راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات رفیقدوست- 5

چه کسانی سرنوشت

انقلاب  57 را بدست گرفتند!

 

بخش دیگری از کتاب خاطرات رفیقدوست را در این شماره می خوانید. بخشی که مربوط به یورش به حزب توده ایران، ماجرای دستگیری اعدام قطب زاده و اشاره به شمار تلفات قربانیان جنگ با عراق است. حتی از خلال همین کتاب و پاسخ های رفیقدوست به مصاحبه کننده و تهیه کننده کتاب کاملا مشهود است که چه کسانی، با چه میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی و... پس از انقلاب سکاندار کمیته ها و سپاه و زندانبان شدند و ستون فقرات انقلاب 57 را با قتل و جنایت و اعدام و شکنجه و شعارهای بیگانه با انقلاب شکستند.

 

 

من رفیقی داشتم به نام حاج احمد قمردوست ـ که اخیرا به رحمت خدا رفت. آن موقع جوانی بود ورزشکار و چهار شانه که در پیروزی انقلاب کنار ما بود .یک روز در پادگان خلیج نشسته بودم. آقای قمردوست نزد من آمد و گفت که می خواهم در جای خلوتی با شما مشورت بکنم. گفت که آقای قطب زاده به من پول داده تا برایش اسحله تهیه بکنم.

 

- این موضوع به چه زمانی اختصاص دارد؟

 

تقریبا دو ماه قبل از دستگیری آن ها بود. من آقای قمردوست را بردم و به اطلاعات سپاه وصل کردم. آن ها خیلی خوب این قضیه را اداره کردند، مثلا ده تا اسلحه به او دادند و گفتند: «ببر به قطب زاده بده و بگو بقیه اش را بعدا می آورم.» یک بار هم گفتند: «برو بقیه پول اسلحه را از او بگیر.» برنامه طوری مدیریت شده بود که قطب زاده اصلا شک نکرد، یعنی توسط قمردوست کاملا توی دل آن ها رفتیم.

 

- قطب زاده چطور به ایشان اعتماد کرده بود؟

 

مرحوم قمردوست، بعد از اعدام قطب زاده، نزد من آمد و گفت: «به نظر شما، من گناه نکردم؟» گفتم: «تو با این کار بالاترین ثواب را بردی، چون آن ها، بالاخره مشکلی درست می کردند، هر چند کاری نمی توانستند بکنند.»

 

- چرا نام این گروه «نیما» بود؟

 

فقط یک اسم بود، همین طوری

 

- بالاخره قطب زاده و مهدوی که تنها نبودند؟

 

آن ها تعداد کمی بودند که همگی دستگیر شدند. تازه داشتند فعالیت خود را شروع می کردند که به این طریق لو رفتند.

 

آقای شریعتمداری هم حمایت می کرد و برای اجرای این کار پول داده بود.

 

تلفات موج انسانی در جنگ با عراق

 

من معتقدم که جنگ برکارت بسیاری برای مملکت ما داشت. همین الان شما وقتی آمار می گیرید می بینید در سال بین 27 تا 30 هزار نفر در جاده های ایران در تصادف اتومبیل کشته می شوند. آمار شهدای جنگ و انقلاب، یعنی از 15 خرداد 1342 تا صدور قطعنامه، 230 هزار شهید است.

(دراینجا رفیقدوست کشته شدگان 15 خرداد و انقلاب را هم قاطی قربانیان جنگ می کند، درحالیکه شمار آن کشته شدگان با این قربانیان اصلا قابل مقایسه نیست. یعنی آن دو رقم شاید به هزار هم نرسد!)

 

در ادامه ارزیابی گمراه کننده و دروغی که رفیقدوست درباره جنگ ارائه میدهد، می گوید:

 

عراق به نیابت از دو اردوگاه امریکا و شوروی به ایران حمله کرد. هنوز هم چیزی عوض نشده. اگر ما امروز هم به اوضاعی که در دینا می گذرد و دشمنی دنیا علیه خودمان نگاه کنیم، می بینیم که روسیه بعد از فروپاشی شوروی زیر گوش ما وقتی کار به جایی برسد که ببیند می شود به این انقلاب لطمه زد با امریکا همدست می شود.

 

رفیقدوست با یک پرونده 123 میلیارد تومانی اختلاس که برادرش نیز در آن دست داشت، سرانجام دادگاهی شد. او دراین باره نیز می گوید:

 

من حتی به رئیس دادگاه گفتم که چون برادر من بوده، باید بیشتر جریمه می شده. نباید در این دام می افتاده که از اسم او سوءاستفاده بکنند، هر چند سوءاستفاده از اسم او سه درصد بوده. کسی که این پرونده را ساخته می خواسته با بهانه مرتضی رفیق دوست محسن رفیق دوست را بزند. یادم هست، صبح پنجشنبه به مجلس رفتم. آقای ناطق نوری رئیس مجلس بود. ایشان جلسه ای داشت، صبر نکردم، وارد اتاقش شدم و بی مقدمه سر آقای ناطق داد زدم: «این چه وضعی است که تا چنین اتفاقی می افتد کت و شلواری ها کتشان را بالا می گیرند و روحانیون هم عبایشان را بالا می گیرند. این بلایی است که سر خودتان هم می آورند.»

بعد از کلی داد و بیداد، از آنجا بیرون آمدم و یک راست به دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رفتم. وقتی وارد دفتر ایشان شدم، قبل از اینکه حرف بزنم، آقای هاشمی شروع کرد که این چه ظلمی است دارند می کنند و از این حرف ها. من فقط ایستادم و او را نگاه کردم. توی دلم گفتم: «ای زرنگ تر از همه روزگار» و بیرون آمدم.

بعدا آقا دستور دادند حکم من صادر بشود که در جو آن روز بسیار اثرگذار بود. من همیشه از قبل وقت می گرفتم، ولی آن روز، بدون وقت قبلی، به بیت رفتم. به آقای محمدی گلپایگانی گفتم: «می خواهم دو کلمه با آقا صحبت کنم.» ایشان گفت: «آقا الان جلسه مهمی دارند و بعد از آن هم قرار است جایی بروند. فکر نمی کنم وقت بشود.» ماشین آقا دم در ایستاده بود. گفتم: «خدمت آقا بگویید حاج محسن می خواهند در دو ثانیه دو کلمه به شما بگوید.»

آقا گفته بودند: «این دو کلمه چیست؟»

خدمتشان رسیدم و گفتم: «متشکرم، خیلی مردی.»

دستشان را بوسیدم. خواستم برگردم، آقا صدایم کردند و فرمودند: «حاج محسن، این قضیه را چگونه دیدی؟» گفتم: «آقا امتحان الهی بود.» گفتند: «به لطف خدا، شما از آن سرافراز بیرون آمدید.»

 

برکناری و بازگشت لاجوردی

 

- مرداد ماه 1361 جریان برکناری آقای لاجوردی از دادستانی انقلاب قوت گرفت و جنابعالی از کسانی هستید که برای ابقای ایشان تلاش زیادی کردید و موفق هم شدید. ماجرا چه بود؟

 

ماجرا این بود که می خواستند ایشان را از دادستانی انقلاب برکنار کنند. البته، آن موقع موفق نشدند، اما چند سال بعد، برکنار کردند.[اسدالله لاجوردی از شهریور 1359 دادستانی انقلاب را برعهده داشت. در دی ماه 1363، شورای عالی قضایی او را از سمت خود برکنار کرد. در سال 1368، بار دیگر به مدیریت زندان ها بازگشت و در اسفند 1376 استعفا داد و سرانجام اول شهریور 1377 در محل کسب خود، بازار تهران به دست دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شهادت رسید.]

آقای لاجوردی از رفقای ما بود و من با ایشان نزدیک بودم، خیلی هم به هم علاقه داشتیم. آقای لاجوردی مجتهدی متجزی و با سواد بود و عربی را خیلی خوب می دانست. کما اینکه اقتصاد ما و فلسفه ما، اثر شهید محمدباقرصدر، را در زندان به فارسی ترجمه کرد. او کاملا مبادی اصول و آداب بود.

 

- از جمله شایعاتی که آن روز علیه ایشان مطرح بود وجود شکنجه در زندان بود. تا جایی که امام خمینی افرادی را برای رسیدگی به این موضوع تعیین کردند. نظر شما در مورد این شایعات چه بود؟

 

من شهادت می دهم که ایشان حتی یک شلاق بدون حکم حاکم شرعی به کسی نزد. یک روز برای بازدید به زندان رفتم. کسی که پیش از انقلاب با هم زندانی بودیم. بازجو شده بود. دیدم دارد یکی از زندانی ها را می زند. دستش را گرفتم و گفتم: «حق نداری این طوری این ها را کتک بزنی، حکم بگیر، تعزیر کن. این چه کاری است؟» گفت: «من خودم مجتهدم.» خود او یکی از کسانی بود که علیه لاجوردی اطلاعیه داده و اعلام کرده بود که در زندان ها شکنجه وجود دارد. بعد رفتند، رسیدگی کردند، دیدند نه، واقعیت ندارد. من نزد آقای هاشمی رفتم و به ایشان گفتم: «آقا خود شما دو سه نفر را بفرستید بروند ببینند، لاجوردی در آنجا کلاس درس راه انداخته و مسئله شکنجه نیست. بله، برای بعضی ها که لازم است حکم تعزیر می دهند. لاجوردی اهل شکنجه نیست.»

(شکنجه را شکنجه گر می کند و باز جو، لاجوردی آمر و سازمانده شکنجه بود. رفیقدوست اینجا هم دروغ می گوید و هم با جملات بازی می کند. هنوز هستند هزاران زندانی سیاسی دهه 60 که از اعدام نجات یافته اند و شاهد جنایاتی هستند که لاجوردی در اوین سازمان داده بود.)

سپاه ضربه ای زد و همه سران توده را در عرض 48 ساعت گرفت. به یاد دارم که آمدند و از من وسیله خواستند. دو دستگاه فولکس واگن استیشن به آن ها دادم، از آن هایی که عقبش بسته است. جوانی که از طرف سپاه مامور بود رفت و آمد آن ها را رصد بکند، نمی دانم چند روز توی این فولکس زندگی کرد، همان جا وضو می گرفته و نماز می خوانده و کارش را آنچنان دقیق انجام داده بود که وقتی درباره او صحبت می کردیم می گفتیم باید به او مدال بدهیم. او شاید حدود یک ماه در آن فولکس زندگی کرده بود، طوری که دور و بر فولکس را خاک و گل گرفته بود و آن را متروکه نشان داده بود و خود او از یک سوراخی شناسایی اش را انجام داده بود تا سپاه آن ضربه را وارد کند.

تمام احزاب کمونیست منطقه، حتی شبه کمونیست های منطقه، یعنی حزب بعث عراق، حزب بعث سوریه، حزب کمونیست عراق، حزب کمونیست افغانستان، همه، بعد از حزب توده ایران تشکیل شد و این حزب توده استاد همه آن ها بود. می دانید که حزب توده ایران در سال 1316 به رهبری تقی ارانی تشکیل می شود و داستان 53 نفر شکل می گیرد. در زمان رضاشاه آن ها را دستگیر می کنند، ولی نه همه 53 نفر را. یعنی نه در زمان رضا شاه و نه در زمان محمد رضاشاه ضربه کامل نخوردند. در زمان محمد رضا شاخه نظامی آن ها را گرفتند، ولی بخش عظیم حزب توده همیشه می ماند. یکی از افتخارات سپاه که من همیشه افتخار میکنم عضو سپاه هستم ـ این بود که وقتی به حزب توده ضربه زد، به طور کامل زد، یکی شان هم بیرون نماند، همه شان را گرفت و بساطشان را جمع کرد.

(سواد و اطلاعات رفیقدوست در همین حد است که می خوانید و آنوقت چنین فردی وزیر سپاه می شود و فرمانده کمیته های انقلاب و ... همه آنها که با تاریخ سیاسی ایران اندک آشنائی دارند بی سوادی و بی اطلاعی رفیقدوست را در همین چند جمله بالا تائید می کنند. از جمله درباره 53 نفر و یا ارانی و تاریخ تاسیس حزب توده ایران که پس از سقوط رضاشاه تاسیس می شود.)

 

برای مطالعه بخش پیشین خاطرات رفیقدوست به لینک زیر مراجعه نمایید:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/janvye/536/rsfighdust.html

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 537 راه توده - اول بهمن ماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت