راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

یادمانده ها - 41
بعد از پلنوم 17
فشار به حزب
سرعت گرفت

 

- از پیام ها شروع کنیم و یا از ادامه ماجرای متمرکز شدن سازمان غیر علنی حزب؟
من تصور می کنم بهتراست گفتگوی خودمان را ادامه بدهیم، چون بیشتر پیام های این هفته هم درباره مسائل مالی کمیته برون مرزی و راه توده دوره اول بود که کمتر از دو سال منتشر شد و تعطیل شد و من در گفتگوی قبلی گفتم که بموقع خودش در این باره صحبت خواهم کرد. برخی نکات را هم در گفتگوی قبلی در همین ارتباط توضیح دادم که در واقع به استقبال صحبتی بود که در آینده در این باره خواهیم کرد. بنابراین، ما تا رسیدن به آن مقطع زمانی، دیگر به پیامی دراین باره پاسخ نخواهیم داد، اما همه سئوالات را جمع می کنیم برای زمان صحبت درباره کمیته برون مرزی. چند پیام هم درباره پایان سه دهه جمهوری اسلامی رسیده که اتفاقا مبنای برخی از آنها گفتگوئی است که خود من با سایت شنیداری و نوشتاری "تهیه" کرده ام. از آنجا که این گفتگوی ما جنبه تحلیل اوضاع ایران را ندارد – البته گاهی اشاراتی می شود اما سمت گیری کلی آن چنین نیست- مطالعه و یا شنیدن همان مصاحبه را توصیه می کنم که بنظر خودم و علیرغم تنگی و محدودیت وقت، نگاهی است اجمالی به اوضاع امروز ایران و پیوند آن با انقلاب و پیش از انقلاب.
- این مصاحبه را در این شماره منتشر می کنیم.
بنابراین، دیگر جائی برای صحبت دراین زمینه باقی نیست و برویم بر سر بحث خودمان. یعنی تمرکز در سازمان غیرعلنی.
پرتوی مرداد 59 دستگیر شد. حدود سه ماه بعد از اوین آزاد شد. چند هفته بعد از دستگیری او رهبری سازمان غیر علنی به هاتفی سپرده شد که تا چند هفته بعد از سال 1360 ادامه یافت. پرتوی از زمانی که از زندان آزاد شد به تشکیلات علنی حزب منتقل شد اما از اواخر سال 59، یعنی از اردیبهشت ماه آن سال مسئله جدا شدن او از تشکیلات علنی و انتقال دوباره اش به تشکیلات غیر علنی آغاز شد، که نارضائی خودش از کار در تشکیلات علنی حزب هم دراین زمینه نقش داشت. او در واقع اهل کار در آن بخش حزبی نبود. نه در بخش آموزشی و نه پژوهشی و نه انتشاراتی، درحالیکه مترجم انگلیسی هم بود و قبل از انقلاب هم یک کتاب درباره مائوئیسم ترجمه کرده بود که در چاپخانه نوید چاپ و منتشر شد. در آن دوران مدتی هم درکنار زنده یاد جوانشیر کار کرد و من در کتاب "حزب توده از آغاز..." خواندم که مسئله شعبه ویژه کادرها در همین دوران مطرح بوده که با انتقال مجدد پرتوی به بخش غیرعلنی حزب این شعبه و این پیشنهاد هم تا آستانه یورش اول به حزب به فراموشی سپرده شد. نکات قابل توجهی در این مورد از قول پرتوی و شادروان جوانشیر در همین کتاب وجود دارد.
- راستی تا فراموش نشده، بارها در این هفته ها از ما در باره کتاب هائی که در این گفتگوها به آنها اشاره شده پرسیده اند. این که نام این کتاب ها چیست؟ چه تعداد است؟ چه زمانی منتشر شده؟
من یکبار یک لیست کامل دراین باره خواهم داد تا منتشر شود. البته اشاره من به آن کتاب هائی است که حکومت بر مبنای اسناد ساواک و بازجوئی های پس از کودتای 28 مرداد منتشر کرده و یا کتاب هائی که بصورت خاطرات و یا با استفاده از بازجوئی ها در جمهوری اسلامی منتشر شده است. والا تعداد زیادی هم کتاب نیمه تحقیقی- نیمه تحلیلی از سوی افراد منتشر شده که بحث ما در باره آنها نیست. هرچند به شماری از این کتاب ها هم می توان اشاره کرد. آنچه که در گروه اول است، شامل دو جلد خاطرات زنده یاد کیانوری است که با فاصله زمانی منتشر شده و در هرکدام از آنها مطالبی وجود دارد که در دیگری نیست. یک جلد هم کتاب "گفتگو با تاریخ" منتشر شده که بازهم شامل مطالبی است که کیانوری در دو جلو کتاب خاطرات خود به آنها نپرداخته است. کتاب قطور و 1200 صفحه ای "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" هم در بهار سال 1378 منتشر شده که چاپ کامل کتابی با همین عنوان است که سالها جلوتر و در حدود 300- 400 صفحه منتشر شده بود. دو جلد کتاب قطور هم به کوشش "بهروز طیرانی" با نام "احزاب سیاسی ایران" منتشر شده که ویژه حزب توده ایران است که در آن اطلاعات بسیار جالبی درباره فعالیت های حزب توده ایران در شهرها و شهرستان های ایران در سالهای پیش از کودتای 28 مرداد وجود دارد. یک دوره 10 جلدی هم درباره اسناد حزب توده ایران منتشر شده که هر جلد آن حدود 400 صفحه است. من لیست دقیق تر همه اینها را با ذکر تاریخ می توانم بدهم. بعضی از این کتاب ها را دوستان و همکاران خودمان خوانده و فیش برداری کرده اند و فیش ها را برای ما فرستاده اند. تقریبا یک جلد از همه آنها را خود من هم دارم و بعضی را هم چند جلد داشته ام که برای همین کار پژوهشی و فیش برداری به رفقا داده ام. من عمیقا اعتقاد دارم که یکی از مهم ترین کارهای رفقای توده ای مطالعه دقیق و بیرون کشیدن مطالب از درون همین کتاب هاست تا سر فرصت بتوان آنها را بصورت مستقل منتشر کرد. به همین دلیل است که اغلب به آن دسته از توده ایهائی که سر خودشان را به راه اندازی وب سایت های تقریبا مشابه گرم کرده اند توصیه کرده ام به جای این کار، روی این نوع کارهای ریشه ای متمرکز شوند. نه تنها این، بلکه روی اسناد حزبی سالهای اول تاسیس جمهوری اسلامی و انقلاب تمرکز کنند. اگر روزی به آشفتگی کنونی خاتمه داده شد و حزب روی ریل واقعی حرکت و حضور در جامعه افتاد، آنوقت می توان روی کلیه نوشته های بعد از زندان کیانوری هم کار کرد. بهرحال اینها حرف ها برای آینده است.
تقریبا فروردین 60 مسئله تمرکز سازمان غیر علنی قطعی شد و پلنوم وسیع 17 زمانی تشکیل شد که تصمیم گرفته شده بود پرتوی بار دیگر به سازمان غیر علنی بازگردد و به همین دلیل هم نه او، نه هاتفی و نه دیگر کادرهای سازمان غیر علنی حزب که در این پلنوم به عضویت هیات سیاسی و کمیته مرکزی برگمار شدند هیچکدام در پلنوم حضور نداشتند و غیابا برگمار شدند. درحالیکه اگر پرتوی همچنان در شعب آموزشی و پژوهشی حزب کار می کرد طبیعی بود که در این پلنوم حضور داشته باشد. من هم در این پلنوم حضور نداشتم و همانطور که جلوتر گفتم، درجلسه 4 نفره ای که در دفتر کیانوری در ساختمان کخ تشکیل شده بود عضویت من به مشاورت کمیته مرکزی به من ابلاغ شد. اما اطلاع دارم که در پایان جلسه پلنوم هاتفی مطابق قرار قبلی به جلسه هیات سیاسی جدید و برگزیده پلنوم که در یکی از اتاق های محل برگزاری پلنوم دعوت شده بود. این دیدار ماجرای جالبی دارد. توجه داشته باشید که دیگر تصمیم گرفته شده بود هاتفی بتدریج به بخش علنی حزب منتقل شود و این نخستین دیدار علنی با اعضای هیات سیاسی و کمیته مرکزی بود. من به نقل از هاتفی برایتان می گویم:
"وقتی من وارد اتاق شدم بیشتر رفقای هیات سیاسی و دبیران حزب حضور داشتند. پس از روبوسی، کیانوری به طبری گفت "تو بگو". من میدانستم به عضویت هیات سیاسی برگمار شده ام اما در گزارش رفیق طبری مسئولیت دیگری هم به من ابلاغ شد. همه سکوت کردند و طبری، به خواست کیانوری گزارش کوتاهی از جلسه پلنوم داد و گفت که رفیق "حیدر" بموجب تصمیم پلنوم به عضویت هیات سیاسی برگمار شده، اما هیات سیاسی در غیاب او تصمیم دیگری هم گرفته است. یعنی رفیق حیدر به اتفاق آراء از سوی هیات سیاسی بعنوان سردبیر ارگان مرکزی حزب نیز انتخاب شده و جانشین رفیق بهزادی می شود. وقتی من از اتاق بیرون آمدم، عده ای از رفقای کمیته مرکزی پشت در با هم سرگرم صحبت بودند. جلوتر از همه "کیومرث زرشناس" دبیر سازمان جوانان پیش آمد و ضمن روبوسی عضویت من در هیات سیاسی را تبریک گفت. پس از او بهرام دانش (عضو کمیته مرکزی) پیش آمد و با صدای بلند خطاب به همه گفت باید دو بار به رفیق حیدر تبریگ بگوئیم. یکبار برای عضویتش در هیات سیاسی و یکبار هم برای انتخابش بعنوان سردبیر ارگان مرکزی حزب..."
در نخستین دیدار پس از پلنوم که هر چهار نفر ما حضور داشتیم، زنده یاد کیانوری ضمن ابلاغ تصمیمی که درباره من پلنوم گرفته بود، گفت که تو و حیدر می آئید به تشکیلات علنی. او می رود سر نامه مردم و تصمیم گرفته شد که تو هم بعنوان معاون عموئی بروی در بخش روابط عمومی. من خواهان توضیح بیشتری شدم زیرا برخی ارتباط های مستقل خودم را هم داشتم که نمی خواستم آنها را تحویل بدهم. کیانوری که عجله داشت، برای فردا یک قرار 4 نفره دیگر گذاشت و ما از اتاق آمدیم بیرون. در پاگرد میان سه اتاق و آشپزخانه آپارتمان زنده یاد بهزادی روی یک صندلی نشسته بود و با بهرام دانش مشغول صحبت بود و ظاهرا همگی با کیانوری جلسه داشتند. بعد از شاید یکسال و نیم من دوباره بهزادی را دیدم. به نسبت آن روزی که او را در فرودگاه مهرآباد تحویل گرفتیم شاید 10 سال پیر و شکسته شده بود. با خنده به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش کشیدیم. با خوشحالی گفت: بالاخره علنی شدی و می آئی پیش ما. کیانوری که پشت سر ما از اتاقش بیرون آمده بود به بهزادی گفت: خیر! عموئی از تو جلو افتاده. جلسه بعدی هم بسیار مختصر بود و کیانوری که می دانست دغدغه من چیست، خودش پیشدستی کرده و گفت که رابطه هایت را نگهدار و اگر خبری بود مثل همیشه بیا!
این آغاز مرحله دیگری از زندگی حزبی من بود که در دفتر روابط عمومی حزب و بصورت نیمه مخفی آغاز شد. محل روابط عمومی در بخشی از آپارتمانی بود که شادروان "ترابی" وکیل توده ای در خیابان جمهوری در اختیار داشت. صبح ها تا ساعت 2 بعد از ظهر من و همکارانی که به کمک آنها بولتن هیات سیاسی را در می آوردیم در این دفتر مستقر بودیم و بعد از ظهر شادروان ترابی می آمد و به کارهای حقوقی و وکالت های خودش می رسید. حتی یکبار هم ما با هم در این دفتر سینه به سینه نشدیم. بسیار منظم و با دیسپلین رفتار می کرد و مطابق همان ساعتی که قرار بود می آمد به دفتر و ما هم قبل از آمدن او و ارباب رجوع هایش دفتر را ترک می کردیم تا کسی با کسی روبرو نشود. ژیلا سیاسی معاون عموئی در بخش روابط بین الملل شده بود و من معاون او در بخش داخلی روابط عمومی. یکی دو بار جلسات مشترک تشکیل دادیم، اما هم در بخش روابط بین الملل کار چندانی نبود و هم ژیلا چندان منظم نبود و به همین دلیل امور روابط عمومی در بخش داخل کشور را من صرفا با رفیق عموئی همآهنگی می کردم. فکر می کنم در باره این دفتر؛ در یکی از گفتگوهای اولیه ای که با هم داشتیم توضیحاتی داده ام. همینجا بگویم که ژیلا سیاسی بعد از دستگیری دکتر برزو بقائی مسئول امور بین‌المللی در بخش روابط عمومی حزب شده بود. پیش از او دکتر بقائی، تا لحظه دستگیر شدن در خیابان مسئول سازمان های حزبی خارج از کشور و همچنین ارتباط با احزاب برادر بود. دستگیری او هم بسیار عجیب بود، که در بخش نامه نگاری های روابط عمومی با مقامات زندان اوین و دادستانی و مجلس و مطبوعات برایتان خواهم گفت.


- راستی شرح آن چند ماه دوران برزخ هم که دفعه پیش صحبتش شده بود ناتمام مانده.
درسته. در آن دوران برزخ، من علاوه بر چند ارتباطی که حفظ کرده بودم و در باره هویت افرادش حتی به کیانوری هم توضیح نداده بودم، ابتدا دست به تجربه ای زدم که همیشه دلم می خواست آن تجربه را هم داشته باشم. در یک واحد سنگ کوبی در جاده گرمسار مشغول کار شدم. شاید جمعا دو ماه بیشتر طول نکشید اما یکی از شیرین ترین دوران تجربی زندگی من است. با تعدادی کارگر افغان سنگ "کاربیت" را خرد کرده و در اندازه های بسیار کوچک، باندازه یک نخود در بشکه های مخصوص پر کرده و درهای بشکه را جوش می دادیم. این کاربیت را برای کارخانه هائی که مصرف کاربیت داشتند می بردند. شرحی که کارگران افغان از زندگی خودشان در ایران می دادند و آنچه از افغانستان برای من تعریف کردند، نخستین تجربه نزدیک من از افغانستان و مردم آن بود. بعدها این تجربه را در خود افغانستان ادامه دادم که برایتان خواهم گفت. با توصیه ها و پافشاری هاتفی که می ترسید من براثر خاک و غبار کاربیت گرفتار بیماری ریه شوم، آن سنگ کوبی را بعد از یک ماه و نیم یا دو ماه ترک کردم. بعد از این تجربه که بهرحال مسئله تامین معیشت هم در آن مطرح بود، به کمک همسرم دست به کار چاپ کتاب شدیم. کتاب زندگی "آنجلا دیویس" کمونیست سیاهپوست امریکائی را او که مثل خود من تقریبا بیکار شده بود بدست گرفت و آن را بتدریج از زبان روسی به فارسی برگرداند و صفحه به صفحه من فارسی آن را ادیت کرده و تایپ می کردم. ترجمه این کتاب خیلی زود تمام شد و من برای چاپ آن را بردم به انتشاراتی تازه افتتاح شده "نیما" که در ابتدای خیابان عشرت آباد بود. هم خودش انسان شریفی بود و هم فروش کتاب خیلی خوب پیش رفت. بعد از این تجربه دست به کار کتاب دیگری شدیم بنام "ژان لابور" که سرگذشت یکی از انقلابیون فرانسوی بود که برای شرکت در انقلاب اکتبر خود را به روسیه رسانده و درجنگ های داخلی بعد از انقلاب در کنار لنین قرار گرفته بود. سرگذشتی بسیار خواندی و درعین حال تلخ داشت. او سرانجام در جنگ با روس های سفید یا ارتش فراری تزار اسیر و تیرباران شد. تقریبا همه کارهای این کتاب هم مثل کتاب آنجلا دیویس در همان دوران برزخ تمام شده بود که مسئله پلنوم 17 و تصمیم حزب برای قرار گرفتن من در کنار رفیق عموئی پیش آمد و فرصت نشد تایپ کتاب را تمام کرده و برای انتشار آن دست به کار شوم. متاسفانه در جریان یورش دوم، یگانه نسخه این ترجمه را هم آقایان با خودشان از خانه من بردند.
ما در گفتگوی امروز تقریبا رسیدیم به آن دو بخش اولیه ای که شتابزده و نه به قصد گفتگوئی دنباله‌دار منتشر کردیم. یعنی آغاز فعالیت دفتر روابط عمومی حزب که تقریبا وظیفه دبیرخانه حزب را پس از بسته شدن دفتر حزب و توقیف روزنامه مردم به عهده گرفته بود. احتمالا در گفتگوهای پیشین گفته ام، اما تکرار آن بموقع است که مدتی کمی پس از پلنوم 17 "نامه مردم" توقیف شد و هاتفی نتوانست عملا سردبیر ارگان مرکزی حزب شود. به همین دلیل اندک زمانی بعد از آن هاتفی رفت کنار رفیق حجری در تشکیلات تهران برای دوباره سازی این تشکیلات، متناسب با شرایط جدیدی که برای حزب پیش بینی می شد. طرح جدید تشکیلاتی که در گفتگوهای گذشته هم به آن اشاره کردم توسط هاتفی تهیه شد.
من فکر می کنم با توجه به رسیدن گفتگوی ما به یک مقطع مشخص و با توجه به گفتگوئی که درباره سی امین سال انقلاب کرده ام و آن را هم می توان ادامه این گفتگو تلقی کرد، گفتگوی این بار را در همینجا متوقف کنیم تا فصل بعدی را شروع کنیم.


راه توده 213 16.02.2009
 

بازگشت