راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

یادمانده ها - 31
دروغ بزرگ
لُو دادن مجاهدین
و اهداف این دروغ

 

هفته پر بحث و پیامی سپری شد. حدس و گمان خود من هم همین بود. یعنی با طرح ماجرای دستگیری چند تن از رفقای سازمان غیر‌علنی حزب و بویژه مهدی پرتوی در سال 1359 طبیعی بود که انواع سئوالات طرح شود. ما به حادثه‌ای رسیده‌‌ایم که همه نسبت به آن حساس هستند و حتی فکر می‌کنند ضربات پیاپی بهمن سال 1361 و اردیبهشت 1362 و دستگیری رفقای نظامی و غیر‌نظامی سازمان غیر‌علنی حزب ریشه در همین حادثه دارد. یا فکر می‌کردند داشته است. بنابراین طبیعی است که باز کردن آن حادثه از قول کسی که تا حدودی شاهد مستقیم ماجرا بوده بحث انگیز باشد، بویژه که من این واقعه را اشتباهی جدی ارزیابی کردم و نه سکوئی برای پذیرش و اعلام این ادعای ساده اندیشانه که گویا پرتوی در همان دستگیری به عاملی امنیتی تبدیل شد. همیشه شنا بر خلاف مسیر حرکت آب دشوار است. در این سالها، که عده‌ای خیال خود را به جای عمیق اندیشی و تحلیل یورش به حزب راحت کرده و با راه انداختن سیلابی بنام عامل نفوذی در راس سازمان غیر‌علنی حزب شنا را برای هرکس که می‌خواست و یا بخواهد خلاف این مسیر شنا کند دشوار کرده بودند، طبیعی است که بیان نظراتی خلاف این تصورات دشوار است.
از میان این پیام‌ها و بحث‌ها، دو مسئله را لازم می‌دانم پیش از آن که به یک باور تبدیل شود همینجا پاسخ بدهم.
می گویند این اطلاعاتی که در باره دستگیری پرتوی و ماجرای دستگیری آن آقای "محمدی" گفته‌‌ام بدست ارگان‌های امنیتی می‌افتد. پاسخ صریح من اینست که خیالتان راحت باشد. تمام این اطلاعات را با جزئیات آن زیر شکنجه‌ها بیرون کشیده و دارند و اگر منتشر نمی‌کنند به دو دلیل است. اول اینکه این اطلاعات نشان میدهد حزب توده ایران چه جانفشانی برای حفظ انقلاب کرده و این به نفع آنها نیست و دوم این که نشان میدهد سازماندهندگان یورش و کشتار توده‌ای‌ها چگونه ناجوانمردانه عمل کردند، و در عمل همان کاری را کردند که دشمنان انقلاب 57 در صورت هر کودتای ضد انقلابی و تسلط بر ایران می‌کردند.
از طرف دیگر، برخی ابراز نگرانی کرده‌‌اند که مخالفان حزب توده ایران و بویژه جناح راست و عوامل رژیم گذشته، این اطلاعات را به حربه‌ای تبلیغاتی علیه حزب تبدیل خواهند کرد و خواهند گفت که ما با رژیم چه همکاری‌هائی داشته ایم.
تصور من اینست که این دوستان بیش از حد تحت تاثیر تبلیغات مخالفان حزب ما در خارج از کشور قرار دارند. این مخالفان در همان سالهای اول انقلاب بسیار بیش از این را گفتند و کردند. مگر نمی‌گفتند زیر عمامه آیت الله خمینی علامت داس و چکش است؟ مگر نمی‌گفتند آیت الله خوئینی‌ها عضو سازمان جوانان فرقه دمکرات آذربایجان بوده؟ حتی آیت الله مشگینی را مگر نمی‌گفتند عضو فرقه دمکرات آذربایجان بوده؟ و مگر هر طرح مردمی و با سمت گیری عادلانه‌ای که در جمهوری اسلامی تصویب می‌شد نمی‌گفتند کار توده ایهای نفوذی است؟
من تعجب می‌کنم اگر این رفقا، آن حجم عظیم تبلیغات علیه حزب توده ایران و حاکمیتی که در سالهای اول انقلاب 57 می‌خواست در خط آرمان‌های انقلاب باقی بماند را فراموش کرده باشند. چرا باید نقش خودمان را در مقابله با ضد انقلاب و ارتباط با ارگان‌های حکومتی انکار کنیم. مخالفان حزب و سلطنت طلب‌های خارج کشور ما را برای سکوت زیر این فشار می‌گذارد و حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی هم به نوع دیگر با پنهان کردن آنچه می‌داند همین هدف را دنبال می‌کند و هر دو این اهداف یعنی مرگ ما در سکوت!
این که می‌خواستند چند دیپلمات شوروی را درتهران ترور کنند و آن را به حاکمیت وقت نسبت بدهند و از طرف دیگر شوروی را به مقابله دیپلماتیک وادار کنند و امریکا را از زیر ضربه بیرون بکشند یک عمل ضد انقلابی بود و مقابله با هر عمل ضد انقلابی یک افتخار است. در عین حال که دخالت مستقیم ما در ماجرای دستگیری آن فرد ساواکی و طراح ترور و انفجار حداقل یک ماجراجوئی بشدت مخرب بود و نباید تن به آن میدادیم و یا زیر بار آن می‌رفتیم. ماجراجوئی که برجسته ترین کادرهای غیر‌علنی حزب را به کام زندان اوین برد. ما باید بسیج شویم برای استفاده از هر امکانی برای دفاع از حزب. دراینصورت خواهید دید که میدان چندان هم برای سوء استفاده تبلیغاتی از مسائلی که طرح می‌کنیم خالی نمی ماند. ما باید ابتدا تکلیفمان را با خودمان، با انقلاب 57 و با تلاشی که حزب توده ایران در سالهای اول بنیانگذاری جمهوری اسلامی در راه حفظ انقلاب و دفاع از آرمان‌های آن کرد روشن کنیم، تا بتوانیم سینه سپر کرده و حرف بزنیم. حرف بزنیم و به دیگرانی که منتقد آب نکشیده ما شده‌‌اند بگوئیم چه کردند در آن سالها و سهم خودشان در به بیراهه کشاندن مسیر انقلاب 57 چقدر است. مسئله اینجاست!
در همین ارتباط، یعنی ماجرای دستگیری آن کارشناس فراری ساواک که نام مستعارش "آریا" بود و بعدا معلوم شد نام واقعی اش "محمدی" بوده و مسئول شنود ساواک علیه سفارت شوروی در زمان شاه بوده است، من حتی بخاطر آوردم که زنده یاد کیانوری بعد ازدستگیری پرتوی در باره آن ساواکی اشاره مهم دیگری هم در دیدار با من و‌هاتفی در دفتر ساختمان "کُخ" کرد. او با علامت دست، اشاره به یک "تونل" کرد.
در آن جلسه که این اشاره را کرد، مانند همیشه نه من و نه‌هاتفی کنجکاوی نکردیم زیرا کیانوری اگر خودش مسئله‌ای را طرح می‌کرد که هیچ، اما اگر کنجکاوی می‌کردیم خوشش نمی‌آمد و واکنش نشان میداد. نه آن که فکر کنید پرخاش می‌کرد و یا عصبانی می‌شد، خیر. واقعا در طول تمام دورانی که من او را دیدم صمیمانه ترین مناسبات را با ما داشت. واکنش او اینطور بود که شروع می‌کرد به شوخی و حتی لودگی و عملا نشان میداد که نمی‌خواهد جواب بدهد و از سئوال هم خوشش نیآمده است.
بگذارید برایتان یک نمونه را بگویم. یک بار، در همان ابتدای تشکیل جلسات سه نفره در زیر زمین یوسف آباد، به محض اینکه همه نشستیم، ‌هاتفی بنا به عادت روزنامه نگاری‌اش از کیانوری پرسید: چه خبر؟
کیانوری با لبخند گفت: یک خبر خیلی مهمی برایتان دارم!
ما، هرسه نفر با هیجان خودمان را برای شنیدن خبر آماده کردیم. کیانوری گفت:
من سالهاست یکدست کت و شلوار طوسی رنگ دارم که یادگاری است و خیلی آن را دوست دارم. این کت و شلوار را با خودم از آلمان آورده‌‌ام و تنها کت و شلوار من است. چند شب پیش آن را از چمدان در آوردم که اگر یکوقت ملاقاتی با آقایان پیش آمد آن را بپوشم. متوجه یک لکه چربی زرد رنگ روی یقه آن شدم. خواستم بدهم خشک شوئی اما مریم گفت دستش نزن و بگذار باشد. آه از نهادم در آمده بود. خیلی غصه خوردم. دیشب که رفتم خانه، مریم گفت آن لکه روی یقه کت را از رو برده ام. فورا رفتم کت و شلوار را از کمد بیرون آورده و نگاه کردم. واقعا روی یقه آن هیچ لکه‌ای نبود. میدانید چطوری مریم آن لکه را از رو برده بود؟ اول صابون خشک روی آن کشیده بود و بعد کمی نمک روی آن پاشیده بود و بعد هم با یک کهنه تمیز چند بار آهسته روی آن کشیده بود. حالا کت و شلوار آماده ملاقات است!
ما، هر سه فهمیدم او از سئوال "چه خبر؟" خوشش نیآمده و این داستان را که واقعی هم بود اما نه درحد بیان آن درجلسه‌ای که داشتیم برای همین گفته بود و بعد هم وقتی دید ما توی لب رفتیم، با خنده اضافه کرد:
این را یاد زن‌های خودتان ندهید. حالا شماها بگوئید چه خبر؟

اما درباره آن تونل. بعد از دستگیر پرتوی و انتقال جلسات ما به ساختمان "کُخ" یکبار دیگر خود کیانوری که واقعا ظرفیت زیادی برای راز‌‌داری داشت و بندرت شما می‌توانستید در صورت او واکنش‌های درونی اش را موقع شنیدن یک خبر و یا واقعه مهم بد یا خوب متوجه شوید اشاره به "تونل" کرد. یعنی با دست عرض کم خیابان ضلع شمالی سفارت شوروی را نشان داد و گفت که از زیر خیابان تونل زده بودند. ما حیرت زده و متعجب نگاهش کردیم و او گفت: زمان شاه این تونل را برای کار گذاشتن دستگاه‌های شنود مکالمات سفارت شوروی زده بودند و این بابا دستور داشت از آن برای ترور و انفجار در سفارت استفاده کند!
شما به کوشش حکومت و همانهائی که حزب توده ایران را به شکنجه گاه و میدان اعدام بردند، برای سکوت و یا تحریف جانفشاهی‌های حزب توده ایران در راه دفاع از انقلاب 57 نگاه کنید تا متوجه شوید گفتن واقعیات چقدر کمک به آشنائی بیشتر با این جانفشاهی‌ها می‌کند. در همین کتابچه حقیقت که منتشر کرده اند، بناچار اشاره‌ای به دستگیری پرتوی در سال 59 و مسئله بازداشت این آقای "محمدی" یا "آریا" هم کرده اند. حتی از جلسات سه نفره ما با حضور کیانوری، با اسم هر سه ما هم کرده اند، اما همه تلاش این بوده که به ریشه این ماجرا که نمی‌توانست در ارتباط با خود حکومت نباشد اشاره نشود. مگر می‌شد حکومت از این تونل مطلع نباشد و از آن برای ادامه شنود سفارت شوروی استفاده نکند؟ به همین دلیل در کتابچه حقیقت سعی کرده‌‌اند آن را وصل کنند به طرح آن فرد و گروه برای انفجار در نماز جمعه تهران!
شاید پشت ماجرای آن آقای "محمدی" مسائل و طرح‌های دیگری هم بوده که من اطلاع ندارم. اما اصل ماجرا تا آنجا که من درجریان قرار گرفتم همین بود که گفتم. امروز که آن واقعه و ماجرا را بازنگری می‌کنم، به این نتیجه هم می‌رسم که شاید حتی آیت الله قدوسی هم در جریان همه فعالیت‌ها و ارتباط‌های گروه "آریا" و یا "محمدی" نبوده اما ارگان‌های دیگر و یا عوامل نفوذی دیگری کاملا درجریان آن بوده‌‌اند و به همین دلیل تا از دستگیری او اطلاع پیدا کردند ریختند و همه را با هم دستگیر کردند و به اوین بردند تا دست‌ها رو نشود.

- اما انفجار در نماز جمعه هم حادثه کوچکی نبود.
حتما. اما اگر چنین هم بوده می‌خواسته‌‌اند آن را بهانه یورش به سازمان‌های چپ رو و بویژه مجاهدین خلق کنند، که دراینصورت هم ما در کشف این ماجرا و خنثی کردن آن نقش ملی و انقلابی ایفا کردیم. حتی دراینصورت هم، دست‌هائی در درون خود حکومت در این ماجرا دخیل بوده است. مثل ترور دیپلمات‌های شوروی که قطعا علاوه بر دست‌های بین‌المللی دست عواملی در درون حکومت هم درکار بود.
شما ماجرای کشته شدن کنسول امریکا را در مقابل سقاخانه گذر شیخ‌هادی در تهران بخوانید و ببینید این نوع طرح‌هائی که "محمدی" عامل اجرای آن شده بود چه ریشه‌هائی در تاریخ معاصر ایران دارد. با آن ترور که رضاشاه در دوران صدراعظمی اش سازمانده آن بود و یا سازمان‌های جاسوسی انگلیس برای به قدرت مطلقه رساندن رضاشاه سازمانده آن بودند، زمینه سرکوب بقایای جنبش دفاع از آزادیخواهی و مشروطه خواهی فراهم آمد و فرش زیر پای رضاخان صدراعظم برای اعلام خود بعنوان "شاه پهلوی" شد. بنابراین، آن ماجرا، یعنی انفجار در سفارت شوروی و یا ترور دیپلمات‌های شوروی حادثه‌ای بین‌المللی بود.
حکومت کوشش می‌کند این رویدادها فراموش شود. این تلاش حکومت است، بسیار خوب؛ ما چرا به این کوشش کمک کنیم؟ حتی اگر انفجار در نماز جمعه هم از طرح‌های آن گروه بوده، چرا حکومت جزئیات ماجرا را فاش نمی‌کند؟ بنظر من علاوه بر آنکه دست‌هائی در داخل خود حکومت در این ارتباط رو می‌شود، از جمله به این دلیل مهر سکوت بر لب زده که اگر چنین کند آنوقت معلوم می‌شود حزب توده ایران برای نجات مجاهدین و دیگر گروه‌های چپ از انحراف و وقوع آن فاجعه‌ای که سرانجام در سال 60 رخ داد، همیشه نگران و در تلاش برای جلوگیری از آن بوده است. خوب، طبیعی است که این نوع حقایق خلاف آن هدف تبلیغاتی حکومت برای ایجاد تفرقه میان طیف چپ غیر‌مذهبی و مجاهدین خلق است. شما خیلی خوب میدانید که یکی از تبلیغاتی که دست خود حکومت پشت آنست، اینست که حزب توده ایران خانه‌های تیمی مجاهدین خلق و یا گروه‌های چپ را به حکومت لو داد. این تبلیغات چنان بود که خیلی از زندانیان سیاسی که جان سالم از کشتار 67 بدر برده و آزاد شده‌‌اند می‌گویند در زندان هم کمون بندی شده و بر سر همین مسئله میان گروه‌های چپ و مجاهدین خلق با توده ای‌ها و اکثریتی‌ها مرز بندی شده بود و حتی بر سر سفره مشترک هم نمی‌نشستند.
حالا باز گردیم به گذشته. بعد از یورش به حزب توده ایران، همین‌هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت که توده ایها اطلاعات خانه‌های تیمی مجاهدین را به ما می‌دادند. من این خطبه‌های نماز جمعه‌هاشمی رفسنجانی را با گوش‌های خود شنیدم. ایشان این حرف را با چه هدفی زد؟ اگر می‌خواست بگوید حزب توده ایران با ما همکاری داشت، چرا نگفت و هنوز هم نمی‌گوید نقش ما در کشف کودتای نوژه چه بود؟ یا در کشف طرح کودتای طبس ما چه نقشی داشتیم؟ و یا در باره خطر آغاز حمله ارتش عراق به ایران چه اطلاعات مهم و تاریخی را که از طریق احزاب کمونیست شوروی و عراق به ما رسیده و بعنوان هشدار به آقایان دادیم چیزی نمی‌گویند؟ یا درباره فاجعه ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر و دهها مسئله دیگر مهر سکوت بر لب زده اند. بنابراین، خیلی طبیعی است که آن سخنان درباره لو دادن خانه‌های تیمی مجاهدین صرفا با هدف تاریخی کردن تفرقه میان چپ‌ها و مذهبی‌ها و توده‌ای هاست.

- یعنی هیچ اطلاعی در باره خانه‌های تیمی مجاهدین و یا ماجرای اعلام حکومت شورائی در شهر آمل ما به حکومت ندادیم؟
ببینید! ما با انبوه حوادث و رویدادهای پس از سقوط رژیم پهلوی و بنای جمهوری اسلامی روبرو هستیم. از کردستان و تصرف پادگان سنندج تا اعلام حکومت شورائی در گنبد، از شورش در خوزستان و اعدام‌هائی که دریادار مدنی دستور آن را داد تا شورش واقعا وسیع حزب خلق مسلمان آیت الله شریعتمداری و رحمت الله مراغه‌ای در تبریز تا اعلام جنگ مسلحانه توسط مجاهدین خلق در خرداد 1360. ترورهائی که من همچنان معتقدم دست‌هائی از درون خود حکومت در آن‌ها دخیل بود. مثل ترور مطهری و دیگر آیت الله‌های بزرگ و همراه با آیت الله خمینی، حتی دو انفجار در حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری. مثل همین انفجاری که می‌خواستند در سفارت شوروی ترتیب بدهند و یا ترور دیپلمات‌های شوروی همزمان با آن و یا قبل از آن. مجاهدین در یک دوره اسب تراوای این توطئه‌ها شدند و انبوهی جوان و نوجوان خام و بی خبر از سیاست‌های بین‌المللی و بی اطلاع از تاریخ ایران را به راهی کشانده شدند که در آینده با بدست آمدن اسناد و شواهد تاریخی ثابت خواهد شد چقدر آنها از خارج از ایران هدایت می‌شد و چقدر آنها از درون خود حکومت. من بارها این دو جلد کتاب بی نظیر ملک الشعرا بهار "تاریخ احزاب سیاسی ایران" را خوانده و فیش برداری کرده ام. واقعا باید خواند و دید با انقلاب مشروطه چه کردند و چقدر از آنچه در انقلاب 57 رخ داد کپی برداری از همان مقابله تاریخی با انقلاب مشروطه بود. در این 30 سال و بویژه در دهه اول انقلاب 57 عظیم ترین و تاریخی ترین رویدادها در ایران روی داده است. دهه‌ای که تاریخ آن را واقعا باید با خون نوشت. خون انقلابیون، خون مردم شریف و قربانیان جنایاتی که از درون و بیرون حکومت سازماندهی شد و انتقامی بود که از انقلاب گرفتند. طبیعی است که حضور در چنین میدان و عرصه پر حادثه و حتی مخوف با انواع تلاش‌ها و اقدامات همراه بوده است. حزب توده ایران در چنین میدان هولناکی فعالیت کرد. شنا در چنین اقیانوس پر تلاطمی بدون اشتباه نبود و نمی‌توانست باشد. حتی برخی تصمیمات و اقدامات شتابزده هم ناشی از همین حجم رویدادها بود.
اما درباره دوران ترورها و انفجارهای منسوب به مجاهدین و اعدام‌های وسیع و جنایتکارانه‌ای که لاجوردی در اوین آغاز کرد. این شایعه که حزب یک بخشنامه خطاب به حوزه‌ها برای لو دادن مجاهدین داده بود، واقعا یک دروغ بزرگ و شایعه ایست که سازمان یافته پخش شد. درباره دیگر گروه‌های چپ و حادثه جو هم همینطور. حزب هیچ دستور شفاهی و یا کتبی و یا بخشنامه‌ای در این ارتباط صادر نکرده بود. با قاطعیت به شما می‌گویم زیرا در همان روزهای وحشتناک ما مرتب و حتی بصورت انفرادی کیانوری را می‌دیدیدم. من نمی‌دانم شما به خاطر دارید یا نه، اما آنها که تابستان و پائیز هولناک سال 60 را بخاطر دارند، حتما یادشان هست که اغلب روی دیوارها، داخل کیوسک‌های تلفن و لای شکاف آجر خیابان‌ها و کوچه‌های محلات و مکان‌هائی از این دست، بویژه در خیابان‌ها و کوچه‌های در اطراف دانشگاه تهران پیام‌ها و حتی نوشته‌های کوچک مربوط به ارتباط تشکیلات متلاشی شده و آدرس خانه‌های تیمی میلشیای سرگردان مجاهدین خلق پر بود. جوان‌ها و نوجوان‌هائی که هیچ تجربه‌ای نداشتند و نمی‌دانستند به کجا کشیده شده اند، حتی آنقدر شتابزده بودند که در کیوسک‌های تلفن یادشان می‌رفت بعد از صحبت با هم گروهی خودشان گوشی تلفن را قطع کنند و با عجله گوشی را رها کرده و کیوسک را ترک کرده بودند. با آن سخنرانی معروف آیت الله خمینی که 30 میلیون سرباز امام زمان را برای کشف خانه‌های تیمی مجاهدین و معرفی آنها به مقامات امنیتی فراخوانده بود، آن همه یادداشت و کلمات رمز که روی دیوارها نوشته شده بود و آن همه بی تجربگی و در حقیقت بچگی عده‌ای نوجوان از خانه‌های تیمی بیرون زده و سرگردان در پارک‌ها و خیابان‌ها دیگر چه نیازی به نقش آفرینی توده ایها داشت؟ من یقین دارم که رهبران مجاهدین خلق هم این را خوب میدانند، اما از آنجا که عادت و خصلت ریشه دار آنها متهم کردن دیگران برای فرار از پاسخگوئی در باره اشتباهاتشان است، این دستک و دنبک را علم کرده‌‌اند که توده‌ایها خانه‌های تیمی مجاهدین را لو دادند. نمی‌گویند چگونه سازمان میلشیا و شبکه خانه‌های تیمی‌شان از درون متلاشی شده بود، نمی‌گویند در درون خود آنها نیروهای مذهبی جا سازی شده بودند که با حکومت در ارتباط بودند. از آن غروب هولناک روز اعلام جنگ مسلحانه و قیام مسلحانه نمی‌گویند که انبوه انبوه بچه مجاهد از خیابان‌ها جمع شده و به اوین منتقل می‌شدند و لاجوردی می‌فرستاد آنها را به میدان تیرباران. و این نشد جز بر اثر جاه طلبی و ارزیابی غلط از شرایط. براثر ماجراجوئی‌های هول انگیزی که چه آنها امروز به یاد بیآورند و چه فردا، محققان تاریخ واقعی انقلاب 57 این واقعیات را بعنوان فاجعه به بیراهه کشاندن انقلاب 57 و رساندن جمهوری اسلامی به حال و روزی که اکنون شاهد آن هستیم کشف کرده و ثبت تاریخ خواهند کرد. رهبران مجاهدین برای آنکه در باره این فاجعه و به دم تیغ دادن هزاران جوان و نوجوان چیزی نگویند و از پاسخگوئی به هواداران خودشان، به مردم ایران و به تاریخ انقلاب 57 بگریزند، حزب توده ایران را جلو انداخته‌‌اند و به سینه آن شلیک می‌کنند.
من، بعنوان دانسته‌ها و اطلاعات خودم برایتان می‌گویم که یگانه توصیه حزب به اعضا و هواداران خود، پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری و بالا گرفتن انفجار و ترور در سراسر کشور این بود که هر کجا نشانه‌ای از بمب گذاری و یا اطلاعی از ترور پیدا کردید به ارگان‌های حکومتی اطلاع بدهید. این یک توصیه شفاهی بود و نه بخشنامه و ضمنا چه کسی، حتی امروز می‌تواند با تلاش برای جلوگیری از بمب گذاری و ترور مخالفت کند؟ تازه من نمی‌دانم واقعا اطلاعات مهمی هم دراین رابطه بدست کسی از جمع توده ایها افتاد که به حکومت برساند یا خیر. از آنجا که من با خودم در این گفتگوها عهد کرده‌‌ام اگر مسئله‌ای را خواستم نگویم، نگویم و اگر خواستم بگویم عین اطلاع خود را بگویم؛ دراین باره هم این را می‌گویم که یگانه اطلاع مهمی که در همان روزها بدست آمد و در یک یادداشت کوتاه فورا باطلاع شخص‌هاشمی رفسنجانی در مجلس رسانده شد، مربوط به ترور علی خامنه‌ای بود و تا آنجا که به خاطر دارم در یک انفجار قرار بود او کشته شود. یادم نیست این انفجار در یک عمل انتحاری بود و یا جاسازی شده در خانه خود او. بعدها، ترورهای انتحاری امام جمعه‌های مهم و سرشناس آغاز شد. حتی علیرغم آن که ترورهای فردی امام جمعه‌ها در نماز جمعه‌ها به این صورت اجرا شد هم نمی‌توانم با قاطعیت بگویم طرح ترور خامنه‌ای که حزب از آن مطلع شد با این سیستم طراحی شده بود. این که امروز آقای خامنه‌ای چه سیاست و نقشی درجمهوری اسلامی دارد و ما چقدر با این سیاست و نقش موافق یا مخالفیم، هیچ ارتباطی به مخالفت بنیادی ما با ترور ندارد و به همین دلیل، همچنان همه آن ترورها و انفجارها را همانقدر محکوم کردیم و می‌کنیم که اعدام‌های هول انگیز در اوین و یا در هر زندان دیگری در ایران را محکوم می‌کنیم. در واقع این اعدام‌ها هم خودش نوعی ترور دسته جمعی بود.

- نمی‌دانیم گفتگوی این بار در همین چارچوب می‌خواهد ادامه پیدا کند و یا بقیه گفتگوی قبلی، یعنی "تمرکز سازمانی در سازمان غیر‌علنی حزب" را خواهیم شنید.
ببینیم که چطور پیش می‌رویم. من طرح از قبل آماده‌ای برای این گفتگوها ندارم. گاه همین نکاتی که برایتان گفتم هم خودش ادامه گفتگوهای قبلی می‌شود. بویژه که در فاصله دو گفتگو اغلب پیام‌های دریافتی ما را هدایت می‌کنند. مثلا در باره دستگیری و اعدام سرلشکر مقربی که در همان گفتگوهای اولیه به دریافت خبر آن از دهان علی اصغر حاج سید جوادی اشاره کردم بارها سئوال کرده اند.
ما قبل از انقلاب نمی‌دانستیم ماجرا چه بوده، اما بعد از انقلاب تا حدودی متوجه شدیم. اول از همه برایتان بگویم که زنده یاد کیانوری خیلی زود از خارج برای‌هاتفی پیام فرستاد که شماها، یعنی نوید، به مسئله مقربی کاری نداشته باشید. ما آن موقع‌ها هم خبر اعدام مقربی را منتشر کرده بودیم و هم خبر اعدام دو سرهنگ دیگر را که اگر اشتباه نکنم فامیلشان بود "حسنی" و یا "حسینی" این‌ها هر دو برادر بودند و تقریبا همان زمان‌ها، همزمان با ماجرای سرلشکر مقربی دستگیر و اعدام شدند. تا آنجا که میدانم این دو ماجرا به هم وصل نبودند، اما تقریبا همزمان خبر آن به بیرون درز پیدا کرد. حتی بعد از انقلاب و توقف نوید که قرار شد نوید بصورت یک مجلد منتشر شود، این دو خبر از نویدی که اینگونه منتشر شد حذف شد و شما در چاپ بعد از انقلاب نوید دیگر خبر اعدام مقربی و برادر حسنی و یا حسینی را نمی‌بینید.
من نمی‌دانم آن دو سرهنگ چگونه به چنگ ضد اطلاعات ارتش افتادند و محاکمه آنها چه بود، اما مقربی را میدانم که در دادگاه در بسته ارتش از سوسیالیسم و انقلاب اکتبر دفاع جانانه‌ای کرده بود. ظاهرا، آنها از بقایای سازمان نظامی حزب در دهه 30 بودند که یا براثر مقاومت رابطین آنها در زیر شکنجه لو نرفته بودند و یا در لیست جدول رمز سازمان نظامی اسمشان ثبت نشده بود و یا تازه و در درجات بسیار پائین و حتی بعنوان دانشجوی دانشکده افسری جذب شده بودند و لو نرفته بودند. بهرحال می‌مانند و مستقل از حزب و بر اساس اعتقاد و ایمانی که در راه مبارزه با امپریالیسم و دفاع از سوسیالیسم و مقابله با حکومت ژنرال‌های امریکائی بر ارتش داشتند جلو رفتند. درباره مقربی امروز مشخص است که او اطلاعات مربوط به خریدهای نظامی ارتش از امریکا را در اختیار شوروی می‌گذاشته است. او که به زبان‌های فرانسه و انگلیسی تسلط داشته و ظاهرا روسی هم میدانسته، معاون ارتشبد طوفانیان دلال شاه برای خرید سلاح از امریکائی‌ها و انگلیسی‌ها بود و خواه نا خواه در موقعیت بسیار مهمی قرار گرفته بود.
من این اطلاعاتی را که برایتان می‌گویم، شخصی است و تنها با‌هاتفی در باره آن صحبت کرده بودم، چون کیانوری به هیچ وجه خوشش نمی‌آمد در باره این مسائل صحبت شود و اصلا فضای طرح چنین مسئله‌ای در جلسات ما نبود.
فامیلی داشتیم که سالها در موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران کار می‌کرد. شوهر دختر عمه من بود و نامش "صالح". مهندس بود و یا می‌گفت مهندس است. رفت و آمد محدودی داشتیم و او هم آدم نسبتا خیرخواهی بود. یعنی اگر کاری از دستش بر می‌آمد برای این و آن انجام میداد. من متوجه شده بودم که او با ساواک درارتباط است و یک بار هم بصورت اتفاقی در سال 51 یک سلاح کمری در ماشینش دیدم و برایم قطعی شد که ارتباط‌هائی دارد، اما به روی خودم نیآوردم. بعد از دستگیری و اعدام مقربی، یکبار در دیدارهائی که پیش می‌آمد اشاره به سواد قرآنی سرلشکر مقربی کرد. من که در آن موقع برای دفع هر سوء ظنی که به فعالیت در نوید وصل شود از سایه خودم هم پرهیز داشتم، هیچ سئوالی در این باره از "صالح" نکردم تا کوچکترین علاقه‌ای را به موضوع نشان ندهم. اما نکته‌ای که او مطرح کرده بود، چون در تضاد با فعالیت‌های مقربی بود در حافظه‌‌ام دقیقا جای گرفت. صالح بعد از ماجرای مقربی خود را در دستگاه حکومتی به یکباره کشیده بود بالا و علاوه بر موسسه ژئوفیزیک، ابتدا فعالیت‌هائی هم در دانشگاه ملی داشت و سر و سری هم با دادرسی ارتش برقرار کرده بود. به بعضی میهمانی‌ها و دوره‌هائی که در خانه اش می‌داد می‌رفتم. آدم‌های جالبی می‌آمدند. از جمله استاد فرشچیان مینیاتور و یا کسان دیگری که نامشان یادم هست، اما ضرورت بازگوئی آن نیست. آن اطلاع از قرآن خوانی سرلشکر مقربی برای من همچنان جالب بود و به همین دلیل بلافاصله پس از انقلاب و سقوط ساواک سراغش را گرفتم. در خانه اش زندگی نمی‌کرد. تقریبا فراری بود و در خانه اقوام و دختر و پسرش می‌خوابید. نزدیک 60 سال داشت، اما وقتی او را یک شب و بصورت اتفاقی در خانه یکی از اقوام مشترک دیدم باندازه یک پیرمرد 80 ساله شکسته شده بود. بشدت وحشت زده بود. من هنوز از کیهان بیرون نیآمده بودم. به محض دیدن من از اوضاع پرسید و گفت که فراری است، با بخش شنود ساواک و ضد اطلاعات ارتش کار می‌کرده و در ارتباط با شوروی. من گفتم، فکر نمی‌کنم در آینده برای امثال شما مشکل زیادی پیش بیآید اما الان بهتر است جائی آفتابی نشوی. خودش هم خیلی امیدوار بود و حتی گفت که شنیده بعضی دوستانش را برای کار دعوت کرده‌‌اند و او را هم تشویق به مراجعه کرده اند، اما نمی‌خواهد مشغول شود. از ایران هم نمی‌خواهد خارج شود. من توصیه کردم به همین زندگی بی مکان ثابت ادامه بده تا معلوم شود کی به کی است. نظر خودش هم همین بود اما با خوش خیالی بیشتری. بهرحال، من آنچه در حافظه‌‌ام ثبت کرده بودم طرح کردم. ماجرای مقربی و سواد قرآنی او. آنچه را می‌گویم مضمون دقیق صحبت‌های اوست و من هیچ چیز درتائید یا تصحیح آن اضافه نمی‌کنم:
درجریان یک مانور نظامی در تپه‌های عباس آباد تهران، یک پیام غریبه همراه با صدای قرآن روی بی سیم مرکزی مانور می‌افتد. شب بعد و یا دو شب بعد، این پیام بار دیگر روی بی سیم ضبط می‌شود. مرکز مخابره پیام از این طریق کشف می‌شود، اما وقتی به مرکز ارسال پیام می‌روند متوجه می‌شوند خانه سرلشکر مقربی است. ابتدا فکر می‌کنند به کاهدان زده اند، اما چند شب بعد با موافقت شاه وارد خانه مقربی می‌شوند. صالح همراه این تیم وارد خانه مقربی شده بود. مقربی تنها زندگی می‌کرد، خانه‌ای بسیار ساده داشت و یک اتاق بسیار کوچک که به انباری شبیه بود و آنجا را کرده بود نمازخانه و پخش نوار قرآن. در کل خانه، جز کتاب‌های مربوط به ارتش و سلاح‌های نظامی به زبان‌های مختلف و چند جلد کتاب مذهبی مثل مفاتیح الجنان و قرآن، کتاب دیگری یافت نمی‌شود. دستگاه فرستنده پیام دراین اتاق یا انباری کشف شد. ساواک و ضد اطلاعات ارتش صرفا بر اثر یک حادثه، یعنی مقارن شدن مانور نظامی در تپه‌های عباس آباد و همزمان بودن فعالیت بی سیم مانور و دستگاه پیام مقربی به خانه وی رسیده بودند. بنابراین هیچ جایزه‌ای از اعلیحضرت دریافت نکردند و همین که تنبیه و پاکسازی نشدند که چرا نتوانسته بودید کشف کنید باید کلاهشان را می‌انداختند بالا.
این اولین اطلاع دست اولی بود که بعد از انقلاب من توانستم درباره ماجرای مقربی بدست آورم و البته بعدها روایت‌های گوناگونی از ماجرا را در کتاب‌های خاطرات سران ساواک و ارتش شاه خواندم که درباره درستی و یا نادرستی آنها هم نمی‌خواهم قضاوتی بکنم، همچنان که درباره جزئیات آنچه "صالح" گفت نمی‌خواهم قضاوت کنم. صرفا اطلاع خودم را گفتم. مسئله دفاع مقربی از سوسیالیسم و انقلاب اکتبر را هم صالح برای من تعریف کرد.

- سرنوشت صالح؟
سرنوشت ساواکی‌های اداره هشتم و بخش شنود ساواک را در جمهوری اسلامی پیدا نکرد و عاقب به خیر نشد. بعدها شنیدم فکر کرده آب‌ها از آسیاب افتاده و خواسته از در بدری در بیآید. به بهانه سرگرمی اما برای امرار معاش جلسات قمار در خانه اش برقرار می‌کند و در جریان بُرد و باخت‌ها و اختلافاتی که معمولا در قمار پیش می‌آید، یکی از شیرناپاک خورده‌های قدیمی خودش گزارشی از او رد می‌کند و یک شب می‌ریزند به خانه و همه شان به به جرم قمار می‌گیرند. اما از آن جمع فقط "صالح" را نگه میدارند و بقیه را آزاد می‌کنند. معلوم می‌شود دستگیری همگانی فقط برای رد گم کردن بوده است. بهرحال صالح در زندان ماند و ماند تا خبر دادند در زندان سکته کرده و مرده است.

- می‌توانیم بپرسیم، چرا او را در اختیار حکومت نگذاشتید و یا معرفی نکردید؟
ببینید رفقا! این کار، کار ما نبود. این که شکنجه گران را هر کجا دیدیم تحویل بدهیم و یا ردپائی از آنها داریم به حکومت اطلاع بدهیم، یک بحث دیگری بود. اما کارمند و متخصص ساواک را که آدم نکشته و نقشی در بازجوئی و شکنجه نداشته ما وظیفه انقلابی نداشتیم تحویل حکومت بدهیم. این که حکومت طبق قوانین و مقررات با آنها چه باید می‌کرد و ما چه نظری داشتیم یک بحث جداگانه ایست و دراین باره هم در نامه مردم بارها نوشته شد. یک وقت آدمی مثل "آریا" و یا "محمدی" پیدا می‌شدند که بعد از انقلاب دست به کار عملیاتی نظیر آنچه گفتم شده بودند، حساب اینها یک حساب دیگری بود، جدا از حساب امثال "صالح" که بیچاره حاضر نشده بود حتی به توصیه دوستانش دوباره شاغل شده اش برود و در خدمت قرار بگیرد. اینها دوتاست و باید عمق روش و منش توده‌ای را درک کرد.

- مثل اینکه کم کم رسیدیم به موضوعی که از شماره پیش وعده پرداختن به آن را به خوانندگان داده بودیم.
بله، تقریبا. یعنی قرار بود درباره "تمرکز سازمانی" در سازمان غیر‌علنی حزب صحبت کنیم. اما من فکر می‌کنم هنوز زود است از زیر زمین خیابان یوسف آباد بیائیم بیرون. یعنی در گفتگوی قبلی از آنجا آمدیم بیرون، پیش از آن که به مسئله کودتای نوژه بپردازیم، درحالیکه تا آخرین مراحل کشف کودتای نوژه هنوز جلسات در زیر زمین یوسف آباد تشکیل می‌شد و به ساختمان "کُح" منتقل نشده بود. بنابراین اجازه بدهید، برگردم و بخش‌هائی را که درباره کودتای نوژه درجریان بودم بگویم. البته نه این جلسه، بلکه در گفتگوی بعدی.

راه توده 203 24.11.2008
 

  در فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت