راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده های – علی خدائی

پیشنهاد کینه توزانه

خائن اعلام کردن

کیانوری و طبری

 
 

 

کمی خلف وعده شد و هفته گذشته یادمانده ها را دنبال نکردیم، اما مهم نیست، در عوض برایتان خبرهای خوب دارم. من دراین فاصله همت کردم و بعضی کارتن هائی را که داشتم باز کردم و آنها را بررسی کردم. با اطمینان می گویم که از خواندن بعضی گزارش ها و نامه ها هم حیرت زده شدم و هم بسیار مغموم. تازه، این کارتن هائی بود که مربوط است به دبیرخانه حزب در چکسلواکی نه آنچه که از افغانستان با خودم به دندان کشیده و با هر زحمتی بود حفظ کرده ام. آنها را هم دارم بررسی می کنم. وقت می برد. واقعا وقت می برد. اما فکر می کنم هم لازم است و هم بسیار جالب. باید بتدریج این سندها و گزارش ها را دسته بندی کنم و براساس موضوع درباره آنها صحبت کنم. در میان همین سندها، لیست برگمار شدگان کمیته مرکزی در کنفرانس ملی را هم پیدا کردم و خوشبختانه به قولی که داده بودم دراین مورد حالا می توانم عمل کنم. این لیست را میدهم که در ادامه همین گفتگو منتشر کنید. خیلی لیست جالبی است. از جمع آنها، معدود افرادی در جمع منتشر کنندگان نامه مردم هستند. بسیاری از آنها توده ای باقی مانده اند اما معترض این وضع سیاسی و تشکیلاتی حزب اند و شماری هم در وسط کار، راهشان را عوض کرده اند و رفته اند دنبال یک مشی و سیاست و تشکیلات و سازمان و حزب دیگر و یکی دو نفر هم مثل ناخدا حمید احمدی شدند محقق ضد حزبی!

بهرحال، شاید اگر معیارهای دقیق تری برای دعوت به کنفرانس ملی در نظر گرفته شده بود و برخی ها که به کنفرانس آورده شدند معیار انتخابشان مسائل جدی و حزبی بود و نه به صرف خبرچینی و گزارش نویسی و تقرب به درگاه صفری و یا لاهرودی و یا خاوری چنین ریزشی را از لیستی که دراختیارتان می گذارم شاهد نبودیم. من میدانم که در واحدهای حزبی اروپای غربی و همچنین واحدهای حزبی مسکو و مینسک و باکو و ترکمنستان نسبت به انتخاب برخی افراد برای آوردن به کنفرانس ملی بحث های تندی وجود داشته است. حتی درباره نسل دوران مهاجرت پس از 28 مرداد هم این بحث ها بود. مثلا شاندرمنی و فروغیان انتقاد جدی داشتند به آوردن "زمانی" از مسکو به کنفرانس و دیدیم که بیهوده هم نمی گفتند. زمانی به محض آن که فروپاشی اتحاد شوروی روی داد، سر خر مراد را برگرداندن و مثل خیلی از نوکان های روسیه رفت دنبال پولسازی و کارهای دیگری که شنیده ام اما چون دقیق و از نزدیک اطلاع ندارم طرح آنها را لازم نمی دانم. این آقای "زمانی" نقش کمی در تاراندن نسل توده ای مهاجر پس از یورش های جمهوری اسلامی به حزب نداشت و معیار برگماری اش به کمیته مرکزی صرفا همان نقش چاپلوسی و تقربی بود که برایتان گفتم. من حتی پیش از کنفرانس ملی و درجریان دوبار دیدن او در مسکو، در جریان سفر برای شرکت در پلنوم 18 با توجه به شناخت نزدیکی که همه نسل ما از ماشین فروش‌ها داشتیم و داریم، درباره او به این نتیجه رسیده که او باید یک بنگاه ماشین دست دوم فروشی باز می کرد تا فولکس واگن را به جای کادیلاک بفروشد. بارها این اصلاح را درباره او در صحبت هایم با سیاوش کسرائی و فروغیان گفته بودم. می خواهم بگویم، این تیپ های چاپلوس و مجیز گو که متاسفانه الان هم کپی آنها، کپی امثال زمانی در کنار خاوری هستند و من اطلاع دارم، سر بزنگاه های مهم جا خالی داده و لطمه می زنند. چنان که امثال زمانی زدند و من نمیدانم با دفتر حزب در مسکو چه کرد؟ آن را هم تصاحب کرد و یا نه؟

متاسفانه امثال زمانی و احمدی در همین کنفرانس ملی به عضویت کمیته مرکزی در آمدند. البته کسان دیگری هم عضو کمیته مرکزی شدند و بقول اسکندری نه یک بادیه آب، بلکه چند بشکه آب داخل کمیته مرکزی کردند و این ماجرا همچنان ادامه دارد.

در همین کارتن ها، گزارش هائی را پیدا کردم که محمد حقیقت بعنوان مسئول دبیرخانه حزب در چکسلواکی و عضو مشاور هیات سیاسی و شخص من در دبیرخانه، برای جلسات هیات سیاسی وقت تهیه کرده بودیم. و یا گزارش هائی که در جمع بندی مسائل و مشکلات واحد حزبی مینسک و باکو به هیات سیاسی داده بودیم. اسناد جدال بر سر آئین نامه جدید حزبی که صفری تهیه کرده بود و یک بند آن اجازه اخراج از حزب را به هیات سیاسی و در واقع صفری و لاهرودی و خاوری میداد را هم پیدا کردم. چقدر شکایت از همین فروع الدین ابراهیمی که شنیده ام حالا فریدون ابراهیمی خطابش می کنند و وزیر دست چپ نامه مردم شده در این کارتن ها پیدا کردم. بعضی از این گزارش ها درعین حال خنده دار هم هست. به این دلیل که شرح کارآگاه بازی این ابراهیمی در ساختمان شماره 4 مینسک است.

 

- همان ماجرای کفش شناسی که دفعه پیش اشاره کردید؟

بله، متاسفانه. همانطور که گفتم باید اینها را دسته بندی کنم و بتدریج درباره مهم ترین آنها با هم صحبت کنیم.

 

- اینطور که اشاره کردید، مسئول دبیرخانه رفیق خاوری نبوده؟

- درست است. رفیق خاوری مسئول دبیرخانه نبود. دبیرخانه معمولا زیر مجموعه هیات سیاسی و هیات دبیران حزب است و در چکسواکی هم رفیق خاوری دفتر خودش را در مجله صلح و سوسیالیسم داشت و گهگاه به دبیرخانه سر می زد. اما مسئول دبیرخانه محمد حقیقت عضو مشاور هیات سیاسی حزب بود که در کنفرانس ملی به این سمت برگمار شده بود.

 

- تا آنجا که میدانیم ایشان هم از افسران نیروی دریائی بود.

- بله. ایشان سرهنگ دوم نیروی دریائی و معاون دریادار افضلی بود و از دو افسر دیگر نیروی دریائی که پس از یورش به افغانستان مهاجرت کرده بودند هم ارشد تر بود. یا حداقل از حمید احمدی که سرگرد نیروی دریائی بود، ارشد تر بود. ایشان هم از جمله معترضانی است که بر سر مواضع حزبی پایدار مانده است و اخیرا هم در نامه 8 امضائی که در اعتراض به مطالب کنگره ششم منتشر شد یکی از امضاء کنندگان این نامه بود. ما، هم تا پیش از رفتن ایشان به رادیو زحمتکشان با هم در افغانستان از نزدیک کار کردیم و هم در دبیرخانه حزب در چکسلواکی تنگاتنگ کار کردیم.

تا یادم نرفته این خواهش را بکنم. روی فیسبوک راه توده، زیر یادمانده های قبلی یک بحثی بین دو توده ای در گرفته بود که حتما آن را ضبط کرده و عینا منتشر کنید. برای شخص من بحث بسیار جالبی بود. یکی از این دو در ایران است و دیگری در خارج از کشور. شما بحث آنها را بخوانید تا متوجه تفاوت سطح آگاهی و درک از اوضاع حزبی و اوضاع سیاسی ایران بشوید. بنظر من این یک نمونه برجسته از تفاوت میان آنهائی است که در داخل کشور هستند با آنها که در خارج. بویژه درباره نگاه آنها نسبت به مسائل امنیتی. آن که در خارج از کشور است مخالف انتشار این یادمانده هائی است که من برایتان می گویم و دیگری سخت موافق انتشار آنها.

نکته بسیار مهم دیگر، بی خبری و کم اطلاعی نفر دوم بحث است. یعنی آن توده ای که در خارج از کشور است و احتمالا از نزدیکان نامه مردم هم باید باشد. ایشان اگر حداقل راه توده را هم خوانده بود باید میدانست که چه کسانی از جمع رهبران حزب توده ایران خاطرات سیاسی – تحلیلی خود را نوشته و منتشر کرده اند. من فرد و این دوست و این رفیق حزبی را مقصر نمی دانم، آن سیستمی را مقصر می دانم که این بی خبری حاصل روشن و نگرش سیاسی و حزبی آن است. ایشان فکر کرده خاطرات فقط همان هائی است که کیانوری و یا عموئی نوشته اند. در همین راه توده ایشان میتوانست کتاب "سلطان زاده" از رهبران درجه اول حزب کمونیست ایران را بخواند، می توانست با کمی جستجو خاطرات اردشیر آوانسیان از بنیانگذاران حزب را بخواند، می توانست کتاب جنبش کمونیستی کامبخش را بخواند که بخش هائی از تمام این خاطرات مربوط به حزب توده ایران و حزب کمونیست ایران است. این ها را فقط بعنوان نمونه گفتم والا شمار خاطرات رهبران حزب – نه آنها که از حزب رفتند- بیش از این هاست. خب. این توده ای اگر در برابر یک پرسش کننده مطلع مذهبی و یا غیر مذهبی اما مخالف حزب قرار بگیرد و چند سئوال در برابرش قرار بگیرد چه پاسخی دارد؟ کار حزب به اینجا کشیده است. تازه، اگر این مدافع نامه مردم کمی حجب و حیا را کنار می گذاشت خاطرات "سایه" شاعر را هم در کنار خاطرات "به آذین" فرمایشان ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی معرفی می کرد. که البته من قول می دهم این افراد نه خاطرات سایه را خوانده اند، نه خاطرات به آذین را و نه خاطرات کیانوری و عموئی را. فعلا به نرخ روز، این حرف ها را می زنند.

 

- شما آنها را می شناسید؟

- خیر. هیچکدام را شخصا نمی شناسم. من دلم نمی خواهد هیچ قضاوتی درباره صحبت های آنها با یکدیگر روی فیسبوک راه توده بکنم، بهتر است خودتان بخوانید و منتشر کنید که خوانندگان راه توده هم بخوانند. من صرفا همان اشاره کلی را تکرار می کنم که گفتم. مقایسه دو سطح آگاهی سیاسی و نگاه به مسائل امنیتی. واقعا شاید یک زمانی لازم باشد آدم مفصل یک بحث جمعی بکند که مسائل امنیتی در اصل چی هست و چگونه باید با آن برخورد کرد. هنوز عده ای در فضای 40 – 50 سال پیش اند و تصور می کنند با انتخاب یک اسم مستعار برای خودشان پوشش امنیتی درست کرده اند و یا اگر گفته شود ما یک دبیرخانه حزبی داشتیم که در آن این و یا آن مسائل بررسی می شد مسائل امنیتی فاش شده است. بهتر است خودتان بخوانید. شاید دفعه دیگر درباره این بحث دو نفره صحبت کردیم. ابتدا شما و خوانندگان راه توده هم بخوانند، تا بعد صحبت کنیم. من البته این تفاوت سطح بینش و آگاهی میان داخل و خارج کشور را در نامه رفقای داخل کشور خطاب به رفیق خاوری بخوبی مشاهده کردم و حتما شما هم متوجه شدید.

 

- همان نامه ای که در انتفاد به تهمت زنی در کنگره ششم بود؟

- بله. همان نامه. البته شنیده ام یک نامه مفصل دیگری هم از داخل کشور خطاب به خاوری در همین مورد نوشته شده که هنوز متن آن را ندیده ام، فقط شنیده ام. شاید در روزهای آینده این نامه هم سر از یک سایتی در آورد. شنیده ام نامه بسیار خوب و هشدار دهنده ای نسبت به وضع حزب و مطالب نامه مردم است.

 

- مصاحبه آقای مطلب زاده هم جالب بود.

- بله. بسیار هم جالب بود. بنظر من این ماجرای کنگره ششم حجت را برای خیلی از توده ایها تمام کرد. اگر تاکنون عده ای تعلل می کردند و گرفتار ملاحظاتی بودند، این چیزهائی که بنام کنگره در نامه مردم منتشر شد به تعلل و ملاحظات آنها هم پایان داد. البته، بنظر من کافی است تحولات در ایران جان تازه ای بگیرد تا این موج شدید تر شود. در دوران ریاست جمهوری خاتمی هم اعتراضات داشت بالا می گرفت اما آنقدر رویدادهای داخل کشور غافلگیر کننده بود که این موج در میان آن رویدادها گم شد. من تصور نمی کنم این بار توده ایها اجازه بدهند بنام حزب چنین مطالبی منتشر شود. چه در عرصه تهمت زنی و چه در عرصه نگاه سیاسی به اوضاع ایران. واقعا آن چند پاراگراف سرمقاله نامه مردم 913 که در شماره گذشته راه توده منتشر شده یک نمونه از سقوط مشی توده ای در نامه مردم بود.

درباره مصاحبه آقای مطلب زاده هم، این را بگویم که ایشان هم از شرکت کنندگان کنفرانس ملی بود که به عضویت کمیته مرکزی هم در آمد و البته بتدریج تبدیل به یک توده ای معترض به وضع حزب شد. ایشان هم از زندانیان سیاسی دوران شاه است و هم ارتباط تنگاتنگی با شماری از رهبران حزب که اعدام شدند، از جمله شخص کیانوری داشت. در مهاجرت هم مثل خود من که با خاوری از نزدیک کار کردیم، ایشان هم با خاوری از نزدیک کار کرد. در مصاحبه ایشان چند اشاره خبری وجود داشت که من شخصا تاکنون از آنها با خبر نبودم. از جمله نسبت فامیلی آقای محمد دستباز (امیدوار) با خاوری.

 

- در دبیرخانه تقسیم کار و یا تقسیم مسئولیت وجود داشت؟

- در واقع می توانم بگویم خیر! به چند دلیل.

اول - این که صفری در برلین شرقی مستقر بود و همه امور را در قبضه خودش گرفته بود و اجازه تحرک به دبیرخانه نمی داد و هر بار هم که کوششی از جانب من و محمد حقیقت برای هویت بخشیدن به دبیرخانه شد، از برلین شرقی خنثی شد و یا اگر در هیات سیاسی مطرح شد، صفری جلوی آن ایستاد. از جمله تلاش ناکامی که برای انتشار یک نشریه کردیم و تا سه شماره هم پیش رفتیم اما صفری توانست جلوی انتشار آن را بگیرد. درحالیکه ما این نشریه را صرفا می خواستیم در مینسک و باکو، تاشکند و افغانستان و چند کشور شرقی دیگر توزیع کنیم. بموقع درباره این نشریه برایتان خواهم گفت.

دوم- نقش و یا در حقیقت بی نقشی خاوری دراین زمینه بود. یعنی فقط گهگاهی سری به این محل می زد و عمدتا در دفتر خودش در پراگ بود. می خواهم بگویم خود او هم این دبیرخانه را جدی نگرفته بود که شاید هم دلیل آن همان تمرکز امور در دست صفری در برلین شرقی بود و ضمنا تیپ و کاراکتر خاوری متفاوت از امثال کیانوری و یا جوانشیر و بقیه رفقائی است که می شناختیم.

سوم- دبیرخانه و یا هر ارگان حزبی دیگری وقتی می تواند فعال باشد و هویت داشته باشد که درارتباط با جامعه باشد. به صرف جمع کردن گزارش های حزبی از واحدهای حزبی مهاجرت که نمی شود دبیرخانه درست کرد. در چکسلواکی ارتباط با ایران، بر خلاف افغانستان اصلا ممکن نبود. از برلین شرقی و در ارتباط با برلین غربی و دیگر کشورهای اروپائی تا حدودی می شد این ارتباط را با ایران داشت، که در چکسلواکی این امکان هم نبود. و باز همانطور که گفتم، نگاه به مهاجرتی که صورت گرفته بود، نگاه فعالی در ارتباط با ایران نبود. چه از جانب صفری و چه از جانب خاوری. شاید لاهرودی در باکو یک کارهائی می کرد که تا حدودی هم میدانم می کرد، اما در مجموع نگاه خاوری و صفری کار فعال با ایران نبود. اگر خبری از داخل می رسید که خوب رسیده بود، اما این که ارتباط بگیرند، کار بکنند، خیر. چند نفری هم که از باکو به ایران رفتند و بازگشتند، بیشتر پیشنهاد و ابتکار شخصی خودشان بود. در افغانستان هم که برایتان گفتم. بیشتر فعالیت هائی که درارتباط با ایران انجام شد ابتکاری بود.

مرور یادداشت ها و سندهائی که مربوط به دبیرخانه چکسلواکی است، واقعا یکبار دیگر پرده را از مقابل چشم من به کنار برد و نشان داد که این ماجرای اتهام، برچسب و مقابله با افرادی که نظرات سیاسی متفاوت در حزب دارند، حداقل در این مهاجرت بنیانگذارش صفری است. در همین اسناد به کرات به این مسئله برخورد کردم. شما نمیدانید در چه سطحی این و آن متهم شده اند. حتی جالب است برایتان بگویم که پیشنهاد کتبی صفری هست که از هیات سیاسی خواسته کیانوری و طبری را بعنوان خائن اعلام کند. من صفری را ریشه اصلی وضع کنونی حزب و نامه مردم می دانم و معتقدم حتی افرادی به پیشنهاد او برای ادامه همین روش برکشیده شده اند.

 

- چرا کیانوری و طبری باید خائن اعلام می شدند. استدلال صفری چه بود؟

اولا صفری به تنهائی این پیشنهاد را نکرده بود که برایتان بعدا شرح کامل را خواهم داد. از جمله دلائل این پیشنهاد اعترافات زیر شکنجه بود. من همینجا نظر خودم را با قاطعیت می گویم که هیچکس، حتی خاوری که در زمان شاه زندانی بوده، نمی تواند ادعا کند تاب شکنجه های اعتراف گیری از رهبران حزب را در جمهوری اسلامی می آورد. صفری که جای خود دارد. من حتی خاوری را می گویم که زندانی با سابقه شاهنشاهی بود. حتی رفیق حجری هم در اعترافات تلویزیونی با دست فلج شده در زیر شکنجه قپانی حاضر شد. بنابراین، این لاف در خارج زدن ها هیچ اعتباری ندارد و آنها که عموئی را در مهاجرت برای اعدام سینه دیوار گذاشته اند معلوم نیست اگر خودشان دستگیر شده بودند چه می کردند زیر شکنجه. این شامل فقط رهبران حزب ما نمی شود. بزرگترین قهرمان های سازمان چریک های فدائی در شکنجه گاه های شاه زیر شکنجه دهه 1360 در جمهوری اسلامی شکستند. نمونه اش دکتر انوشیروان لطفی است که همه زندانیان با سابقه زمان شاه او را خوب می شناسند و من هم او را پیش از خروج از ایران و در دورانی که نزد فدائی ها مخفی بود دوبار دیدم. انسانی ورزیده ( فکر می کنم کشتی گیر هم بود) چابک و بسیار تیز و پر تحرک. من لازم نمی بینم از سازمان های دیگر اسم بیآورم. چه اقلیت و چه اکثریت و الا یک لیست بلند بالا می شود ارائه کرد که چهره های از مرکزیت همین سازمان های سیاسی پس از تسلیم شدن در زیر وحشیانه ترین شکنجه ها، در اتومبیل گشت سپاه در خیابان ها مجبور به شناسائی و شکار رفقای دستگیر نشده خودشان شدند. این بحث غم انگیز را خاتمه بدهیم بهتر است. فقط خواستم بگویم آن سند پیشنهادی به هیات سیاسی بر اساس کدام استدلال تنظیم شده بود که خوشبختانه رای نیآورد و بایگانی شد.

این ادعاها که "من اگر بودم چنان می کردم و چنین می کردم" کوچکترین ارزش و اعتباری ندارد. حداکثر کاری که می توانستند بکنند خودکشی در زندان بود که چند نفری هم این اقدام را کردند و شکنجه گران و زندانبانان فورا به درمانگاه منتقل کرده و نجاتشان دادند تا بقیه بازجوئی شان را زیر شکنجه پس بدهند. از جمله مواردی که شنیده ام مربوط است به رفیقمان "زرشناس" دبیر سازمان جوانان حزب و یا  رفیق آصف و یا رحیم عراقی. با شیشه عینک، با کوبیدن سر به آینه دستشوئی و هر وسیله ای که دم دستشان بود و با استفاده از غفلت زندانبانان اقدام به خودکشی کرده اند اما نگذاشته اند بمیرند.

اتفاقا یکی از مسائلی که در همان دوران دبیرخانه چکسلواکی پیش آمد، اعدام دسته جمعی سال 67 بود. دراین مورد هم برایتان خواهم گفت در چه شرایط و لحظاتی از این فاجعه با خبر شدیم و طرح اولیه اعلامیه حزب را هم خود من نوشتم با همین عنوان "فاجعه ملی" که هنوز نسخه ای از آن را دارم. البته بخش های زیادی از این نوشته من را تغییر دادند اما با همان عنوان "فاجعه ملی" بصورت اطلاعیه منتشر کردند. جزئیات شب با خبر شدن از فاجعه و تنظیم این اطلاعیه را برایتان خواهم گفت.

این یادآوری ها بسیار من را خسته و افسرده می کند اما با همه اینها باید گفت تا فراموش نشود.

 

 

 

 

 

                        راه توده  404     5 اردیبهشت ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت