نعل وارونه ای |
|
آقای دکتر عبدالکریم سروش در خرداد 1390 در دانشگاه واریک انگلستان سخنرانی کردهاست با عنوان "اسلام و چالش لیبرالیسم". متن این سخنرانی اخیرا در رسانههای فارسی زبان منتشر شده است. خلاصه نظر وی چنین است که اسلام با مارکسیسم قرابت و نزدیکی بیشتری دارد تا با لیبرالیسم. ایشان به نظریات دکتر علی شریعتی، سید قطب، مرتضی مطهری، محمد باقر صدر و برخی دیگر از متفکران مسلمان اشاره میکند که به گفته وی الهام گرفته از مارکسیسم بودند. بنظر سروش نظام اقتصادی و اجتماعی که این روحانیان یا متفکران مسلمان از آن دفاع میکردند نوعی نظام سوسیالیستی و مخالفت با اقتصاد سرمایه داری و لیبرالیسم بوده است. میتوان به فهرست آقای سروش شخصیتهای دیگری نظیر دکتر محمد حسین بهشتی که کتاب نظرات اقتصادی او به همین دلیل، یعنی مخالفت با سرمایه داری در جمهوری اسلامی اجازه انتشار نیافت یا آیتالله طالقانی و حتی خود آیتالله خمینی را افزود. همه اینها متفکران و سیاستمداران برجسته مسلمانی بودند که در اندیشههای اقتصادی و اجتماعی خود بنوعی میکوشیدند میان اسلام و آرمانها و خواستهای تودههای وسیع طبقات پایین جامعه آشتی و پیوند برقرار کنند. بنابراین در درستی اساس سخن آقای دکتر سروش تردید نیست. این نیز که بخشی از متفکران و مبارزان مسلمان بکوشند میان اسلام و سوسیالیسم نوعی پیوند برقرار کنند بنظر ما به هیچوجه عجیب نیست که کاملا طبیعی نیز هست. اسلام آیین اکثریت بزرگ مردم ایران است و اکثریت مردم را تودههای زحمتکش تشکیل میدهند که بطور طبیعی و بنا بر جایگاه اجتماعی و منافع طبقاتی خود طرفدار تقسیم ثروت و قدرت یعنی مخالف با بنیادهای اندیشه لیبرالیستی و طرفدار این یا آن شکل از سوسیالیسم هستند. از این جهت وجود زمینههای سوسیالیستی در اندیشه متفکران و مبارزان مسلمانی که با تودههای وسیع مردم پیوند دارند امری طبیعی و خجسته است و مارکسیستهای ایران از این نظر میتوانند بسیار خشنود باشند. ولی آقای سروش مسئله را به این شکل ساده و روشن و علمی بیان نمی کند و اصولا هدفش بحث علمی نیست. برعکس کوشش ایشان در این است که به مسئله تلفیق اسلام و سوسیالیسم ابعاد اخلاقی و تاریخی دهد و آن را همچون یک "خیانت"، یک "فاجعه" معرفی کند. گویا هرکس نظر آقای سروش را نداشته باشد خیانت به ملت و تاریخ ایران کرده است. و چون اثبات این خیانت از طریق علمی و با شواهد و واقعیات موجود ناممکن است ایشان دست به کار تحریف آشکار تاریخ میشود و بدین منظور جمهوری اسلامی کنونی را وارث و اجراکننده افکار شریعتی و مطهری و بهشتی و صدر معرفی میکند!
