راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده ها
وحدت حزب
و سازمان اکثریت
در مهاجرت
نمی توانست ادامه یابد

 

من تصور می کنم، پیش از ادامه بحث مربوط به استقرار رفقای کمیته مرکزی در کابل و مرحله تازه‌ای از کار که تقریبا تا کنفرانس ملی ادامه یافت، لازم است کمی در باره مناسبات میان حزب و سازمان در آن دوران، در افغانستان صحبت کنیم. چون دیدم در پیام ها، چند بار در این باره هم سئوال شده و این که چرا از آن سخنی گفته نمی شود.

واقعیت اینست که هم ما و هم رفقای اکثریت که از ایران توانستند خارج شوند و خودشان را به هر کجای ممکن و از جمله افغانستان برسانند، هنوز زیر تاثیر و تحت تاثیر انسجام فکری و سیاسی و تشکیلاتی دوران فعالیت علنی در داخل کشور بودیم و نظم و دیسپلین دوران فعالیت در داخل کشور را با خودمان به مهاجرت آورده بودیم. من، خودم همیشه این جمله را که شاید برای شما هم چند بار گفته باشم اغلب تکرار می کردم. مخصوصا وقتی محدودیت‌های  مهاجرت از سرعت و شتاب برای فعالیت کم می کرد. آن جمله من این بود و هست: ما در ایران بعد از انقلاب با سرعت هواپیما حرکت می کردیم و در مهاجرت با سرعت شتر باید خودمان را همآهنگ کنیم!

با این مقدمه مسئله را می خواهم شروع کنم. این که رفقای توده‌ای و اکثریتی در ابتدای خروج از ایران و رسیدن به افغانستان همگی همچنان تحت تاثیر فضای یگانگی دو تشکیلات بودند و در نشست‌های  مشترک اولیه‌ای که در کابل داشتیم هم تاکید روی همین مسئله بود. یعنی ادامه یگانگی حزب و سازمان و ضرورت ادامه تصمیم مشترک دو رهبری حزب و سازمان برای حفظ و یا شکل بخشیدن به کمیسیون‌های  مشترک وحدت. البته تصمیم دو رهبری پیش از یورش ها.

این بحث تا آنجا که میدانم در سطح بالاتری میان رفقا خاوری و صفری با فرخ نگهدار و برخی رفقای دیگر رهبری اکثریت هم مطرح بود و به همین دلیل هم در پلنوم 18 و بعدا هم در کنفرانس ملی از رهبری اکثریت حضور داشتند. از جمله شخص نگهدار که دبیر اول سازمان بود.

اما، راستش اینست که من آن روند و حرکت داخل کشور را در مهاجرت و پس از ضرباتی که به رهبری حزب وارد آمده بود دیگر نه ممکن می دانستم و نه صلاح. اتفاقا یکی از انتقادهائی که رفقای رهبری اکثریت در آن زمان از من داشتند و در جلسه مشترک با خاوری و صفری هم طرح کردند همین بود. این که "علی" روند وحدت حزب و سازمان را قبول ندارد.

- واقعا اینطور بود؟

بله، تقریبا همینطور بود. البته من دلائل خودم را داشتم و اغلب با رفقا خاوری و صفری هم مطرح کرده بودم. من معتقد بودم که پس از یورش سهمگینی که به حزب شده و اکثریت رهبری آن زندانی شده اند، دیگر آن توازنی که در داخل کشور بین حزب و سازمان برقرار بود، برقرار نیست، بویژه در مهاجرت که مسائل و مشکلات تازه را پیش خواهد آورد. صاف و پوست کنده هم گفته بودم که وحدت حزب و سازمان پس از یورش‌ها و در مهاجرت، یعنی رهبری حزب را تحویل رهبری اکثریت بدهیم. به همین دلیل اعتقاد داشتم که درکنار هم در افغانستان فعالیت کنیم، با هم مشورت کنیم و امکاناتی اگر داریم در اختیار هم بگذاریم، اما این که کمیسیون مشترک تشکیل بدهیم و روند وحدت را ادامه بدهیم قبول نداشتم. در نتیجه، چه در کابل و چه در دو شهر مرزی هرات و نیمروز، که ما زودتر از رفقای اکثریت مستقر شده بودیم، زمانی که آنها هم خواستند واحدی در این دو شهر داشته باشند، آمادگی خودمان را برای کمک به این استقرار اعلام کردیم و واقعا هم کمک کردیم و در محل هم در برخی زمینه‌ها با هم مشورت می‌کردیم، اما این را که در یک محل مستقر باشیم و فعالیت مشترک با هم بکنیم قبول نداشتم. در کابل هم جلسات مشترک بین من و رفیق مسئول سازمان اکثریت "مازیار" بصورت منظم برقرار بود، اما این جلسات هم به معنی ادامه روند وحدت حزب و سازمان نبود، بلکه بیشتر جلسات مشورتی بود.

من اعتقاد داشتم که شرایط تغییر کرده است. ما دیگر در داخل کشور و درجریان فعالیت علنی نیستیم و حتی نوع نگاه به گذشته و به جمهوری اسلامی ممکن است دچار تغییرات شود و آن وحدت نظری و سیاسی و ایدئولژیکی که ریسمان وحدت حزب و سازمان بود، تابع این تغییرات خواهد شد.

- این بحث‌ها مربوط به پیش از حوادث شوروی است؟

بله. هنوز اتحاد شوروی برقرار بود و رفقای رهبری سازمان اکثریت هم عمدتا در تاشکند پایتخت جمهوری ازبکستان در خاک اتحاد شوروی مستقر بودند.

بگذارید برایتان بگویم. برای شخص من رفیق صفری، رفیق دلچسبی نبود و کار با او بسیار دشوار بود زیرا آن صراحت و روشنی کار و رابطه‌ای که مثلا با رفقائی مثل جوانشیر و بهزادی و حتی خود کیانوری وجود داشت و آدم تکلیفش با آنها روشن بود، با صفری نمی شد داشت و تکلیف شما با او روشن نبود. کینه توز بود، کم حرف می زد و همیشه پیشداوری‌هایش مقدمه قضاوتش بود. با این مقدمه می بگویم که من از ابتدای این گفتگو هم با خودم عهد کرده ام و هم این عهد را چند بار تکرار کرده ام که اگر چیزی را به صلاح حزب نباشد طرح نخواهم کرد، از بحث‌های  حاشیه‌ای مهاجرت و آن هم زندگی تنگاتنگ در افغانستان که خواه ناخواه در دیگر کشورهای محل استقرار مهاجرین توده‌ای هم بود بپرهیزم زیرا اینها در مهاجرت دفن می شود. ضمنا سلیقه شخصی و یا برخوردهای شخصی را هم ملاک گفتن و یا نگفتن‌ها و یا قضاوت‌هایم در این صحبتمان قرار ندهم. به همین دلیل می خواهم در کنار آنچه درباره رفیق صفری گفتم این واقعیت را هم بگویم که او به وحدت حزب و سازمان خیلی با دوراندیشی نگاه می کرد و به همین دلیل هم فکر می کنم درجریان فشاری که روی من بخاطر نظرم درباره وحدت حزب و سازمان در مهاجرت وجود داشت، او در پشت صحنه خنثی کننده این فشار بود و حتی یکی دوبار هم در دیدارهای سه نفره با رفیق خاوری تقریبا نظر من را تائید کرد. صفری این نوع تیزبینی‌ها را داشت. این واقعیت است. حتی در همان سالهای اولیه روی کار آمدن گرباچف هم این تیزی را با همه احتیاطی که برای سخن گفتن داشت نشان داد. یکبار بسیار دیپلماتیک گفت: همه چیز از دست می رود!

اشاره اش به انقلاب اکتبر و اتحاد شوروی بود، البته همانطور که گفتم خیلی دیپلماتیک این را گفت. میدانید که او به نوعی وابسته به فرقه دمکرات آذربایجان بود و سالهای استحکام و هژمونی اتحاد شوروی را دیده بود و آنقدر تجربه داشت که به این آسانی درباره اتحاد شوروی سخن نگوید. به همین دلیل، همان یک جمله گویای همه آنچیزی بود که بعدها اتفاق افتاد و صفری درست پیش بینی کرده بود. یعنی فاجعه فروپاشی اتحاد شوروی. شاید لاهرودی هم همینگونه فکر می کرد اما من از دهان او چیزی دراین باره نشنیدم که شاید این هم ناشی از احتیاط بیشتر او به نسبت صفری بود. من این جمله صفری را در پایان یک شب طولانی بحث که در هتل کمیته مرکزی حزب کمونیست چکسلواکی داشتیم از او شنیدم. آنشب رفیق لاهرودی و بقیه هم بودند. در واقع پایان جلسه هیات سیاسی بود و من هم برای دیدن رفقا رفته بودم این هتل و البته از طرف دبیرخانه هم یک گزارشی تهیه کرده بودم که برای صحبت در باره آن هم رفته بودم. کمی از زمان جلو افتادیم. این صحبت مربوط به دورانی است که من دیگر در افغانستان نبودم و به دبیرخانه حزب در چکسلواکی منتقل شده بودم، که بعدها به آن هم خواهیم رسید.

- رفیق خاوری نظری نداشت؟

درباره گرباچف و احتمال فروپاشی اتحاد شوروی؟

- نه. درباره وحدت حزب و سازمان.

ببینید. من امروز که به گذشته نگاه می کنم اینطور می فهمم که رفیق خاوری تجربه دوران مهاجرت طولانی گذشته و بحث‌های  مربوط به وحدت حزب و فرقه و حوادثی مانند "یورو کمونیسم" و "مائوئیسم" و "کنفدراسیون" که هر کدام آواری بودند بر سر حزب و باعث انشعاب هائی در حزب شدند را در قلب رهبری حزب نداشت. اما صفری این تجربه را داشت. رفیق خاوری سعی می کرد رابطه دو رهبری را حفظ کند، بویژه که در میان رهبری سازمان اکثریت بسیار هم مورد احترام بود و رابطه‌ها به زندان شاه باز می گشت. بنابراین، او همیشه سعی می کرد با صراحت صفری دراین باره صحبت نکند، اما این را که در گفتگوهای میان خودشان چه می گذشت اطلاع ندارم. شخص من هم در آن دوران فقط این را میدانستم که رهبری ما را گرفته اند و حالا دیگر مناسبات دو رهبری حزب و سازمان نمی تواند دارای آن وزن و اعتباری برای حزب ما باشد که در جریان روند وحدت درداخل کشور داشت و این وحدت، یعنی تحویل رهبری حزب به رهبری اکثریت. شاید تنگ نظری بود، شاید ساده لوحی بود و شاید هرچه که اسمش را می خواهید بگذارید بود، اما درک من در آن دوران همین بود و البته چون چنین درک و برداشتی داشتم، طبیعی بود که دنبال نشانه‌هایش هم در برخوردها و بحث‌ها بگردم و نمونه هائی را هم پیدا کنم. هم در بدنه و هم در راس سازمان.

- اعضای رهبری سازمان در کابل زیاد بودند؟

فکر می کنم قبلا برایتان گفتم. جمشید طاهری پور که اصلا از طریق نیمروز از ایران خارج شد و در کابل بود. او ارشد ترین عضو رهبری سازمان در افغانستان بود. آن موقع اگر اشتباه نکنم دبیر دوم سازمان بود و علاوه بر مناسبات رفیقانه‌ای که با هم داشتیم، هرگاه نگهدار به کابل می آمد و دیدارهای مشترک با خاوری و یا صفری برقرار می شد او هم حتما حضور داشت. علاوه بر او بهزاد کریمی، مازیار و رفقای دیگری از رهبری سازمان بودند که شاید مایل نباشند و درست نباشد که من اسم ببرم.

من خوب بخاطر دارم که اولین زاویه‌های  آشکاری که نظر و دید من را تائید می کرد، در نشریه "اکثریت" که در اروپای غربی منتشر می شد پیدا شد. این شعر در اشاره به نمایش‌های  تلویزیونی و حضور تلویزیونی رهبران حزب در زیر شکنجه، در صدر نشریه اکثریت تبدیل شد به شعار: "آدمی با سر افراشته باید بزید!"

در یکی از جلسات دیدار خاوری با نگهدار، رفیق خاوری بصورت جدی به این شعر و این شعار اعتراض کرد و گفت که این شعار یعنی تائید جنایت هائی که رژیم در زندان‌ها مرتکب شده است. آن زمان نگهدار در شرق بود و نشریه "اکثریت" در غرب منتشر می شد. زیر این شعر، اخبار زندان و اغلب مقاومت رفقای فدائی در زندان منتشر می شد، که درخواننده این تلقی را پیش می آورد که رهبری حزب در زندان مقاومت نکرده و شکسته و رفقای فدائی مقاومت کرده و نشکسته اند. لابد فکر کرده بودند دلیل این که فیلمی از اعتراف گیری از رفقای رهبری دستگیر شده سازمان نمایش داده نشده، مقاومت آن رفقا زیر شکنجه بوده و دلیل پخش فیلم اعتراف گیری از رهبران حزب ناشی از مقاومت نکردن رفقای رهبری حزب. البته بعدها معلوم شد که این تصور تا چه حد ناشی از بی اطلاعی از آنچه بوده که در زندان می گذشت. نه تنها بعدها فاش شد که چه بلاهائی بر سر رهبری حزب ما در زندان آوردند، بلکه معلوم شد با رفقای رهبری اکثریت هم همان کرده اند که با رفقای رهبری حزب کردند اما به هر دلیلی که خودشان می دانستند نتیجه را تبدیل به نمایش تلویزیونی نکرده بودند. از جمله می توانم اشاره به انوشیروان لطفی و یا علیرضا اکبری شاندیز و دیگران بکنم. با آن که نگهدار وعده طرح مسئله در هیات رهبری سازمان و حذف این شعار را داد، اما عملا این شعر تا مدت‌های  طولانی صدر نشین نشریه اکثریت بود!

- نظرات و دیدگاه‌های  سیاسی نگهدار با قبل از یورش‌ها فرق نکرده بود؟

بهرحال، یورش شده بود، جمهوری اسلامی در جاده راست سرعت گرفته بود و اینها در نگاه همه ما تاثیر گذاشته بود اما من با جرات به شما می گویم که نگهدار در آن دوران، با همان عینک و متد و شیوه‌ای به رویدادها نگاه می کرد و آنها را تحلیل می کرد که متد و شیوه کیانوری بود. اتفاقا چند جزوه پرسش و پاسخ هم در این دوران از نگهدار منتشر شده بود که خیلی مفید و تاثیر گذار بود. شما می دانید که من همچنان رفاقت توام با علاقه خودم را نسبت به نگهدار حفظ کرده‌ام، اما علیرغم این علاقه و رفاقت نمی توانم نگویم که همیشه تاسف خورده ام از تغییر جهتی که او داد. بنظر من، حتی اگر بدلیل آن مشی و جهتی که داشت و بدلیل نقشی که در وحدت ناتمام حزب و سازمان داشت، او را از رهبری اکثریت کنار می گذاشتند، وزن و اعتبار او – حداقل در داخل کشور- بمراتب بیش از امروز بود.

بحث ما این ارزیابی‌ها و نظرات شخصی نبود، بلکه پاسخ به سئوالی بود که در باره مناسبات حزب و سازمان در افغانستان پرسیده بودند. همین بحث ها، وقتی رفقا فروغیان، شاندرمنی، شمس بدیع، زرکش و نامور هم در افغانستان بودند و جلسات کمیته مرکزی برای تبادل نظر تشکیل می شد هم پیش می آمد.

- آنها، نظراتشان چه بود؟

واقعیت اینست که آنقدر که مسئله مخالفت با صفری و مسائل فرقه برای شمس و فروغیان و شاندرمنی محور بود، مسئله وحدت حزب و سازمان محور نبود. حتی اگر این بحث هم می شد، باز سمت گیری‌ها به جای منطق، بیشتر متوجه همین دو مسئله بود. یعنی صفری و فرقه! من حتی معتقدم بخشی از ابراز تمایل شاندرمنی نسبت به بابک امیرخسروی هم ریشه اش در اینجا بود نه در برداشت و نگاه و تحلیل سیاسی. شاندرمنی یکپارچه حزبی بود و نظراتش چه درباره اوضاع ایران و چه در باره حزب و اتحاد شوروی کوچکترین سنخیتی با نظرات بابک امیرخسروی نداشت. من دهها و دهها ساعت با او نشست و برخاست کرده و صحبت کرده بودم. از این جمع، تنها کسی که معتقد به احتیاط در امر وحدت حزب و سازمان بود، فروغیان بود که او هم فکر می کنم یا تحت تاثیر بحث‌های  جلسات هیات سیاسی وقت بود و یا صحبت‌های  خصوصی که ما با هم داشتیم. شمس و نامور هم بیشتر تحت تاثیر احساسات و دوستی نظراتی می دادند. همچنان که شاندرمنی هم بی آنکه بر روند وحدت پافشاری کند، بصورت کلی می گفت باید رابطه حفظ شود. نظرات همین جمع را فروغیان به هیات سیاسی وقت می برد.

این روند کج دار و مریز، تا فاجعه فروپاشی اتحاد شوروی تقریبا ادامه یافت، اما به محض آن حادثه، این روند متوقف ماند و حرکت درجهت عکس آن از سوی رهبری جدید اکثریت آغاز شد. در خود حزب ما هم تحت تاثیر آن حادثه، ریزش‌ها سرعت گرفت که همه آن را نمی خواهم ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی بدانم. قطعا انتقاد متوجه رهبری حزب هم هست، اما بی انصافی است اگر هنگام طرح این انتقادات، به فاجعه یورش به حزب و بدنبال آن، فاجعه فروپاشی اتحاد شوروی بهای لازم داده نشود. و یا پر و بال گرفتن بابک امیرخسروی پس از فروپاشی اتحاد شوروی را نبینیم. پروبالی که به کشیدن دریچه‌های  سد شبیه بود و بخش قابل توجهی از نیروی حزبی را برای چند سال بدنبال خود کشید. یخ او در گرمای رویدادها آب شد، اما حقیقت اینست که نیروی قابل توجهی را منفعل کرد. من حتی معتقدم در روند جدائی سازمان از حزب هم بابک نقش بسیار مهمی داشت. حتی یک جبهه با اکثریت و حزب دمکرات کردستان و جمهوریخواهان نزیه درست کرد و تا سالها اعلامیه‌های  مشترک می دادند و خار به چشم حزب فرو می کردند.

آن سالها گذشته و چرخش‌های  تازه‌ای در جهان و حتی در خود روسیه و جمهوری‌های  اقماری گذشته اتحاد شوروی و اروپای غربی آغاز شده که آب سرد باقی مانده از یخ آب شده را هم گرم خواهد کرد، اما معتقدم در هر انتقادی که از رهبری حزب می شود، اگر این حوادث دیده نشود و سنگ به طرف خاوری و یا ترکیب رهبری وقت حزب پرتاب شود، هم انصاف رعایت نشده و هم واقعیت دیده نشده است.

- این نشریه اکثریت، همان "کار" است؟

خیر. نشریه "کار" ارگان مرکزی سازمان اکثریت بود و "اکثریت" نشریه‌ای که در خارج از کشور – در غرب- منتشر می شد. مثل "راه توده" که در غرب منتشر می شد. اگر اشتباه نکنم، نشریه "اکثریت" در پیوند با همان روند وحدت حزب و سازمان و کمیسیون‌ها و نشریات موازی در خارج از کشور منتشر شد. پیش از یورش ها. "راه توده" هم بموجب تصمیم و تصویب رهبری وقت حزب در خارج از کشور منتشر شد. هر دو رهبری حزب و سازمان، با پیش بینی محدود شدن قطعی همه امکانات انتشار نظراتشان در داخل کشور، تصمیم به انتشار این دو نشریه در خارج از کشور را گرفتند تا اگر همه امکانات در داخل گرفته شد و محدود شد، حداقل در خارج از کشور نظرات حزب و سازمان منتشر شود. من درباره "راه توده" این را با قاطعیت می گویم اما در باره اکثریت شاید رفقای فدائی نکات دیگری هم برای روشن تر شدن مسئله داشته باشند که به خودشان مربوط است. درباره راه توده تصمیم رهبری حزب بموجب این پیش بینی گرفته شد. البته دوره اول "راه توده" که از چند ماه پیش از یورش اول شروع شده بود زیاد طولانی نبود زیرا مدتی بعد از پلنوم 18 این نشریه دیگر منتشر نشد و تا پیش از یورش‌ها و در فاصله دو یورش هم تقریبا تمام مطالب آن، یا مقالات تحلیل هفتگی بود و یا اعلامیه‌های  حزب. بصورت مستقل مقالاتی نداشت، اما بعد از یورش دوم طبیعی بود که مطالب و مقالاتی هم در آن منتشر شد که بتدریج کمیته برون مرزی بر آن نظارت داشت. از جمله اخبار کارزار دفاع از رهبران حزب که دستگیر شده بودند. در راس کمیته برون مرزی هم رفیق خاوری بعنوان دبیر کمیته مرکزی که در خارج از کشور بود قرار داشت.

کمیته برون مرزی که من در جریان جزئیات فعالیت آن نبودم و نیستم، پس از یورش دوم به حزب و شاید با رهنمود رهبری بین دو یورش که رفیق جوانشیر در راس آن بود شکل جدی به خود گرفت. اعضای کمیته مرکزی که در خارج از کشور بودند عضو آن بودند. یعنی خاوری بعنوان دبیر کمیته مرکزی، بابک امیرخسروی عضو کمیته مرکزی و فرهادعاصمی عضو مشاور کمیته مرکزی. رفیق صفری تا پلنوم 18 که به رهبری حزب بازگردانده شد، در این کمیته که عمر آن با تشکیل پلنوم 18 و انتخاب دبیر اول و هیات سیاسی جدید حزب پایان یافت حضور مستقیم نداشت، اما تصور می کنم از طریق رفیق خاوری در جریان مسائل آن بود.

بهرحال، پس از پلنوم 18 و آغاز انتشار "نامه مردم" بعنوان ارگان مرکزی حزب توده ایران که زیر نظر صفری انتشار آن شروع شد، انتشار "راه توده" متوقف شد. یعنی گفتند که چون نامه مردم منتشر می شود، دیگر نیازی به انتشار راه توده نیست.

درباره متوقف شدن انتشار راه توده، من در همان افغانستان و در دیدارهائی که با رفیق خاوری داشتم و بعد هم در جلسه شش نفره اعضای کمیته مرکزی به این تصمیم معترض بودم و اعتقاد داشتم که این نشریه می توانست در غرب منتشر شود اما تحت نظارت رهبری که آن زمان در شرق و در واقع در برلین شرقی بود. استدلالم هم این بود که راه توده ارگان مرکزی حزب نیست و می تواند مطالبی هم در آن منتشر شود که در ارگان مرکزی حزب صلاح نیست منتشر شود. ضمنا این نشریه می تواند به نوعی نقش همآهنگ کننده و نگهدارنده تشکیلات خارج از کشور هم باشد. اما صفری از پشت همان عینک بدبینی که همیشه بر چشم داشت، موافق نبود و می خواست یک نشریه باشد و آن هم در اختیار او. یکبار هم در پاسخ به اعتراض من گفت که کیش شخصیت پرستی می کردند. مرتب عکس کیانوری را منتشر می کردند.

توقف انتشار راه توده، همزمان شد با تغییراتی در تشکیلات حزب در غرب و تغییر مسئولان آن، که این هم از خواست‌ها و اقدامات صفری پس از پلنوم 18 و دبیر دوم شدن او بود.

این که چرا اسم ارگان مرکزی حزب را "نامه مردم" گذاشت هرگز معلوم نشد و درجلسات هم طرح نشد. درحالی که نام واقعی ارگان مرکزی حزب "مردم" است و پس از انقلاب هم تا مدت‌ها ارگان مرکزی حزب با نام "مردم" منتشر می شد. بعدها یکنفر را تحریک به شکایت کردند با این بهانه که امتیار "مردم" متعلق به اوست. حزب هم برای رهائی از ماجرائی که می خواستند علم کنند و جلوی انتشار ارگان مرکزی حزب  را بگیرند، "نامه مردم" را منتشر کرد. یعنی که کلمه کوچک "نامه"، کنار نام بزرگ "مردم" نوشت تا همچنان نام "مردم" را حفظ کند. متاسفانه به این مسائل و ظرافت‌ها در مهاجرت و در زمان صفری توجه نشد. درحالیکه که اگر شما دوره "مردم" که پس از انقلاب منتشر شد را ورق بزنید همه آنچه را که گفتم خودتان مشاهده می کنید. به این ترتیب فشاری که در داخل کشور به حزب وارد شده بود و حزب ناچار شد در اسم ارگان مرکزی حزب تغییری بدهد، در مهاجرت که دیگر این فشارها نبود و ضرورتی هم به مراعات آن نبود نادیده گرفته شد و به آن کم توجهی شد.

همینجا اضافه کنم که من هرگز نمی خواهم ادعا کنم که اگر انتشار راه توده متوقف نمی شد، مشکلی از آن دست که صفری اعتقاد داشت پیش نمی آمد. یعنی زاویه سیاسی با ارگان مرکزی پیدا نمی کرد. ممکن بود چنین هم بشود اما تعطیل آن، حداقل می توانست زمانی صورت بگیرد که چنین مشکلی پیش می آمد نه آن که با پیشدواری تعطیل شود. می شد "مردم" را بعنوان ارگان مرکزی حزب که نظرات سیاسی و دقیق سیاسی حزب را منتشر می کند، بصورت ماهانه و در یک صفحه منتشر کرد و مطالب آن هم چنان با دقت تنظیم شود که اشتباهات و لغزش‌های  سیاسی در آن نباشد و اعلامیه‌های  رسمی حزب هم در آن منتشر شود. کاری که در سالهای دبیراولی رفقا اسکندری و رادمنش انجام می شد. درعوض راه توده متنوع تر می توانست منتشر شود. یعنی همه نوع خبر و گزارش و عکس و ... هم داشته باشد.

اتفاقا یکی از بحث هائی که بویژه فروغیان زیاد دنبال آن بود، انتشار "نامه مردم" در کابل بود، که باشد برای فرصت مناسب تر تا دراین باره هم توضیح بدهم.

 

 

 

   راه توده  364      15 خرداد ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت