راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

صفحاتی از تاریخ جنبش جهانی کارگران
بحثی 140 ساله
پیرامون دو مقوله
رفرم و انقلاب
ف. م. جوانشیر
(10)

 

درسنامه – 10

ز- چهارمین کنگره انترناسیونال اول- کنگره بال-

خطری که مارکس و انگلس اینهمه از آن واهمه داشتند: خطر تفرقه در جنبش کارگری- درست از اولین روز ورود گروه باکونین به انترناسیونال شدت گرفت. مارکس و انگلس این گروه را بدین منظور به انترناسیونال پذیرفته بودند که به وحدت جنبش کمک کنند، اما باکونین به همراه خویش خرابکاری و تفرقه افکنی را به درون انترناسیونال آورد و در چهارمین کنگره انترناسیونال که چند ماه پس از ورود گروه باکونین به انترناسیونال تشکیل شده بود قصد تفرقه افکنانه خود را علنی ساخت. این کنگره در سویس، در شهر بال تشکیل شد (سپتامبر 1869). در این کنگره 76 نماینده شرکت داشتند که 48 نفر از آنها از فرانسه و سویس آمده بودند. ده نفر از آلمان و بقیه از کشورهای دیگر. از طرف شورای کل انترناسیونال نیز 7 نماینده شرکت می کرد. باکونین شخصا در کنگره حضور داشت، ولی مارکس و انگلس حضور نداشتند. از ویژگی های کنگره بال یکی هم این بود که در آن برای بار اول نمایندگان از اولین حزب پرولتری که در مقیاس ملی بر پایه عقاید و نظریات مارکس و انگلس تشکیل شده بود شرکت می کردند. این حزب، حزب سوسیال- دمکرات آلمان بود که در سال 1869 در شهر آیزناخ آلمان به رهبری لیبکنشت و ببل تشکیل شد و در سال های بعد به بزرگترین حزب سوسیال- دمکرات جهان بدل گشت. ما در باره این حزب در صفحات بعد سخن خواهیم گفت. آنچه در بحث کنونی ما اهمیت دارد اینست که اصل وجود چنین سازمانی با نظریات باکونین تطبیق نمی کرد و باکونین آشکارا مخالف وجود حزب پرولتری و مخالف شرکت پرولتاریا در سیاست بود.
در کنگره این اختلاف وقتی آشکار شد که نمایندگان سویس پیشنهاد کردند که کنگره قطعنامه ای در تائید قانونگذاری مستقیم از طرف مردم، یعنی اقداماتی نظیر رفراندوم- تصویب کند. باکونین و هوادارانش این پیشنهاد را خلاف یکی از اصول اساسی خویش یافتند، چرا که به نظر آنها پرولتاریا تنها باید به قصد ویران کردن دولت "انقلاب" کند و هر کار دیگری غیر از "انقلاب" از جمله شرکت در رفراندوم، شرکت در انتخابات، کوشش برای به تصویب رسانیدن قوانین مترقی تر و اجرای آنها- همه و همه اینها- به قول باکونین ضد انقلابی است.
هواداران مارکس و انگلس در کنگره می کوشیدند جلوی تفرقه را بگیرند و از راه های درست به پیدا کردن راه حل اقدام نمایند و اگر اختلافات ناشی از ناآگاهی و اشتباه است، از طریق کمک فکری به رفع آن و بالا بردن سطح آگاهی گروه های مختلف بکوشند. بنا به ابتکار آنان اختلاف در مسئله نامبرده به تفرقه نکشید. قرار شد موضوع از دستور خارج شود و بیشتر مورد بررسی قرار گیرد. اما کوشش مارکسیست ها برای جلوگیری از تفرقه و حفظ وحدت برای باکونین و یارانش مفهوم نبود. آنان در همه مسائل دیگر نیز کوشیدند به بهای انشقاق جنبش و شکست انترناسیونال نظریات خود را پیش برند. باکونین در واقع با این تصمیم به کنگره آمده بود و اصولا با این تصمیم به انترناسیونال وارد شده بود که سازمان را به دست گیرد.
به گناه هواداران باکونین بالاخره کنگره بال به دو جناح تقسیم شد. و این وقتی پیش آمد که باکونین پیشنهاد کرد که لغو حق وراثت به مثابۀ نقطه عزیمت تحول اجتماعی از طرف انترناسیونال پذیرفته شود. کوشش مارکسیست ها برای توضیح این موضوع که حق وراثت علت نیست بلکه معلول است، و آنچه پرولتاریا باید بدان توجه کند لغو مناسبات تولید و سرمایه داری است که خواه ناخواه موضوع وراثت سرمایه داری را نیز منتفی می سازد، به جائی نرسید. کوشش برای کسب فرصت و مهلت نیز نتیجه ای نداد. رای گیری الزامی شد. همه گروه ها و نمایندگانی که از مناطق عقب مانده بودند و بیانگر خشم خرده بورژواها و حاصل جهل و هارت و پورت آنها بودند، به باکونین رای دادند. باکونین با اکثریت پیروز شد. آلیانس باکونین به قطبی در درون انترناسیونال بدل شد که همه مخالفین مارکسیسم به دور آن گرد می آمدند.

ح- پیروزی مارکسیسم بر آنارشیسم در عرصه انترناسیونال- کنفرانس لندن و کنگره لاهه-  
صرف نظر از آنچه که در درون کنگره چهارم گذشت و صرف نظر از کوشش مداوم و پیگیر فراکسیون باکونین، مجموعه حوادث سیاسی در عرصه اروپا- یعنی واقعیت خارج- به زیان نظریات آنارشیستی جریان داشت. طبقه کارگر به طور طبیعی احساس می کرد که نمی تواند و نباید از مبارزه سیاسی برکنار بماند. جنبش کارگری در همه کشورها اوج می گرفت و ضرورت مبارزه سیاسی هر لحظه بیشتر احساس می شد. در روزهای کنگره بال و ماه های پس از آن اروپا در تب تدارک جنگ می سوخت. ما در باره مسئله جنگ و صلح و جای آن در فعالیت انترناسیونال اول جداگانه بحث خواهیم کرد. اما آنچه که مربوط به بحث کنونی است، نقشی است که این امر در سمت گیری جنبش کارگری ایفا کرد. کارگران به چشم دیدند که سرمایه داران بزرگ آنان را به گوشت دم توپ بدل کرده اند و لازم است که آنان در سیاست دخالت کنند و جلو جنگ را بگیرند. با وجود کوشش های کارگران و فعالیت انترناسیونال، جنگ میان پروس و فرانسه شعله ور شد (19 ژوئیه 1870)، به دنبال آن قیام پاریس پیش آمد و کمون پاریس تشکیل شد و سپس به خون غرقه گشت که به جای خود به تفضیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
همه این حوادث، هم جنگ پروس و فرانسه و هم بویژه کمون پاریس اختلاف میان مارکسیست ها و آنارشیست ها را در درون انترناسیونال به شدت دامن زد و آنرا دقیق تر و مشخص تر نمود. امروز وقتی از فاصله دور و پس از گذشت زمان به بحث های آن روزها می نگریم، البته مسائل روشن تر است؛ دقیقا معلوم است که آنارشیست ها چه می گفتند و مارکسیست ها چه نظری داشتند. تجربه زندگی نیز در باره هر دوی آنها قضاوت قطعی کرده است. اما در ابتدای کار بسیاری از گروه های وارد در انترناسیونال در واقع نمی دانستند که اختلاف واقعی باکونین با مارکسیست ها بر سر چیست. او نظریات خود را در درون هزار نوع جمله بندی مافوق انقلابی می پیچید و آنقدر از خون و انقلاب و آتش و آهن سخن می گفت که عده ای گمان می کردند به راستی حرفی شنیدنی دارد. اما وقتی کمون پاریس تشکیل و سپس سرکوب شد، موارد اختلاف آشکارتر گشت. باکونین ادعا کرد که تجربه کمون گویا ثابت کرده است که اولا حزب پرولتری لازم نیست. انقلاب امری است خودبخودی که توده ها را فرا می گیرد و نیازی به تدارک و رهبری انقلاب نیست. ثانیا اینکه گویا بنا به تجربه کمون دولت پرولتری لازم نیست و پرولتاریا نیازی به دولت ندارد. تجربه واقعی کمون درست در نقطه مقابل ادعاهای باکونین بود. کمون ثابت کرد که پرولتاریا بدون حزب انقلابی قادر به انجام وظایف و رسالت تاریخی خویش نیست. انقلاب باید تدارک و درست رهبری شود و پرولتاریا پس از سرنگونی حاکمیت سرمایه قطعا باید حاکمیت خود و دیکتاتوری خود را برقرار نماید.

کمون پاریس صحت نظر مارکس و انگلس را برای بسیاری از مبارزین روشن کرد و کفه ترازو را در درون انترناسیونال به سود مارکسیسم سنگین تر کرد. اما کمون پاریس از جانب دیگر جناح راست درون انترناسیونال را رم داد. گروه هائی نظیر تریدیونیونیست های انگلیس که در گذشته، وقتی که انقلاب در دستور روز نبود، به طور قطع در برابر مارکسیسم قرار نمی گرفتند، اینک در زمانی که پرولتاریای پاریس دیکتاتوری خود را برقرار می کرد و قیام پرولتاریا مورد پشتیبانی قطعی مارکس و انگلس قرار می گرفت، دیگر ادامه همکاری خود را با مارکسیست ها مقدور نمی دیدند.
پس از کمون پاریس ارتجاع اروپا به طرز وحشیانه و هاری به انترناسیونال حمله می کرد. تهمت و افترائی نبود که علیه این جنبش جهانی پرولتری به کار گرفته نشود. اعضای انترناسیونال در بسیاری از کشورها به شدت تحت تعقیب بودند. بسیاری از آنان در دفاع از کمون پاریس جان دادند؛ بسیاری دیگر مجبور شدند به حالت مخفی درآیند و یا مهاجرت کنند.
درست در چنین وضع دشواری بود که باکونین و یارانش فعالیت خود را علیه انترناسیونال تشدید کردند. آلیانس باکونین که همان زمان مخفیانه در درون انترناسیونال فعالیت می کرد به همراه ارتجاع بین المللی، ولی البته از موضع "انقلابی" به شورای کل انترناسیونال- یعنی مارکس و مارکسیسم- به شدت می تاخت.

چند ماه پس از کمون پاریس در سپتامبر 1871 شورای کل انترناسیونال، کنفرانس این سازمان بین المللی را در لندن دعوت کرد. عده ای از شرکت کنندگان در کمون پاریس و از جمله بلانکیست ها در کنفرانس شرکت داشتند. مسئله اساسی کنفرانس عبارت بود از شرکت یا عدم شرکت پرولتاریا در سیاست، ضرورت یا عدم ضرورت حزب پرولتری.
محیط کنفرانس در مجموع خود به سود مارکسیسم بود، چرا که بسیاری از شرکت کنندگان آن از تجربه کمون این درس را آموخته بودند که طبقه کارگر بدون حزب سیاسی مستقل خویش در برابر دشمن، بی سلاح خواهد ماند. اما دار و دسته باکونین، چنانکه گفتیم، نظر دیگری داشت. نمایندگان آنارشیست در کنفرانس لندن مدعی بودند که طبقه کارگر نیازی به رهبر و اتوریته ندارد، انقلاب سوسیالیستی عصیان خود روی توده هاست، نه اقدام سیاسی تدارک شده و آماده شده در طول زمان. آنها می گفتند که سیاست کار بورژواهاست و اما پرولتاریا فقط و فقط باید "انقلاب" کند!

در این کنفرانس، انگلس در جواب آنارشیست می گوید:

"امتناع مطلق از سیاست ممکن نیست. همه روزنامه هائی هم که هوادار امتناع از سیاست اند به سیاست می پردازند. مسئله فقط اینست که کدام سیاست را و چگونه اجرا کنیم... ما می خواهیم طبقات را نابود کنیم. وسیله رسیدن به این هدف کدام است؟ حاکمیت سیاسی پرولتاریا. و اینک که این مسئله روشن تر از گفتار شده از ما می خواهند که در سیاست دخالت نکنیم. تمام مبلغین امتناع از سیاست خود را انقلابی- حتی انقلابی ممتاز- می دانند. اما انقلاب عالی ترین اقدام سیاسی است، و هر کس در راه آن می کوشد باید وسایلی را هم که انقلاب را تدارک می کند و کارگران را برای انقلاب پرورش می دهد وسایلی را که بدون آن ها کارگران در فردای پیکار همواره فریب خواهند خورد- یعنی اقدامات سیاسی را- به رسمیت بشناسند."

انگلس می گفت:
"سیاستی که باید تعقیب کرد سیاست پرولتری است. حزب طبقه کارگر نباید به دنبال این یا آن حزب بورژوائی کشیده شود، بلکه باید به مثابه حزب مستقلی که هدف ویژه و سیاست ویژه خود را دارد، تحکیم شود. آزادی های سیاسی، حق اجتماع و اتحاد، آزادی مطبوعات- اینهاست سلاح های ما؛ وقتی این سلاح ها را از ما بگیرند آیا ما می توانیم دست روی دست گذاشته و از شرکت در سیاست امتناع کنیم؟"

پس از بحث های شدید و طولانی، در حالی که دو جناح راست و "چپ" درون انترناسیونال علیه مارکسیسم با هم متحد می شدند، مشی سالم مارکسیستی پیروز شد. اکثریت به قطعنامه ای رای داد که مارکس و انگلس نوشته بودند. در این قطعنامه گفته می شد:

"طبقه کارگر می تواند یک طبقه علیه حاکمیت متحد طبقات دارا اقدام کند که در حزب سیاسی ویژه ای متشکل بشود که در برابر همه احزاب کهنه ساخته شده از طرف طبقات دارا، ایستاده است. تشکل طبقه کارگر در حزب سیاسی از آن جهت ضرورت دارد که پیروزی انقلاب اجتماعی و رسیدن به هدف نهائی آن- یعنی محو طبقات را- تامین کند".
کنفرانس لندن با صدور چنین قطعنامه ای اختلاف اساسی مارکسیسم را با آنارشیسم مشخص تر کرد و به سود مارکسیسم و علیه آنارشیسم رای داد. چنین چیزی برای آنارشیست ها قابل تحمل بود. آنان با استفاده از وضع دشواری که پس از کمون پاریس پیش آمده بود و به خصوص با استفاده از نیروی جدیدی که از جانب راست- از طرف تریدیونیونهای انگلیس- و همه مخالفین دیکتاتوری پرولتاریا به آنان می پیوست، برای ایجاد شکاف در جنبش کارگری کوشیدند و زمینه ای فراهم کردند که "انترناسیونال" خودشان را تشکیل دهند و در برابر انترناسیونال واقعی بگذارند. به این ترتیب شورای کل انترناسیونال و مبارزین صدیق پرولتری در برابر نیروی متحدی قرار گرفتند: متحد راست ترین و "چپ" ترین عناصر درون انترناسیونال که عملا از ارتجاع های اروپا، که پس از کمون در همه کشورهای اروپا فعال تر شده بود، نیرو می گرفت و آب به آسیاب آن می ریخت.
آنارشیست ها از یک سو و اپورتونیست های راست از سوی دیگر شورای کل انترناسیونال را که مارکس آنرا رهبری می کرد، زیر شدیدترین حملات و تهمت ها و افتراها گرفتند. اپورتونیست های راست از شورای کل استعفا دادند. آنان مدعی بودند که مارکس علیرغم میل آنها و بدون مراعات "دمکراسی درونی" شورا از کمون دفاع کرده است و گویا انترناسیونال و شورای کل آن نمی بایست از کمون دفاع کنند. آنارشیست های بسیار بسیار "انقلابی" هم به "دیکتاتوری" مارکس در شورای کل می تاختند و مدعی بودند که وی "آزادی فردی" انقلابیون را خدشه دار می کند، از آنان خواستار انضباط است، در امور داخلی شعبه های انترناسیونال در کشورهای مختلف دخالت می ورزد. در پشت سر اینگونه افتراها و تهمت ها که گاه کثیف ترین شکل حملات خصوصی به خود می گرفت، این اندیشه مشترک آنارشیستی و اپورتونیستی پنهان بود که پرولتاریا به حزب، انضباط ، وحدت بین المللی، تئوری انقلابی نیازمند نیست و گویا جنبش پرولتاریا باید خود بخودی باشد. در برابر جنبش خودبخودی و کم بها دادن به تئوری انقلابی و حزب انقلابی پایه اپورتونیسم "چپ" و راست بود.

بنا به تصمیم کنفرانس لندن، در سپتامبر 1872، در شهر لاهه پنجمین کنگره انترناسیونال تشکیل شد. چند ماه قبل از آن باکونین و هوادارانش که تصمیمات کنفرانس لندن را قبول نداشتند، خود جداگانه، کنگره ای در سویس تشکیل داده بودند تا انشقاق در جنبش جهانی کارگری را رسمیت دهند. برای آنان که با گذشت زمان چهره واقعی خود را بهتر آشکار می ساختند، وحدت جنبش جهانی کارگری کمترین اهمیتی نداشت. کنگره آنارشیست ها که اعضای آن از فراکسیون مخفی آلیانس باکونین بودند، شورای کل انترناسیونال را به پلیدترین شکلی مورد حمله قرار می داد. در قطعنامه این کنگره که به همه شعب انترناسیونال فرستاده شده بود، شورای کل انترناسیونال حتی به "دزدی" و "فساد" متهم می شد. آنارشیست ها طلب می کردند که در کار انترناسیونال از ریشه تجدید نظر شود- هم از نظر برنامه ای و هم از نظر سازمانی.
به این ترتیب کنگره لاهه کنگره نبرد قاطع و آشکار و به یک معنی کنگره مرگ و زندگی بود. مارکس و انگلس برای بار اول در تاریخ انترناسیونال شخصا در کنگره شرکت کردند. بخش بزرگی از نمایندگان فرانسه، که در جریان کمون پاریس به صحت نظریات مارکس و انگلس اعتقاد یافته بودند، در این کنگره به طور قاطع از شورای کل دفاع می کردند. هواداران بلانکی از این زمره بودند.

کنگره در مجموع به دو جبهه تقسیم می شد. در یک جبهه راست ترین عناصر و "چپ ترین" عناصر قرار گرفته بودند و در جبهه دیگر همه انقلابیون صدیقی که آگاهی تئوریک و سیاسی بیشتر یا کمتری داشتند و به دور مارکس گرد می آمدند.
کنگره در همه مسائلی که مطرح شد به سود مارکسیسم نظر داد. این مسائل هم جنبه سازمانی داشت و هم جنبه سیاسی- برنامه ای.
در مسائل سازمانی، خواست آنارشیست ها عبارت از این بود که اختیارات شورای کل انترناسیونال محدود شود. آنها می گفتند پرولتاریا نیازی به "آقا بالاسر" ندارد. شعبه هر کشوری باید خود مختار باشد. هدف آنها جلوگیری از نفوذ اندیشه ای مارکسیسم در شعبه های انترناسیونال بود تا جنبش انقلابی از رهبری معنوی و راهنمائی سازمانی محروم گردد. کنگره خواست آنارشیست ها را رد کرد و علیرغم آنها به اختیارات شورای کل افزود، چرا که در شرایط هجوم شدید ارتجاع پس از کمون پاریس جنبش پرولتری به انضباط و رهبری باز هم قاطع تر مارکس نیاز داشت.
در مسائل سیاسی کنگره لاهه یکبار دیگر قطعنامه سیاسی کنفرانس لندن را که در آن ضرورت تشکیل حزب سیاسی پرولتری تاکید شده بود تصویب کرد. آنارشیست ها علیه قطعنامۀ جنجال "انقلابی" فراوانی به راه انداختند. اما اثر نکرد. آنارشیست ها می گفتند پرولتاریا به جای وقت تلف کردن برای تشکیل حزب و مبارزه سیاسی و غیره باید باریکاد ببندد و انقلاب کند! اما نمایندگان کنگره و قبل از همه و بهتر از همه کسانی که کمون پاریس را دیده بودند به خوبی می فهمیدند که درست به خاطر تدارک شرایط برای باریکاد بستن و به پیروزی رسانیدن قیام پرولتری است که حزب لازم است.

فعالیت خربکارانه باکونین و یارانش که آشکارا به سوی انشعاب و انشقاق می رفتند، کنگره لاهه را وا داشت که باکونین و یکی دیگر از نزدیکترین یارانش را از انترناسیونال اخراج کند. به این ترتیب هم از نظر سیاسی و معنوی و هم از نظر سازمانی کنگره لاهه با پیروزی قاطع مارکسیسم بر آنارشیسم پایان یافت.
 


راه توده 241 02.11.2009


                                                                                                     بازگشت