تحریف واقعیت تاریخی بعبارت دیگر آقای سروش یک واقعیت تاریخی و نظری یعنی تلفیق اسلام و سوسیالیسم در اندیشه یک سلسله از متفکران و مبارزان و روحانیان مسلمان را با یک دروغ تاریخی و نظری یعنی اینکه جمهوری اسلامی کنونی همان اجرای نظریههای این متفکران است مخلوط میکند. مثلا سروش چندین بار در سخنانش مدعی میشود که جمهوری اسلامی کنونی در حال اجرای نظرات شریعتی است و میگوید "اکنون تقریبا هیچ روزنامهٔ رسمی یا غیرِ رسمی نیست که از شریعتی بد گویی کند یا او را از آنِ انقلاب نداند یا خدماتِ او را به انقلاب نستاید.... روحانیون ما وقتی خواستند که شریعتی را دوباره جذب کنند و به تملک خود در آورند ، از آن بخش ضد روحانیت او چشم پوشیدند و به بقیهٔ تعالیم او چشم طمع گشودند . آن چه را که او تحت عنوان اندیشهٔ چپ مطرح کرده بود ، کمابیش قابل قبول یافتند و کنار آمدنی وبکار گرفتنی دانستند." آقای سروش طرفدار لیبرالیسم است و با مارکسیسم و سوسیالیسم مخالف است. هیچ اشکالی هم ندارد و این حق اوست. ولی حق تحریف واقعیت را ندارد. برنامه اقتصادی و اجتماعی که در جمهوری اسلامی کنونی پیاده میشود هیچ ارتباطی نه با مارکسیسم دارد، نه با اندیشه چپ و سوسیالیسم و نه با نظریات اقتصادی شریعتی یا مطهری یا طالقانی یا بهشتی. سروش در واقع به عنوان یک مدافع لیبرالیسم باید بکوشد سیاست اقتصادی کنونی جمهوری اسلامی را که مبتنی بر لیبرالیسم اقتصادی است توضیح دهد و از آن دفاع کند. سروش بعنوان یک مدافع لیبرالیسم باید توضیح دهد چرا سیاستهای دولت احمدی نژاد از قبیل حذف یارانه ها، سیاست خصوصی سازی، تغییر قانون کار و مقررات زدایی درست است و مردم باید مدافع این سیاستها باشند. اینکه این سیاستهای لیبرالیستی وضع وخیم اقتصادی در کشور بوجود آورده و مورد نفرت مردم است به آقای سروش حق و اجازه تحریف واقعیت را و ادعای این را که اینها همان اجرای نظرات شریعتی و مطهری و طالقانی است نمی دهد. از نظر آقای سروش شریعتی طرفدار خصوصی سازی و حذف یارانه و جمع کردن بساط قانون کار بوده است، نه فریدمن و هایک و مارگارت تاچر و رونالد ریگان و صندوق پول و بانک جهانی یعنی قطبهای ایدئولوژیک ایشان.
شریعتی و بازرگان سروش چندین بار دکتر شریعتی را دربرابر مهندس بازرگان میگذارد و میپرسد : "چرا بازرگان مطرود حکومت است، اما شریعتی محبوب و مقبول؟ جواب اصلی و اساسی من ... همین است که اسلامِ روحانیتِ، اسلام واقعا موجود ، با مارکسیسم بیشتر بر سرِ مهر است تا با لیبرالیسم" اصل ادعای ایشان که شریعتی محبوب و مقبول حکومت است یک تحریف واقعیت است. ولی هدف آقای سروش بیشتر فشار به نهضت آزادی و شاگردان بازرگان است تا دفاع از بازرگان. همگان میدانند که پس از مرگ بازرگان، نهضت آزادی و اکثریت شاگردان مکتب وی خود را با لیبرالیسم که یک اندیشه در جبهه "راست" است تعریف نمی کنند، بلکه عمدتا با سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی و در جناح چپ تعریف میکنند. چنانکه آقای دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل کنونی نهضت آزادی از جمله در جلسات بین الملل سوسیالیست شرکت میکند. بسیاری از شاگردان بازرگان نیز از اندیشههای شریعتی الهام میگیرند و پشتیبانی میکنند. ایشان ظاهرا از این موضوع ناراحت است و مدام بر طبل تقابل شریعتی و بازرگان میکوبد و چنان وانمود میکند که گویا حکومت کنونی ایران با شریعتی نزدیک تر است تا با بازرگان. البته اگر ادعاهای حکومت در همه عرصهها درست بود و از نظر مردم لقب "امپراتوری دروغ" نگرفته بود حق میتوانست با آقای سروش باشد. ولی همه میدانند که حکومت ایران در این عرصه هم مانند همه عرصههای دیگر دروغ میگوید. آنچه در ایران اجرا میشود لیبرالیسم اقتصادی خالص است صرفنظر از اینکه حکومت ایران چه ادعایی داشته و چه عنوان دروغی بر سیاست خود گذاشته باشد. اتفاقا ایران آزمایشگاه نمونه لیبرالیسم است. زیرا در غرب نظام لیبرال بدلیل تقابل سندیکاها و احزاب چپ و کمونیست مدام تعدیل می شود و امکان اجرای خالص خود را پیدا نمی کند. روزی نیست که سیاستمداران لیبرال در غرب از همین مسئله و اینکه امکان اجرای لیبرالیسم خالص را پیدا نمی کنند شکوه نکنند. آقای سروش می تواند برای نشان دادن نمونه اجرای لیبرالیسم خالص این سیاستمداران را به ایران ارجاع دهد که نه تنها احزاب چپ غیرقانونی و ممنوع هستند بلکه فعالان کارگری نیز یا در زندانند و یا مخفیانه باید از حقوق کارگران دفاع کنند. بی دلیل نیست که دولت احمدی نژاد بعد از دولت بن علی در تونس لقب قهرمان صندوق بینالمللی پول را در اجرای سیاست های لیبرالی به خود اختصاص داد.
لیبرالیسم ایدئولوژی نیست؟ آقای سروش میگوید: "من به خوبی میتوانم تصور کنم که اگرنظام کمونیستی شوروی هنوز بر پا بود و فرو نریخته بود، حکومت اسلامی ایران از موقعیت بسیار عالی تری برخوردار بود.... چرا؟ چون یک حکومت ایدئولوژیک قوی را در کنار خود میدید با یک پیشینه انقلابی و با یک ایدئولوژی تعریف شده که بسیاری از اجزاء و مؤلفه هایش به کار حکومت اسلامی هم میآمد و لذا راحت میتوانست به آن تکیه کند و در جهان عرض اندام کند و سر را بالا بگیرد و سر فراز باشد ... نابهنگامی حکومت اسلامی و موضع دشوار تاریخی او، از آنجاست که در عصری واقع شده است که ایدئولوژی چپ و نظام سیاسی شوروی هر دو فرو ریخته اند و لیبرالیسم سر بر آورده است و اندیشههایش جهانی شده است و جزو بدیهیات زمانه در آماده است." این نابهنگامی تنها جمهوری اسلامی است یا نابهنگامی و تناقض بیشتر آقای سروش؟ ایشان طوری سخن میگوید گویا فقط مارکسیسم ایدئولوژی است و لیبرالیسم ایدئولوژی نیست! بجای توسل به "اگر" شوروی هنوز برپا بود باید واقعیت امروزین را گفت که امریکا برپاست و ایدئولوژی لیبرالیسم را به ایدئولوژی جهانی تبدیل کرده که امثال سروش بعنوان "متفکر" و مدافع آن امکان سخن گفتن از تریبون دانشگاه راویک انگلستان را دارند و این ایدئولوژی از طریق بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بصورت یک سلسله دستورها و رهنمودها در آمده که در ایران مانند بسیاری دیگر کشورهای جهان اجرا میشود. بنابراین دولت ایران بشدت متکی به یک ایدئولوژی جهانی بنام لیبرالیسم است. همان ایدئولوژی که واردات پنجاه میلیاردی را تحت عنوان عدم مداخله دولت در اقتصاد یا "دست بازار" توجیه میکند. مشکل اقتصادی کنونی ایران "اگر شوروی بود" نیست بلکه واقعیت بانک جهانی و ایدئولوژی اقتصاد لیبرالی است که اجرای ان در ایران توسط دولت احمدی نژاد به فاجعه ختم شده است.
مخالفت سروش با مهندس موسوی اتفاقا این همان چیزی است که مهندس موسوی در مبارزات انتخاباتی خود بیان کرد و ظاهرا دشمنی آقای سروش با مهندس موسوی نیز از همینجا بود. فراموش نکردیم که ایشان در دوران انتخابات به ارکستر مخالفان میرحسین موسوی پیوست و در مورد ایشان چنین گفت: "من در سخنان آقای موسوی، نکته تازهای نمیبینم. در عملکردش هم کار دلچسبی مشاهده نمیکنم. گمان میکنم با افکار پیشیناش وداع نکرده است ... به صراحت برای شما بگویم اینکه کسی دوباره بیاید و در کسوت سیاسی ادعای رسالت روشنفکری داشته باشد نمیپسندم. باید کسی بیاید که مرد عمل باشد." جرم موسوی ظاهرا این است که در کسوت سیاسی ادعای رسالت روشنفکری دارد. البته رسالت روشنفکری یعنی روشنفکری چپ ولو مذهبی آن. واگرنه اگر ایشان مانند سروش رسالت روشنفکری راست داشت ایرادی نداشت. موسوی مشکلش آن است که لیبرال نیست و با اقتصاد احمدی نژاد مخالف است و بقول سروش "با افکار پیشیناش وداع نکرده است". افکار پیشین چه بوده؟ مثلا زمانی که آقای احمد توکلی قانون کاری براساس ایدئولوژی لیبرالیسم نوشت و گفت دولت نباید در کار کارگر و کارفرما دخالت کند و اصلا ما نیاز به قانون کار نداریم اقای موسوی ایشان را از کابینه بیرون انداخت. موسوی هنوز با این افکار که بعدها علی نقی جهرمی وزیر کار اسبق احمدی نژاد مدافع آن شد وداع نکرده و تصور میکند کشور به قانون کار که از حقوق بخش زحمتکش جامعه دفاع کند نیاز دارد. جرم موسوی این است که هنوز دنبال افکار شریعتی و بهشتی و مطهری و خمینی یا بقول سروش و با ادبیاتی زشت موسوی "پیرو و مرید و مقلد و فدایی همان امامی است که ... "
سروش و بحث علمی در این شیوه سخن گفتن و این ادبیات حتی سایهای از بحث علمی هم وجود ندارد. به همین دلیل لازم است در مورد شخصیت "علمی" آقای سروش و ادبیات و آداب سخن گفتن وی هم اشارهای کرد. ایشان در یک نشست که پس از جنبش سبز تشکیل شد با اشاره به بحثهای تلویزیونی ابتدای انقلاب میگوید: "در آن سالها من و آیتالله مصباح یزدی در یکسو مینشستیم و احسان طبری، تئوریسین حزب توده و فرخ نگهدار، رهبر چریکهای فدایی اکثریت، در سوی دیگر و در باب ماتریالیسم دیالکتیک و حق بودن یا نبودن آن سخن میگفتیم .... ای کاش آن فضا ادامه مییافت و همه چیز با مباحثه و گفتوگو حل میشد." آقای سروش اکنون و در همین سخنرانی میگوید: "پس از انقلاب، توده ایها یکی از خیانتهای بسیاری که به ایران و ایرانیان کردند همین بود که لفظِ لیبرال را بدل به یک دشنام کردند." منظور سروش از "ادامه فضا" همین فضای دشنام است که در سخنان وی به چشم میخورد؟ اگر کسی مخالف لیبرالیسم بود یعنی خیانت کرده به ایران و ایرانیان؟ اگر طبری زنده بود آقای سروش میخواست با ایشان بحث کند تو چون مخالف لیبرالیسم هستی به ایران و ایرانی خیانت کرده ای؟ این است روحیه "علمی" آقای سروش؟ لیبرالیسم و اعتقاد به فضای بحث و گفتگو یعنی این؟ فراموش نکردیم که وقتی آقای سروش نتوانست طبری را در عرصه ماتریالیسم دیالکتیک شکست دهد کوشید او را به عرصه بحث درباره بود و نبود خدا بکشاند که طبری به درستی از آن سرباز زد. این اصرار هم برخاسته از همین اعتقادات لیبرالی و آزادیخواهانه بود؟ یا با امید خفه کردن همیشگی نه فقط فضای بحث و گفتگو بلکه طرف بحث و گفتگو؟ چرا ایشان و امثال ایشان تصور می کنند گذشته ها فراموش شده است؟
لیبرالیسم و جزمیات آقای سروش خود را بشدت مخالف دگماتیسم و جزمیات نشان میدهد و میگوید : "اساسا این که کسی با قطعیت تمام بگوید که حق فقط همین است و باطل فقط آن است، چنین چیزی در اندیشه جدید و مخصوصا در لیبرالیسم جایگاهی ندارد." ایشان خود از این هم فراتر رفته نه تنها در تمام سخنرانی خود مدعی است که لیبرالیسم حق است و مارکسیسم و سوسیالیسم باطل، بلکه مخالفت با لیبرالیسم را با خیانت مترادف میکند. از اندیشه این چنین جزمی چه انتظاری میتوان داشت؟ سروش نه تنها دچار جزم فکری است بلکه به کهنه اندیشی هم مبتلاست. زیرا هنوز نفهمیده که جامعه ایران با ابزار دشنام و تهمت و وارد آوردن اتهام خیانت به مخالف فکری خود فاصله گرفته است. ایشان با بستن لقب یک "متفکر" به خود تصور میکند که حق دارد همان کهنه اندیشیهای سی سال پیش و همان ادبیات سخیف و همان نگاه و همان نگرش و همان جزمیات را دنبال کند. ما به گذشته آقای سروش اشاره نکردیم. به نشستنش در کنار مصباح یزدی، به انتشار نظرات کارل پوپر بنام خود و تبلیغ آن به نام اندیشه اسلامی، به ارتباطش با انجمن حجتیه، به نماز خواندنش یر جنازه شیخ حلبی رییس این انجمن و ... اینگونه ارتباطها انگیزههای افراد را نشان میدهد ولی الزاما نشان نادرستی نظراتشان نیست. اینکه که کسی طرفدار انجمن حجتیه است ثابت نمی کند که نظرات او هم نادرست است ولی انگیزههای کنشها و رفتار سیاسی او را نشان میدهد. به همین دلیل است که در ورای همه تحریفها و دشنامها و جزم اندیشیهای مطلق گرایانه که در سخنرانی ایشان هست باید به بخش قابل اعتنا و استدلالی سخنان ایشان نیز توجه کرد. تنها نکته استدلالی سخنان وی در آنجاست که میگوید تحول کلیسا در مقطع رشد لیبرالیسم انجام شد و به همین دلیل مسیحیت توانست خود را با لیبرالیسم آشتی دهد. در حالیکه تحول اسلام در مقطع گسترش مارکسیسم انجام شد و به همین دلیل اسلام به مارکسیسم نزدیک تر شد تا به لیبرالیسم. این نکتهای است قابل تامل. لااقل با بقیه مطالبی که میگوید و حاوی ادعاهای دروغ و مقایسههای تقلبی است فاصله دارد. ولی این نکته هرچند بکلی نادرست نیست بنظر ما دارای چند اشکال جدی است. نخست اینکه در خود کلیسا هم تحول به سمت سوسیالیسم وجود داشته که هم در اروپا نمونههای پرشمار آن وجود دارند و هم آن را در الهیات رهایی بخش امریکای لاتین به صورت یک گرایش برجسته میبینیم. نمونه آن حضور یک کاردینال در دولت ساندینیستها در نیکاراگوئه است یا میتوان به محاکمه و اخراج لئونارد بوف و شماری کثیری از کشیشهای متهم به سوسیالیست و طرفدار الهایت رهایی بخش از کلیسای کاتولیک توسط رییس دستگاه انگیزیسیون کلیسا کاردینال وقت راتزینگر و پاپ کنونی اشاره کرد. بنابراین هم در مسیحیت با گرایش به سوسیالیسم مشابه اسلام و حتی وسیع تر و گسترده تر از آن روبرو هستیم و هم دستگاه انکیزیسیون کلیسا همچون یک پدیده قرون وسطایی همچنان فعال است. (1) نکته دوم در اینجاست که آمیخته شدن ایدئولوژی اسلامی یا مسیحی با سوسیالیسم یا لیبرالیسم تنها یک مسئله مربوط به اندیشه و فکر تاریخی نیست، بلکه ضمنا یک مسئله مربوط به گزینش طبقاتی است. به همان نسبت که اندیشههای متفکران مسلمان یا مسیحی بیشتر با منافع تودههای مردم پیوند میخورد به افکار حمایتی سوسیالیستی نزدیک میشود و برعکس به همان اندازه که به قدرتمندان نزدیک میشود طرفدار لیبرالیسم و نظریه توافق و دست بازار و عدم دخالت در مکانیسم ثروت و قدرت و قانون جنگل و هرکس قویتر است میگردد. ما به این تنها نکته جدی و قابل اعتنا در کل سخنرانی آقای سروش اشاره کردیم تا انصاف علمی را راعایت کرده باشیم. واگرنه مجموع سخنان ایشان جز ناتوانی و عجز کامل در دفاع از لیبرالیسم، انچنانکه هست و بدون تکیه به دروغ و تحریف، چیزی دیگر را نشان نمی دهد.
1- در این زمینه مراجعه کنید به مصاحبه اومانیته با لئونارد بوف در راه توده سال 1384 یعنی هشت سال پیش. راه توده همان زمان در مقدمه مصاحبه با اشاره به تحول کلیسا در سمت سوسیالیسم به نکته ای اشاره کرد که اکنون نیز می توان آن را عینا در اینجا تکرار کرد. راه توده نوشت: تا آن جا که به اندیشه اسلامی مربوط میشود، فعلا بخش مهمی از سیاسی ترین اندیشمندان جهان اسلام که در ایران گرد آمده اند، به مکافات اشتباهات سیاسی گذشته خویش، دوران شیفتگی در برابر "لیبرالیسم اقتصادی" را تجربه میکنند. آنها چنان میدان را خالی کرده اند که مرتجع ترین و عقب مانده ترین طیف مذهبی حاکمیت و پیرامون آن، با هدف به حاشیه راندن هرچه بیشتر همین متفکران اسلامی و به تبع آن دگراندیشان ملی- مذهبی و چپ ایران، پرچم لیبرال ستیزی را بلند کرده اند. آنها درعین حال، زیر همین پرچم به پیاده نظام سرمایه داری تجاری سرکوبگر و مخالف آزادی تبدیل شده اند. ظاهرا باید این دوران بگذرد و خاکستر خود را برجای گذارد تا چپ اسلامی آنچنان نیرو و استقلالی بدست آورد که مسلمانان جهان نیز بتوانند در کنار دیگر جنبشهای ضدسرمایه داری جهانی قرار گیرند و امثال بن لادن در افغانستان و احمد جنتی در ایران نتوانند خود را نماینده خشم و امید آنان جا بزنند. http://www.rahetudeh.com/rahetude/Sarmaghaleh-vasat/HTML/mai-2005/elahiyat.html |
راه توده 371 دوم مرداد ماه 1391