اقتصاد در انجمن کمونیست ها بعدا سخن خواهم گفت. او بر زبان های کهن چون زبان های بومی مسلط بود. من زبان شناس بودم و او گاه نکاتی دشوار از نوشته های ارسطو یا آشیل را در برابر من می نهاد و اگر نمی توانستم فورا آن ها را درک کنم غرق در یک شادی کودکانه می شد. روزی به این دلیل که من زبان اسپانیائی نمی دانستم کلی مرا دست انداخت و فورا از میان انبوهی کتاب، دن کیشوت را بیرون کشید و همانجا یک درس بمن داد. از آن جا که من با دستور تطبیقی زبان های رومن و اصول اساسی دستور زبان آشنا بودم و ساخت واژه ها را می شناختم، اگر گیر می کردم یا دچار اشتباه می شدم با راهنمائی های ارزشمند و کمک های دلسوزانه او مشکلم رفع می شد. او که معمولا بسیار کم تحمل بود، هنگام یاد دهی حوصله فراوان به خرج می داد تا بالاخره با رسیدن مهمانی جلسه درس آن روز پایان می یافت. اما از آن پس هر روز امتحانم می کرد و من می باید از دن کیشوت یا یک کتاب اسپانیائی دیگری قطعه ای ترجمه می کردم و نشانش می دادم . تا وقتی که بنظر می رسید دیگر بحد کافی پیشرفت کرده ام.
مارکس یک زبان شناس برجسته بود – البته بیشتر در زمینه زبان های نوین تا زبان های کهن - راهنمای زبان آلمانی، تالیف "گریم" را به دقت می شناخت. و واژه نامه تالیف گریم را تا آنجا که آماده شده بود، بهتر از من که زبان شناس بودم می شناخت. زبان های انگلیسی و فرانسوی را مانند یک انگلیسی و فرانسوی می نوشت – گر چه تلفظش چندان خوب نبود. مقالاتش برای " نیویورک دیلی تریبون" به انگلیسی کلاسیک و کتاب " فقر فلسفه" اش که در مقابله با " فلسفه " فقر "پرودون" نوشته بود به فرانسوی نوشته شده بود. یک دوست فرانسوی که دستنویس این کتاب را قبل از چاپ به او داد تا نگاه کند، فقط چند موردی برای تصحیح یافت.
از آن جا که مارکس ماهیت زبان را می شناخت و به منشاء پیدایش، تاریخ تکامل و ارگانیسم زبان می پرداخت، آموختن زبان برایش دشوار نبود. او در لندن روسی را هم آموخت ، طی جنگ کریمه قصد آموختن زبان های ترکی و عربی را هم داشت، ولی بعدا این فکر را دنبال نکرد. او مثل هر کس دیگری که قصد تسلط بر زبانی را دارد، به خواندن توجه ویژه معطوف می داشت. هر کس حافظه خوبی داشته باشد- و مارکس آن چنان حافظه کم نظیری داشت که هیچ چیز را فراموش نمی کرد – با خواندن زیاد در اندک مدتی بر گنجینه ای از واژه ها و ویژگی های زبان دست خواهد یافت. پس از آن به کار بردن عملی زبان به آسانی میسر می گردد.
این کلام بوفون Buffon (1707-1788 طبیعی دان فیلسوف فرانسوی . از هواداران روشنگری و ماتریالیسم در فرانسه) که " معرف مرد قلم اوست " اگر در مورد فردی مصداق یافته باشد، در مورد مارکس است. قلم مارکس یعنی خود او. مردی که تا اعماق وجودش یک انسان ناب بود که هیچ کیشی نمی شناخت، مگر کیش حقیقت جوئی. او آنچه را با رنج آموخته و بدان دل بسته بود، بمحض آن که از نادرستی اش مطمئن می گشت، در یک چشم بر هم زدن به دور می انداخت، چنین آدمی باید در برابر نوشته های خود نیز همین روش را داشته باشد. او نه قادر به تزویر بود و نه قیافه گرفتن، همیشه خودش بود، هم در نوشته هایش و هم در زندگی اش.
بدیهی است قلم مردی چنان ذوجوانب، با آن احاطه وسیع و آن طبیعت پر تنوع نمی تواند چون افراد ساده و فاقد تنوع ذوق، یکسان و یک نواخت باشد.
مارکسی که در سرمایه می بینیم با مارکسی که در " هجدهم برومر " می بینیم و مارکسی که در " آقای فوگت " ( Carl Vogt1817-1895، طبیعی دان و سیاستمدار آلمانی ، نماینده ماتریالیسم عامیانه ، مارکس در کتاب خود " آقای فوگت" او را به عنوان دشمن جنبش کارگری و عامل ناپلئون سوم افشاء می کند.م ) می بینیم یکی نیست. ما با سه مارکس گوناگون روبرو هستیم ، با سه مارکس که در عین حال یک نفرند- که علی رغم آن سه گانگی، یگانه است- یگانگی شخصیتی بزرگ که در عرصه های مختلف، بیانی متفاوت دارد و معهذا همیشه همان است که هست. البته شیوه نگارش " سرمایه " پیچیده است و سخت فهم ولی آیا فهم موضوع مورد بحث آن آسان است؟ شیوه نگارش فقط معرف شخص نیست، معرف موضوع نگارش هم هست، شیوه باید خود را با مضوع مورد بحث نیز هماهنگ سازد. در عرصه بزرگ علم راه هموار وجود ندارد. در این عرصه هر کس باید به خود زحمت بدهد و خود را پله پله بالا برد، حتی اگر مهم ترین راهبر را داشته باشد. شکوه کردن از سخت فهمی یا حتی صعب الهضم بودن سبک " سرمایه " یعنی به تنبلی فکری و یا ناتوانی فکری خویش اذعان کردن.
آیا " هجدهم برومر " را نمی توان فهمید؟ آیا تیری که از کمان بسوی آماج می پرد و در گوشت فرو می رود، درک شدنی نیست؟ آیا نیزه ای که با دستی پرتوان پرتاب می شود و بر قلب دشمن فرو می رود، فهمیدنی نیست؟ واژه های " برومر" تیرند و نیزه. سبک " برومر" سبکی است که دام می گذارد، از پای در می آورد.اگر نفرت سوزان، تحقیر نابود کننده و اگر عشق آتشین تعالی بخشنده به آزادی، هرگز به جامه لفظ در آمده باشد در "هجدهم برومر" است، که در آن حیثیت خشمآگین مردی چون تاسی توس( 55 قبل از میلاد تا 15 میلادی، تاریخ نویس برجسته رومی که تاثیر فوق العاده بر تاریخ نویسی قرون 18 و 19 گذاشت) با طنز زهر آگین فردی چون ژوونال ( طنز نویس رومی) و خشم مقدس مردی چون دانته به هم آمیخته است. قلم ( سبک) در اینجا آن چیزی است که در آغاز در دست رومی ها قرار می گرفت ( استیلوس) که عبارت بود از یک قلم نوک تیز فولادین برای نوشتن و کندن. قلم خنجری است که برای فروبردن قطعی در قلب به کار می رود.
شادی مکتوم در " آقای فوگت "- این طنز خندان – شادی شکسپیر را از یافتن فالستاف به یاد می آورد. این "آقای فوگت" گنجینه ای است بی کران برای ایجاد زرادخانه ای از تمسخر.
قصد ندارم در این جا بیش از این در باره سبک نگارش مارکس سخن گویم. قلم مارکس یعنی خود او. او را سرزنش کرده اند که می کوشد تا در کمترین کلام بیشترین معنی ممکن را بگنجاند. ولی مارکس یعنی درست همین.
مارکس ارزشی فوق العاده برای بیان ناب و دقیق قائل بود، برجسته ترین استادان برگزیده او گوته، لسینگ، شکسپیر، دانته و سروانتس بودندکه وی تقریباهر روز آثار آن ها را مرور می کرد. در مورد سره و دقیق بودن زبان حداکثر دقت را بکار می برد. هنوز به یاد دارم که در نخستین سفرم مرا به باد سرزنش گرفت، زیرا در نوشته ای واژه ای از غلط های مشهور را بکار برده بودم. می خواستم از اشتباهی که کرده بودم عذر خواهی کنم، اما مهلتم نداد و گفت: "در این دبیرستان های درمانده آلمانی، در این دانشگاه های وامانده آلمانی که کسی آلمانی یاد نمی گیرد". و غیره و غیره...گرچه تا آن جا که می توانستم از خود دفاع کردم و نمونه های مشابهی هم از نویسندگان کلاسیک شاهد آوردم ولی از آن پس دیگر آن لفظ را نه تنها تکرار نکردم، بلکه عده ای دیگر را هم بر آن داشتم تا از به کار بردن آن خودداری ورزند.....به هر حال مارکس استدلال های مرا نپذیرفت.
مارکس در سره نویسی سخت گیر بود- وی اغلب با صرف وقت زیاد و با زحمت به جستجوی واژه درست می پرداخت. از به کار بردن لغات خارجی غیر ضروری نفرت داشت، با این وجود اگر می بینیم لغات خارجی فراوان به کار می برد- حتی در آن جا که ضرورت ایجاب نمی کند، باید اقامت طولانی او را در خارج، یعنی در انگلستان، در نظر گیریم و آن چه بسیار در خور توجه است، خویشاوندی زبان های آلمانی و انگلیسی با یکدیگر است که آدمی را دچار اشتباه می سازد.... ولی چه فراوانند واژه ها و ترکیبات اصیل آلمانی که مارکس ساخته است. با وجود آن که او دو سوم از عمر خویش را در خارج از میهنش به سر برد، خدمات ارزشمندی به زبان آلمانی کرد و در زمره گرانقدر ترین استادان و آفرینش گران زبان آلمانی است.
بزرگترین تفریح ما الاغ سواری دسته جمعی بود. با غش غش خنده و شادی و آن صحنه های مضحک و آن تفریحی که مارکس می کرد و ما را نیز در آن سهیم می ساخت. او از دو جهت موجب خنده و تفریح ما می شد: یکی از جهت هنر سوار کاری ناشیانه اش که از ناشی گری هم آنسو تر بود و دیگر از جهت تعصبی که در دفاع از استادی خود در هنر سوار کاری به خرج می داد. استادی وی ناشی از آن بود که در دوران دانشجوئی درس سوار کاری گرفته بود. – انگلس می گفت درس گرفتن او در این زمینه از سه جلسه تجاوز نکرد. و بعد هم سالی، ماهی یکبار در منچستر سوار بر یک " روزینات " ( روزینات نام اسب پیر و فرسوده دن کیشوت است) مسن و موقر می شد که احتمالا پدر جد مادیان گوسفند شکلی بود که فریتس وایلاند به ژیلبرت سر براه هدیه کرده بود .
باز گشت به خانه از "هامپ ستید هیث" همیشه توام با شادی و تفریح بود، هر چند این شادی آن احساس شادی را که پشت سر گذاشته بودیم در ما بیدار نمی کرد....
نظم صف بازگشت به خانه با نظم صف حرکت از خانه فرق داشت. بچه ها از راه پیمائی خسته شده بودند و نقش عقبه صف را ایفا می کردند و رلی ( خدمتگار با وفای خانواده مارکس) هم که زنبیلش خالی شده بود با باری و گامی سبک به آن ها می پرداخت. معمولا همه با هم ترانه هائی می خواندیم که به ندرت سیاسی و اکثرا ترانه های پر احساس محلی وسرود های " وطنی" مخصوص زادگاه بودند- مثلا " ای اشتراسبورگ، ای اشتراسبورگ، تو ای شهر زیبا " که بسیار محبوب و مورد توجه بود. یا این که بچه ها برای ما ترانه های سیاه پوستان را می خواندند و همراه آن می رقصیدند - البته وقتی که خستگی تا اندازه ای از پاهایشان به در رفته بود- در طول راه پیمائی کسی اجازه نداشت از سیاست ودرماندگی فراریان سخن گوید. در عوض صحبت از ادبیات و هنر فراوان بود و مارکس امکان می یافت تا حافظه عظیمیش را نشان دهد و قطعات بزرگی از " کمدی الهی" را که تقریبا تمامش را از بر بود، دکلمه کند و هم چنین صحنه هائی از شکسپیر را، آن وقت، خانمش نیز که یک شکسپیر شناس تمام عیار بود، دنبال مطلب را می گرفت. اگر مارکس سر حال بود از زایدلمان Seidelmann به عنوان "مفیستو" برای ما تعریف می کرد. او شیفته "زایدلمان" بود که در دوران دانشجوئی در برلن دیده و شنیده بود. " فاوست" منظومه آلمانی محبوبش به شمار می رفت. نمی توانم بگویم که مارکس خوب دکلمه می کرد – خیلی مبالغه می کرد – ولی هرگز جان کلام را گم نمی کرد و همیشه معنی را بدرستی بیان می کرد – خلاصه آن که کلامش موثر بود و عجیب آن که تا آدمی می دید که او عمیقا در روح نقش فرورفته، نقش او را گرفته و وی کاملا غرق در آن است، غرابت خود را از دست می داد.
همسرش با مهری فراوان به وستفالی کهن دلبسته بود . مارکس هم همین طور. به کرات برای ما از بارون کهن سال وستفالی و اطلاعات وسیع او در باره شکسپیر و هومر سخن می گفت و از این کار خسته نمی شد. او می توانست تمام راپسودی های هومر را لفظ به لفظ از آغاز تا انجام از بر بخواند و اکثر درام های شکسپیر را، هم به انگلیسی و هم به آلمانی از بر بود. در حالی که پدر مارکس – که وی او را فراوان ستایش می کرد- یک فرانسوی تمام عیار قرن هجدهم بود. او نیز ولتر و روسو را از برداشت، همان طور که بارون وستفالی هومر وشکسپیر را. بدون تردید مارکس ذوجوانب بودن حیرت انگیز خود را تا حدود زیادی مدیون این تاثیرات " ارثی " بود.
 

 

 

 

راه توده 224 25.05.2009
 

بازگشت