راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده های علی خدائی- 82
اخراج امیرخسروی
 و آذرنور طبق
تصمیم پلنوم 19

 

دو نکته را در ابتدای گفتگوی این بار بگویم و بعد برویم جلو و برسیم به تدارک کنفرانس ملی. ابتدا می خواهم اشاره به تلفنی بکنم از یکی از رفقای رهبری حزب دمکراتیک خلق افغانستان که در سالهای حاکمیت این حزب در افغانستان هم در ارتباط مستقیم با مهاجرین توده ای و فدائی بود و هم در کارهای انتشاراتی و تبلیغاتی افغانستان مستقیما دست داشت و هم به دلیل مقام و موقعیت برادر بزرگش در دولت و حزب، بسیار مورد اعتماد رهبران وقت افغانستان بود. یعنی "اسدالله کشمند" برادر سلطانعلی کشمند نخست وزیر شایسته و مقتدر افغانستان در آن سالها. ایشان که در آستانه یک سفر ده روزه قرار داشت وعده داد که در بازگشت مطالبی را نوشته و برای ما خواهد فرستاد تا منتشر کنیم. هم درباره آن سالهای مهاجرت ما در افغانستان و هم درباره نظراتی که اکنون نسبت به اوضاع افغانستان و منطقه و آینده آن دارد. ایشان تا آستانه سقوط دولت دکتر نجیب الله در افغانستان فعال بوده و اطلاعات قابل توجهی در باره وقایع آن دوران دارد. بویژه روی کار آمدن حکومت طالبان و آن جنایاتی که مرتکب شد. انگیزه تلفن ایشان هم گفتگوی قبلی و اشاره من به ارتباطی بود که با ارگان مرکزی دولت یعنی روزنامه "حقیقت انقلاب ثور" داشتم و همچنین نقش و سهمی که در بنیانگذاری و انتشار مجله هفتگی "سباوون" داشتم. شرح آنچه ایشان گفت فکر می کنم خودشان نوشته و خواهند فرستاد و به همین دلیل و بویژه این که در ارتباط با من بود دلم نمی خواهد از دهان من نقل شود.

- مضمون صحبت را هم نمی خواهید اشاره کنید؟

خلاصه کلام ایشان این بود که من با انتقال تجربه و نقش مستقیمی که در انتشار مجله "سباوون" داشتم، موجب تحولی در مطبوعات افغانستان شدم که در دولت نجیب الله نیز ادامه یافت و اکنون هم نشریات افغانستان حداقل از نظر شکل و طراحی متاثر از همان مجله و همان دوران است. به گفته ایشان "سباوون" بعد از خارج شدن من از افغانستان هم تا چند سال منتشر شده و مهم ترین مجله هفتگی افغانستان بوده است. اجازه بدهید خود ایشان دقیق تر بنویسد تا ببینیم در آن سالهائی که من دیگر در افغانستان نبوده ام آن مجله و اصولا کار انتشار مطبوعات چه مسیری را طی کرده است. متاسفانه دکتر "طنین" دیگر مانند گذشته در دسترس نیست زیرا نماینده افغانستان در سازمان ملل متحد است. اگر اینگونه نبود و می شد آسان با ایشان تماس گرفت، درباره مجله سباوون و انتشار آن در دورانی که دیگر من در افغانستان نبودم از ایشان هم می پرسیدم و نظرش را منتقل می کردم.

این توضیحی اول بود. اما توضیح دوم اشاره ایست که برخی پیام گذاران منتقد رهبر حزب در سالهای مهاجرت توده ایها به افغانستان مطرح کرده اند. این که چرا من اشاره به کار اجباری توده ایهای مهاجر در باکو و مینسک در جمهوری بلاروس نکرده ام.

لازم است یاد آوری کنم که من در مینسک و باکو نبوده ام و از جزئیات آنچه گذشته با اطلاع نیستم، اما این مسئله را در پلنوم 19 که در آستانه کنفرانس ملی تشکیل شده بود مطرح کردم که شاید همین امروز هم به آن رسیدیم. یعنی به پلنوم 19 و مسئله دعوت نشدن امیرخسروی و فرهاد فرجاد و آذرنور به این پلنوم و همچنین کنفرانس ملی. اما پیش از رسیدن به این مرحله، نظر خود را می توانم اینگونه بگویم که مهاجرین قدیمی در باکو و مسکو که مسئولیت و سازماندهی اسکان توده ایها در "مینسک" را هم برعهده گرفتند، شناخت نزدیک از بافت و قشربندی طبقاتی توده‌ایهای به مهاجرت آمده و اساسا شناخت نزدیکی از  ایران سالهای دهه 1340 و 1350 و همچنین دوران فعالیت علنی حزب، پس از انقلاب نداشتند. من به هیچ وجه نمی توانم قبول کنم که آنها کینه داشتند و یا سوء نیت داشتند. درک آنها از مهاجرت و ایران، درکی قدیمی بود و نتوانستند شرایط جدید و روحیات جدید و بافت طبقاتی توده ایهای به مهاجرت آمده را درک کنند. همچنان که از اینسو هم بنظر من این مسئله صادق بوده است. یعنی توده ای های به مهاجرت آمده هم نتوانستند آنها را درک کنند. در این میان، نتایج آواری که بر سر حزب آمده بود هم تاثیر مخرب خود را داشت و گذاشت. مثلا من به هیچ وجه نمی توانم قبول کنم انسان شریف و صادقی مانند "موسوی" که تقریبا در سن بازنشستگی مسئولیت رفقای مهاجر توده ای مینسک را پذیرفته بود سوء نیت داشت. توده ای استواری بود و به عقایدش پایبند بود اما درکش، درک مهاجرت پیش از کودتای 28 مرداد بود.

- او را دیده بودید؟

بله. به کنفرانس ملی دعوت شده بود و در همین کنفرانس هم به عضویت افتخاری کمیته مرکزی انتخاب شد. اتفاقا در آن چند روز و چند شب با هم یک اتاق مشترک داشتیم و بسیار صحبت کردیم. هم ازگذشته و هم از سالهای پس از انقلاب و هم از ماجراهای مینسک. بشدت به او علاقمند شده بودم و فکر می کنم او هم همین احساس را نسبت به من پیدا کرده بود.

بنابراین، برای قضاوت سالم و غیر شخصی، ما باید همه جوانب یک پدیده را ببینیم. درباره کارمعیشتی در مینسک و باکو هم همین نظر را دارم که بموقع خودش خواهم گفت.

- از کنفرانس ملی شروع کنیم؟

نه. از تدارک آن باید شروع کنیم. من تدارک این کنفرانس را به سه بخش تقسیم می‌کنم:

1-    بحث هائی که پیش از کنفرانس جریان داشت

2-    تدارک انتقال رفقای توده ای از داخل کشور به افغانستان و شرکت آنها درکنفرانس

3-    پلنوم 19 که پیوسته به کنفرانس ملی تشکیل شد.

 
از محل کنفرانس و پلنوم شروع کنیم.
پلنوم 19 در یکی از مهمانخانه های دولتی بنام "قصر شماره 2" تشکیل شد که دو روز ادامه یافت و پس از یک روز فاصله و رسیدن رفقائی که برای کنفرانس ملی از مینسک و باکو و ترکمنستان و مسکو و آلمان دمکراتیک و کشورهای اروپای غربی دعوت شده بودند به کابل، کنفرانس ملی در قصر "چهل ستون" که یکی از کاخ های قدیمی کابل است تشکیل شد. قصری که به قول خود افغان ها بسیار زیبا طراحی و گل کاری شده است. تا حدود زیادی هم حق داشتند. حتی برای ما ایرانی ها که پارک و باغ و جنگل و ... در کشورمان بسیار دیده ایم. این کاخ در سالهای اول قرن 19 میلادی بنا شده و تا همین سالهای اخیر وشاید هنوز هم تفرجگاه عمومی کابل باشد. دولت وقت افغانستان آن را از اختصاصی بودن و کاخ بودن تبدیل به تفرجگاه عمومی کرده بود. البته در آن روزهائی که کنفرانس ملی در ساختمان آن برگزار شد، این حالت عمومی آن لغو شده بود.
بعد از سرنگونی حفیظ الله امین، مائوئیستی که با چپ روی و چپ نمائی هایش نقش مخربی توانست در انقلاب افغانستان بازی کند و عملا موجب شکل گیری گروه های مسلح در پاکستان علیه دولت انقلابی و زمینه ساز ورود ارتش اتحادشوروی به افغانستان شد، این کاخ محل استقرار "ببرک کارمل" بود. اولین کنفرانس خبری ببرک کارمل و اعلام دولت دمکراتیک و سرنگونی دولت حفیظ الله امین و دعوت از ارتش سرخ به افغانستان در همین قصر انجام شده بود.
گویا وسیع ترین دیدار حزبی و یا چیزی شبیه کنگره حزب دمکراتیک خلق افغانستان پس از به حاکمیت رسیدن ببریک کارمل هم در همین کاخ برگزار شده بود. بهرحال می خواهم بگویم که محل کنفرانس ملی، محلی تاریخی بود.
 

- چند نفر در کنفرانس ملی شرکت کرده بودند؟
الان دقیق یادم نیست اما فکر می کنم بالای یکصد نفر. البته من یادداشت هایم را دارم و نگاه می کنم و دفعه بعد می گویم.
همانطور که گفتم ما یک محفل کمیته مرکزی در کابل داشتیم که ارشد ترین عضو آن هم شادروان فروغیان بود که عضو هیات سیاسی بود. در باره کنفرانس ملی در جلسات این محفل هم بحث هائی می شد که نمی دانم فروغیان تا چه حد توان حفظ کردن و منتقل کردن این نظرات را به هیات سیاسی داشت. همانطور که گفتم در این جلسات عمدتا خاطره گوئی چند عضو قدیمی کمیته مرکزی و حرف هائی که جنبه گله وگلایه از فرقه و مسائل مهاجرت گذشته حاکم بود و من هم به دلیل کار زیادی که در مرز و در ارتباط با هندوستان و پاکستان داشتم کمتر در این جلسات شرکت می‌کردم. حرف ها جنبه جدی نظری نداشت و به هیچ وجه بحث شعار سرنگونی جمهوری اسلامی دراین جلسات مطرح نبود. البته اخبار ایران را در کابل همه دنبال می کردند. هم رادیو ایران خیلی خوب در کابل شنیده می شد، هم روزنامه های ایران هر چند روز یکبار می رسید و هم خود ما از طریق داخل کشور اطلاعاتی می‌گرفتیم. جنگ با عراق با شدت ادامه داشت و مهم ترین موضوع بحث همین جنگ و سرانجام آن بود.
 

- رفیق خاوری هم نظری نمی داد؟

رفیق خاوری در این دوران کمتر به کابل می آمد اما هر بار که می آمد من تقریبا همیشه با او بودم و صحبت می کردیم. من نمی دانم در سالهای پس از جنگ و پس از فروپاشی چرا برخی نظرات عجیب در نامه مردم منتشر شد و در اسناد حزبی هم منعکس شد، اما تا آنجا که بخاطر دارم در کابل نظرات او چیز دیگری بود. مثلا وقتی اولین نامه آقای خمینی با هشدار به بزرگان منتشر شد و مدتی بعد معلوم شد خطاب او به آقای منتظری است و زمینه برکناری او فراهم می شود، یادم هست که رفقای رهبری افغانستان نظر او را خواستند. هیچکس نمی دانست خطاب خمینی به کیست؟ رفیق خاوری با توجه به طول زندانی بودنش با منتظری و رفسنجانی شناخت خوبی از مذهبی ها و بویژه از این دو نفر داشت. حدس این که زمینه برکناری منتظری فراهم می شود در آن ابتدای کار واقعا دشوار بود و من یادم هست که خاوری برای رفقای افغان پیام فرستاد که در عالی ترین سطح حاکمیت بزودی جابجائی هائی صورت می گیرد. شخص من حدس می زدم که کنار گذاشتن رفسنجانی مطرح است و خطاب خمینی هشدار به اوست، اما خاوری گفت که مسئله بالاتر از رفسنجانی است. نمی دانم دقیقا بعد از چند روز و شاید یکی دو هفته معلوم شد مسئله محدود کردن منتظری و یا گرفتن قائم مقامی رهبری از او مطرح است. یا مثلا بارها از او در باره سرانجام جنگ سئوال کرده بودند. در یک مورد خود من حاضر بودم که او گفت: اینها حکومت زیر دندانشان مزه کرده و برای نگهداشتن آن هر کاری که لازم بدانند می کنند.

آن موقع مسئله سرانجام جنگ مطرح بود و این زمزمه وجود داشت که ممکن است با درگذشت آیت الله خمینی دیگر کسی در جمهوری اسلامی نتواند جنگ را متوقف کند و ادامه جنگ هم یعنی دخالت مستقیم امریکا و تقسیم ایران. یعنی مقابله متقابل اتحاد شوروی و بقیه احتمالات.

ما در این فضا و دراین حد از ارزیابی اوضاع حاکمیت وجنگ بودیم که رفتیم به سمت تنظیم اسناد کنفرانس ملی. بتدریج بحث پایان جنگ در جلسات کمیته مرکزی ما در کابل بیشتر و جدی تر شد. فروغیان اهل بحث و تحلیل سیاسی نبود و به همین دلیل خیلی ساده می شد از طرح یک موضوع از جانب او که خیلی هم ساده مطرح می کرد، فهمید یک خبرهائی هست. یکی دو باره به خطر ادامه جنگ و حمله امریکا به ایران و تقسیم کشور اشاراتی کرد که من فکر می کنم حاصل تماس هایش با رفقای شوروی بود. او بدلیل سالها زندگی در مسکو، بدلیل حضورش در ارتش فرقه، بدلیل حرکت برای پیوستن به قیام افسران خراسان و بدلیل تدریس زبان فارسی در مسکو به روس ها و خلاصه یک سلسله عوامل مختلف بسیار مورد اعتماد رفقای شوروی بود و به همین دلیل وقتی یک چیزی می گفت باید جدی گرفته می شد. یا لااقل من جدی می گرفتم، زیرا دیده بودم که مثلا مشاور روابط بین الملل حزب دمکراتیک افغانستان که درجه سرهنگی ارتش  اتحاد شوروی را هم داشت "اسلینکی" و یا یکی از مشاوران ارشد سفارت شوروی در افغانستان چقدر با او صمیمی اند و اغلب با هم دیدار می کردند. این مناسبات صرفا در حد دوستی توام با همآهنگی بود و هیچ ربطی به آن مزخرفاتی که جمهوری اسلامی در باره جاسوسی می گوید و می گفت نداشت. کار و حضور در افغانستان در حقیقت حضور در کشوری بود با حاکمیتی که یکطرف آن مسئولین بودند و طرف دیگر آن مشاوران شوروی. بنابراین طبیعی بود که باید با آنها هم ارتباط داشت و همین ارتباط خوشبختانه این امکان را به فروغیان داده بود تا بداند رفقای شوروی در باره آینده جنگ ایران و عراق چه فکر می کنند. مسئله ای که بنظر من، در آن دوران روز به روز پر رنگ تر و جدی تر شده و همه نگران سرانجام آن بودند. من تصور می کنم فروغیان این نظرات را به جلسات هیات سیاسی هم می برد. البته حتما با جزئیات بیشتر و دقت بیشتر. درعین حال که طبیعی بود که خاوری و لاهرودی و صفری هم در ارتباط های خودشان از نگرانی های رفقای شوروی و رفقای افغانستان نسبت به سرانجام جنگ با عراق و دخالت مستقیم امریکا در جنگ با اطلاع بودند.

- یعنی رفقای رهبری فدائیان اکثریت، مثلا نگهدار هم درجریان بودند؟

پاسخ صادقانه ام اینست که نمی دانم. معمولا باید نگهدار بیشتر در جریان این مسائل می بود که من از دهان او در دیدارهائی که در کابل داشتیم چیزی در این باره نشنیدم. اما اگر حدسم را بخواهم بگویم، بله، می توانم بگویم که قطعا او هم درجریان این بحث ها بود. مسئله کوچکی نبود. شما مسئله جنگ با عراق را اصلا شوخی فرض نکنید. مثل همین ماجرای اتمی که الان مطرح است. اینها مسائل شوخی نیست. نگاه کنید به تاریخ، نگاه کنید به از کف رفتن قفقاز و کوچک شدن ایران. من یقین دارم که رفقای شوروی در آن دوران با تمام نیرو می خواستند تمامیت ارضی ایران حفظ بماند و انقلاب هم از دست نرود. درعین حال که نمی خواستند عراق هم تضعیف شده و به دامن امریکا بیفتد. جدال در درون حکومت هم روز به روز بالا می گرفت و تازه اختلافات خامنه ای و موسوی شروع شده بود و یا آشکار شده بود. اصول مترقی قانون اساسی در زمینه های اقتصادی مرتب کمرنگ تر می شد و جناح راست جمهوری اسلامی که به خامنه ای – رئیس جمهور- امید بسته بود، حلقه محاصره دولت موسوی را تنگ می کرد و زیر فشار ادامه جنگ، از دولت امتیاز اقتصادی می گرفت. یعنی دستآوردهای اقتصادی انقلاب را پس می گرفت. از طرف دیگر، رهبری و چند صد کادر و عضو حزب ما هم در زندان بودند و به نوعی گروگان مرگ و زندگی.

بحث مربوط به شعار سرنگونی جمهوری اسلامی در آستانه کنفرانس ملی بصورت غیر جدی یکی دو باره مطرح شد و تا آنجا که یادم هست در نامه مردم هم یک مطلبی با همین مضمون و یا شاید صریح تر مطرح شد. مثل این که بیانیه ای هم بیانیه با امضای مشترک فدائیان اکثریت و حزب توده ایران در همین دوران، یعنی در آستانه کنفرانس ملی منتشر شد.  تا وقتی که صفری برای پلنوم 19 و کنفرانس ملی به کابل آمد و معلوم شد که مسئله جدی است و احتمالا در کنفرانس ملی به رای گذاشته خواهد شد.

- خاوری موافق این نظر بود و یا شده بود؟

من تا آنجا که یادم هست، او چیز در این باره نمی گفت. اساسا در آن دوران این مسائل را صفری هدایت و فرموله می کرد. در بحث های خصوصی هم من چنین نظری را از او نشنیده بودم.

بهرحال این پیشنهاد بصورت "تز" به کنفرانس ملی برده شد.

- یعنی در پلنوم 19 هم مطرح نشد؟

ببینید. پلنوم 19 که من روز دوم آن از مرز بازگشته و در آن شرکت کردم، اساسا چندان جدی نبود. بیشتر اجرای یک روش بود. یعنی پلنومی باید باشد که کنفرانس و یا کنگره ای را پیشنهاد و یا تائید و یا تصویب کند. این پلنوم با دو هدف تشکیل شد. یکی مشروعیت بخشیدن به کنفرانس ملی و دوم، که بنظر من انگیزه مهم تری بود، طرح اخراج امیرخسروی و آذرنور و فرجاد از کمیته مرکزی بود. البته تصمیم را پیش از این پلنوم گرفته بودند زیرا آنها را نه به پلنوم و نه به کنفرانس دعوت نکرده بودند.

من روز دوم به این پلنوم رسیدم. روز پیش از آن مسئله اخراج آنها مطرح شده بود اما تصمیم گرفته نشده بود. گزارشی که قرار بود در کنفرانس قرائت شود تکثیر شده و میان اعضای کمیته مرکزی حاضر در جلسه توزیع شده بود. در این گزارش هم تا آنجا که یادم هست بحثی در باره شعار سرنگونی نبود. روز دوم، مسئله اخراج امیرخسروی و آذر نور یکبار دیگر مطرح شد. ظاهرا روز اول زنده یاد شاندرمنی نسبت به دعوت نکردن آنها به کنفرانس اعتراض کرده بود و بحث هائی هم شده بود که در نتیجه تصمیم و رای گیری به روز دوم موکول شده بود. من که از مرز رسیده بودم مستقیم از فروگاه رفتم به جلسه. تقریبا در پایان بحث ها رسیدم و می خواستند رای بگیرند. رای و نظر من را خواستند. من جمله ای را نوشتم و دادم که هنوز آن را دارم. نوشتم: "من با پیشنهاد اخراج امیرخسروی و آذرنور مخالف نیستم، اما با دعوت نکردن آنها و شرکت ندادن آنها دراین جلسه مخالف هستم." یادم نیست بقیه، همه رای دادند و یا ندادند. اما تصمیم با اکثریت تصویب شد. فکر می کنم شاندرمنی هم در رای گیری شرکت نکرد.

بهرحال، این پلنوم با دو تصمیم، اخراج امیرخسروی و آذر نور از حزب و همچنین تشکیل کنفرانس ملی برای جبران ضربات وارده به حزب و تحلیل اوضاع انقلاب و جمهوری اسلامی به کار خود پایان داد. کسانی که برای شرکت در کنفرانس ملی به کابل رسیده بودند به تدریج به محل برپائی کنفرانس منتقل شده و در اتاق ها تقسیم شده بودند. از پایان جلسه پلنوم، بتدریج اعضای کمیته مرکزی هم به آن محل منتقل شدند تا آماده حضور در کنفرانس شوند. مقداری دیدار و آشنائی و گفتگو درباره اوضاع ایران و کسب اطلاع از حال و روز بقیه رفقا و آشنایان و این که کجا هستند و چه می کنند و از این نوع مسائل.

من با شادروان موسوی یک اتاق بسیار کوچک را انتخاب کردم. نمی خواستم و نمی‌توانستم با چند نفر در یک اتاق باشم زیرا مرتب در رفت و آمد بودم و اسناد و نوشته هائی داشتم که باید محفوظ می ماند. یک ویلای بسیار کوچک در محوطه باغ، خارج از ساختمان کنفرانس و محل استقرار شرکت کنندگان کنفرانس دراختیار من گذاشته بودند تا افرادی را که از ایران منتقل شده بودند در این اتاق و جدا از رفقای دیگر مستقر شوند. گروه اول قبلا از مرز نیمروز آمده و در کابل بودند و گروه دوم هم روز دوم کنفرانس ملی از نیمروز به کابل منتقل شده و همگی به همین خانه وسط باغ منتقل شدند. گروه دوم با زنده یاد حسن عسگری رسیده بودند. دراین گروه دوم، خانمی بود که چند ماه پیش از آن به کابل آمده و سپس با ماموریت ارتباط با زندان و خانواده زندانیان سیاسی به تهران اعزام شده بود و الحق ماموریت خودش را خیلی خوب اجرا کرده بود. یک نامه تاریخی از زندان آورد که در کنفرانس خوانده شد. مخاطب نامه رفیق خاوری بود. در باره این نامه بیشتر خواهم گفت. مقداری هم کارهای دستی زندانیان توده ای و کارهای دستی خانواده های آنها را به همراه خودش آورده بود که دیدنی ترین و هیجان انگیزترین نمایشگاه کنفرانس ملی همین آثار بود. از جمله کارهای دستی آذر طبری همسر رفیق طبری. شرحی از زندگی سخت و دشوار همسران رفقای رهبری حزب که زندانی بودند و خلاصه این که ماموریت را به نحو احسن اجرا کرده بود. البته ما در طول این چند ماه با او در تهران در تماس بودیم. هم در خود تهران توسط حسن عسگری و هم از طریق پیک های توده ای که از نیمروز می فرستادیم داخل کشور و به تهران درجریان بودیم، تا این که 24 ساعت قبل از تشکیل کنفرانس ملی، همراه حسن عسگری و یک رفیق دیگر از ایران بازگشته و به نیمروز رسیدند و به محض فراهم شدن امکان پرواز هواپیما از نیمروز به کابل، آنها به کابل منتقل شدند و رسیدند به کنفرانس ملی.

برای شرکت آنها در کنفرانس ملی، توصیه خاوری این بود که چهره آنها پوشیده باشد و در آخرین ردیف سالن کنفرانس بشینند. بعد از همه وارد سالن شوند و کم در جلسه بمانند و سالن را ترک کنند و بروند به محلی که برایشان در نظر گرفته بودیم. این توصیه تقریبا با همین دقت اجرا شد. من بیشترین وقتم در طول کنفرانس با این رفقا گذشت و حتی درجلسات کنفرانس هم به ناچار کم شرکت کردم. یعنی سری می زدم و باز می گشتم نزد همین رفقا و تنظیم کارها. مثل نمایشگاه و بقیه مسائل.

کنفرانس به گونه ای پیش برده شد که عده زیادی توانستند وقت بگیرند و پشت میکرفن سخنرانی کنند. در باره افتتاح کنفرانس هم اجازه بدهید دفعه آینده صحبت کنم.

از جمله بحث های پیش از کنفرانس، تهیه لیست کسانی بود که از کابل در کنفرانس شرکت کردند. رفقائی که در رادیو کار می کردند به کنفرانس دعوت شدند و من اعتقاد داشتم که دو مسئول هرات و نیمروز و "اکبر افرا" که از طرف من رابط هندوستان و پاکستان شده بود و سال گذشته در انگلستان به درود حیات گفت نیز باید به این کنفرانس دعوت شوند. پس از مقداری بحث درباره معیارها و مسئولیت ها، بالاخره رفیق خاوری نظر من را قبول کرد و این سه رفیق در کنفرانس شرکت کردند که دو نفرشان، یعنی مسئولین نیمروز و هرات در همین کنفرانس عضو مشاور کمیته مرکزی شدند. بسیار خوشحال و سربلندم که این دو محکم و استوار توده‌ای باقی ماندند و مانده اند.

 

 

 

                        راه توده  368      12 تیر ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت