راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آغاز بخش دوم آخرین تحلیل نورالدین کیانوری (سخنی با همه توده ایها)
آیت الله خمینی
بزرگترین گروگان جنگ با عراق
 

نیروهای انقلابی – پس از سقوط سلطنت- عمدتا از روند انقلاب و تضادهای ناگزیر آن درك درستی نداشتند. آنها این واقعیت را كه انقلاب ما در یك كشور عقب مانده سرمایه‌داری روی داده است و بناچار مهر و نشان این عقب ماندگی، نه فقط بر پیكر توده های محروم، بلكه بر جسم و روح حتی و بویژه نیروهای پیشرو جامعه داغ خود را باقی گذاشته است، بدرستی تشخیص نمی دادند. هر یك از نیروهای انقلابی خود را اساس و محور انقلاب تصور می كرد و ضربه به خود را پایان جنبش و شكست انقلاب می پنداشت.


بخش دوم این گفتار را با خبر قتل فجیع چند روحانی مسیحی در داخل كشور شروع می كنم. حادثه ای كه جنجال پیرامون آن اكنون - بهردلیل- فرو نشسته است، اما بنظر من، این حادثه نمونه خوبی است برای بررسی دلایل و انگیزه های نیروهای ارتجاعی در ارتكاب اینگونه اقدامات.
برای درك انگیزه های حادثه سازان، شاید بهتر باشد نگاهی بسیار گذرا به گذشته داشته، تحولات سیاست امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران را كمی دنبال كنیم، تا از ماجراجویی های امروز آنان و اهدافی كه دنبال می‌‌‌كنند تصور كامل تری بدست آوریم.
پس از پیروزی انقلاب مردمی و ضد امپریالیستی بهمن 57، مجموعه امپریالیسم و وابستگان داخلی آن، استراتژی مشترك خود را در جهت نابودی و به شكست كشاندن انقلاب پی ریزی و حلقه های مختلف آن را مرحله به مرحله به اجرا درآورده و هم چنان به پیش می برند. در وهله نخست، طرح و توطئه های امپریالیسم، اساسا بر دو بازو متكی بود. بازوی نخست، سلطنت طلبان فراری بودند، كه وظیفه طرح ریزی توطئه ها از بیرون ج. ا. را به عهده داشتند و بازوی دوم آن، عبارتند از نیروهای مذهبی ضد انقلابی، كه به دلیل جنبه مذهبی خود، امكان نفوذ آسان و سریع در ج. ا. و اجرای دسیسه چینی ها از دورن نظام برآمده از انقلاب را در اختیار داشتند. اساس و پایه استراتژی امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران، همانگونه كه حزب توده ایران به درستی تشخیص داده بود و بر آن تكیه می ورزید، عبارت بود از منفرد و منزوی كردن نیروهای انقلابی و وفادار به آرمان های توده های محروم و طرد آن ها از دستگاه حاكمه ج. ا.
بر این اساس، در سال های نخست انقلاب، سیاست حادثه آفرینی و تفرقه افكنی به قصد رودررو قرار دادن نیروهای انقلابی و متزلزل ساختن موقعیت آنان در جامعه، به ابزار دائم و اصلی مرتجعین و ضد انقلابیون تبدیل گردید. پس از شكست كودتای نوژه و تلاش برای جمع آوری نیرو در كشورهای همسایه، طرح ریزی و تحمیل یك جنگ خونین، كه از آن باید به مثابه بزرگترین توطئه امپریالیسم علیه انقلاب یاد كرد، با همدستی ارتجاع منطقه سازمان داده شد. هدف نخستین جنگ، شكست انقلاب یا لااقل جدا كردن سرزمین های نفت خیر كشور از دیگر مناطق آن بود كه این هدف آخر با شكستی سنگین برای ارتجاع خنثی شد.
در نخستین سال های انقلاب، برخلاف خواست و امید ارتجاع، انقلاب نه تنها در مسیر عقب نشینی و شكست قرار نگرفت، بلكه در سیر جریانات و حوادث، مواضع نیروها و طبقات مختلف شركت كننده درانقلاب هر چه بیشتر مشخص شده، جنبش انقلابی روند رشد و تعمیق را می پیمود. با گذشت زمان و تعمیق جنبش، دشمنان انقلاب دیگر تنها مزدبگیران مستقیم امپریالیسم نبودند، بلكه بخشی از نیروهای متزلزل و راستگرا نیز كه سیر حوادث و گسترش و ژرفای جنبش مردمی را به زیان خود می دیدند، به صف دشمنان آن پیوستند. بخش عمده و اساسی این نیروها در واقع آن جریاناتی بودند كه از درون ج. ا. عمل می كردند، تا از بیرون آن. مواضع آیت الله خمینی، كه در كنار صف توده های محروم و ضد امپریالیست قرار گرفته بود، موقعیت راستگرایان و مرتجعین را بسیار ضعیف و شكننده ساخته بود. مزدبگیران امپریالیسم و عناصر وابسته به حجتیه تلاش كردند تا با تاكید بر شكل مذهبی انقلاب، ماهیت مردمی و ضد امپریالیستی آن را به فراموشی سپرده، سمت ضربه را به سوی نیروهای انقلابی تغییر دهند.
نیروهای انقلابی عمدتا از روند انقلاب و تضادهای ناگزیر آن درك درستی نداشتند. آنها این واقعیت را كه انقلاب ما در یك كشور عقب مانده سرمایه‌داری روی داده است و بناچار مهر و نشان این عقب ماندگی، نه فقط بر پیكر توده های محروم، بلكه بر جسم و روح حتی و بویژه نیروهای پیشرو جامعه داغ خود را باقی گذاشته است، بدرستی تشخیص نمی دادند. هر یك از نیروهای انقلابی خود را اساس و محور انقلاب تصور می كرد و ضربه به خود را پایان جنبش و شكست انقلاب می پنداشت.
كم تجربگی انقلاب و نیروهای انقلابی و پر تجربگی و خونخواری ارتجاع و امپریالیسم و توطئه های پی در پی كه سازمان می داد، شرایطی را بوجود آورد كه انقلاب بزرگ بهمن از سال 1360 در مسیر عقب نشینی قرار گرفت.
در همین دوران بود، كه برای واپسگرایان تردیدی باقی نماند، تا آن هنگام كه آیت الله خمینی در كنار توده های محروم و انقلابی ایستاده باشد، آرزوی شكست انقلاب و قدرقدرتی آنها رویایی است، كه تحقق آن بسیار دشوار خواهد بود. متكی بر این اندیشه، ارتجاع پایه های سیاست آینده خود را بر جدا كردن آیت الله خمینی از نیروهای انقلابی و مردمی در درون و بیرون حاكمیت ج. ا. و به اسارت درآوردن او در چنگال خود قرار داد و از جمله با این هدف، مجموعه امپریالیسم و نیروهای راستگرا توطئه جنایتكارانه طولانی ساختن جنگ و كشاندن رهبری انقلاب به این راه بی بازگشت را سازمان دادند و متاسفانه با موفقیت به پیش بردند. بنابر محاسبات راستگرایان، هر قدر جنگ بیشتر ادامه یابد، آیت الله خمینی بیشتر از آرمان های توده های مردم دور شده و بیشتر به گروگان آنها درخواهد آمد. به این ترتیب، نیروهای راست با دمیدن در بوق "جنگ جنگ، تا پیروزی" موفق شدند، موقعیت خود را هر چه بیشتر در نزد رهبری انقلاب و در مجموع حاكمیت ج. ا. تثبیت كنند.
در بیرون صحنه، چهره مركزی سیاست "جنگ جنگ، تا پیروزی"، هاشمی رفسنجانی بود. وی، در تمام مدت جنگ به خود لقب سردار جنگی داده، مدام در این ستاد و آن مركز فرماندهی به طرح عملیات جنگی و هدایت بازیچه های انسانی به روی مین و به زیر گلوله و توپ و تانک مشغول بود و از این طریق تلاش می كرد تا خود را به عنوان تنها فردی مطرح كند كه قادر است یك پیروزی بزرگ به ارمغان آورده و آبروی رهبر انقلاب را خریدار كند. به این ترتیب، وی توانست برای خود موقعیت ویژه ای در رهبری ج. ا. و جایگاه پر اعتباری در صف نیروهای راستگرا فراهم آورد.
به محض خاتمه جنگ، وی با یك چرخش كامل وانمود كرد، كه گویا در مقابل فشار جناح چپ و شخص آیت الله خمینی، چاره ای جز تسلیم نداشته است و مردم همین صلح امروز را هم باید از صدقه سر وی بدانند و راجع به گذشته تا دیروز وی، هیچ سئوالی نداشته باشند.
اما بخش آگاه جناح چپ، پس از یك دوره سرگشتگی، خیلی سریع به این نتیجه رسید، كه ادامه جنگ جز تضعیف موقعیت وی در حاكمیت ج. ا. نتیجه دیگری دربر نخواهد داشت. با این حال، پاره ای از آنان به امید بدست آوردن یك پیروزی هر چه سریعتر و برای اینكه میدان را در مقابل حریف داخلی خالی نكرده باشند، بدنبال شعار "جنگ جنگ تا پیروزی" هم چنان حركت می كردند. بخش پایین تر نیروهای چپ مذهبی نیز، كه در بسیاری موارد هنوز صف واقعی انقلاب و ضد انقلاب را تشخیص نمی داد و از توطئه های امپریالیسم و ارتجاع شناخت دقیقی نداشت، در دام دسیسه ها قرار گرفت و با وجود نقش بسیار فداكارانه ای كه در تمام مدت جنگ ایفاء كرد، اما عملا در كم اعتبار شدن مجموعه جریان چپ مذهبی و صعود راست گرایان و مرتجعین به قدرت حاكمه سهم معینی را به عهده گرفت.


راه توده 214 23.02.2009
 


                                                                                                                                                        بازگشت