راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مارکسیسم و شرق - 19

انتشار آثار

منتشر نشده

کارل مارکس

 

   

مارکس روند تاریخ را چگونه می دید؟ رشد ناموزون تاریخی و ناموزونی رشد چه جایگاهی در‌اندیشه او داشت؟ در سال 2010 کوین آندرسن استاد دانشگاه کالیفرنیا اثر مهمی منتشر کرد در تحول‌اندیشه مارکس درباره ملیت، قومیت و جوامع غیرغربی. (این اثر توسط آقای حسن مرتضوی به فارسی نیز ترجمه شده است).‌ بسیاری از مطالب و بررسی‌های این اثر یا نو هستند یا کمتر مطرح شده‌اند، یا متکی به آثار و نوشته‌هایی از مارکس هستند که تاکنون منتشر نشده یا مورد بحث قرار نگرفته و به هر حال برای خواننده تازه محسوب می شوند.

آندرسن در این کتاب دو سمتگیری را همزمان به پیش می برد:

اول. نگاه مارکس به جوامع ماقبل سرمایه داری یا سرمایه داری غیرپیشرفته یا پیرامونی در چارچوب مناسبات نژادی، ملیتی، قومی و رابطه آن با طبقه.

دوم. چگونگی تحول مارکس از "مانیفست کمونیست" تا پایان عمر که به گفته نویسنده نوعی گذار مارکس از نگاه "تک خطی" تاریخ به نگاهی "چند خطی" را نشان می دهد.

انبوهی از مسائل و نکات در این کتاب برای‌اندیشیدن و بازاندیشیدن وجود دارد ولی ‌نویسنده متاسفانه از پژوهش وسیع خود نتایجی بسیار محدود می گیرد زیرا از آغاز هدفی محدود را دربرابر خود قرار داده است. کوشش‌ آندرسن از خلال بررسی مسئله قومیت و ملیت و نژاد و جوامع پیشاسرمایه‌داری آن است که نشان دهد مارکس نگاهی چند خطی به تاریخ داشته و معتقد نبوده که جوامع همگی در یک خط و یک مسیر تکامل می یابند.‌

آندرسن در توضیح اینکه چرا نگاه اولیه مارکس "تک خطی" است به این نکته درست اشاره می کند که مارکس در آثار اولیه خود و از جمله "مانیفست کمونیست" راهی را که به سرمایه داری مدرن در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی منجر شده، راهی می دانست که دیگر جوامعی که از نظر فنی و اقتصادی عقب مانده تر هستند به ناگزیر طی خواهند کرد و آنها نیز به سرمایه داری گام خواهند گذاشت و از آنجا، دیرتر یا زودتر، به سوسیالیسم خواهند رفت. مارکس به گفته‌ی آندرسن این روند را در آغاز به شکلی "دترمینیستی" درک می کند و آن را همچون "ضرورت آهنین" می‌‌بیند. به همین دلیل است که مارکس نقش استعمار را در هند یا چین با وجود انتقاد سختی که از پیامدهای انسانی و اقتصادی و اجتماعی آن دارد در نهایت مثبت می بیند زیرا راه ورود آنها به سرمایه داری و سپس سوسیالیسم را باز می کند.

با اینحال آندرسن در سرتاسر اثر خود به این نکته اشاره نمی کند که تا دیروز‌اندیشه و آثار مارکس درباره چین و هند و آسیا - که نظریه شیوه تولید آسیایی اوج آن بود- برعکس نشانه "چند خطی" بودن دیدگاه مارکس معرفی می شد. گفته می شد که مارکس در بررسی جوامع آسیایی یا غیراروپایی نشان داده که آنها مسیری متفاوت از اروپا را پیموده‌اند و تنها اروپا بوده که به هر دلیل می توانسته راه گذار به سرمایه داری و "مدرنیته" را طی کند. در واقع شکل عمده نفوذ اروپامحوری در مارکسیسم تا قبل از فروپاشی اتحاد شوروی متکی بر نگاه چند خطی به تاریخ، عمدتا بر محور نظریه شیوه تولید آسیایی بود. تنها پس از فروپاشی اتحاد شوروی بود که نفوذ اروپامحوری به شکل گذار ناگزیر از "سنت" (یعنی ساختارهای پیشاسرمایه‌داری) به "مدرنیته" (یعنی سرمایه داری) بعنوان ضرورتی که برخاسته از آثار مارکس معرفی می شد جایگاهی گسترده پیدا کرد.

آندرسن احتمالا نخستین کسی است مسئله اخیر را بطور مشخص موضوع پژوهش و نقد خود قرار داده و از این نظر دریچه تازه‌‌ای به روی مسئله اروپامحوری و رشد تک خطی یا چندخطی باز کرده است. اکنون بهتر می توان هر دو جنبه مکمل اروپامحوری را دید: اروپامحوری، تاریخ جهانی را تا زمان پیدایش سرمایه داری "چندخطی" معرفی می کند یعنی اینکه جوامع غیراروپایی بناگزیر و بر مبنای ساختار درونی خود نمی توانسته‌اند پیشرفت کنند و تنها اروپا بوده که می توانسته راهی متفاوت و متمایز داشته باشد که به پیشرفت منتهی شود. ولی از زمان سرمایه داری آن را "تک خطی" می بیند یعنی از آن زمان ببعد گذار چند خطی معنایی ندارد و همه جوامع چاره‌‌ای ندارند جز اینکه به راه سرمایه داری و مدرنیته اروپایی بروند. هم بحث دلایل به اصطلاح "عقب ماندگی" و هم آنچه تحت عنوان گذار به مدرنیته یا روشن کردن نسبت ما با تمدن غرب یعنی تقلید یا عدم تقلید از اروپا که در دهه‌های اخیر در برخی محافل ایرانی مطرح شده همگی از این چارچوب خارج نیست. آنجا که بحث عقب ماندگی است به مقایسه و یافتن تفاوت و تمایز راه ایران یا آسیا با اروپا توجه دارند. آنجا که بحث پیشرفت است به تعیین نسبت ما با تمدن اروپایی و چگونگی تقلید از آن. 

ما این توجه دقیق تر و روشن تر به شکل دوگانه اروپامحوری- تا پیدایش سرمایه داری طرفدار چند خطی، و از آن پس تک خطی بودن تاریخ- را مدیون آندرسن هستیم هرچند خود او بدلیل آنکه شکل اول اروپامحوری را به کل از اثر خود حذف کرده است این جنبه دوگانه را نمی‌بیند. آندرسن تنها بخش دوم اروپامحوری را نقد می کند و نشان می دهد که مارکس در تحول‌ اندیشه خود بدین نتیجه رسید که جوامع غیراروپایی و عقب مانده دلیلی ندارد که برای گذار به سوسیالیسم از همان مسیر سرمایه داری عبور کنند که اروپا عبور کرده است. چنانکه بطور مشخص درباره روسیه معتقد شده بود که همبودهای دهقانی روسیه که بر مبنای مالکیت همگانی قرار دارند می تواند تحت شرایط معین مبنای گذار در آن کشور به جامعه کمونیستی آینده باشد.

بحث ما در اینجا اصلا نه بر سر اروپامحوری است و نه بر سر نقد آن. بحث بر سر آسیبی است که ندیدن این جنبه‌ی دوگانه نظریه تک خطی و چندخطی تاریخ به اثر آندرسن وارد می کند. پافشاری و شتاب آندرسن برای آنکه بسود یکی از این دو موضع بگیرد به وی اجازه نمی دهد که نه تعریف روشن و دقیقی از نگاه چندخطی و تک‌خطی به تاریخ ارائه دهد، و نه این دو را در یک نگاه "غیرخطی" و ناموزون به تاریخ پشت سر گذارد.

رشد در تاریخ، بر بستر جهان- یعنی قلمروهای مرتبط با هم و نه قلمروهای جداگانه- صورت می گیرد. این رشد نه تک خطی و نه چند خطی، بلکه "غیرخطی" و به شکلی ناموزون است. تحول ضروری در نیروهای مولده و مناسبات تولید در یک قلمرو شرایطی را فراهم می کند که قلمروهای دیگری که در ارتباط با آنها قرار دارند ولی به آن سطح از رشد نرسیده‌اند، نقطه عزیمت خود را دستاوردهای قلمروهای پیشرفته تر قرار می‌دهند. چون نقطه عزیمت آنها متفاوت می شود، راه بعدی آنها نیز متفاوت می شود. تاریخ از این طریق و بر بستر ناموزونی رشد در مسیرهای مختلف به پیش می رود. در نتیجه به شمار قلمروها، امکان‌ها و شکل‌ها و راه‌های مختلف تکامل می‌تواند بوجود آید. ولی هر دوران تاریخی، با وجود این تفاوت‌ها، در چارچوب یک سیستم و یک چارچوب مسلط قرار دارد که به آن دوران و به همه قلمروهای در ارتباط با هم محتوای مسلط خود را می دهد. همه راهها، همه مسیرها، همه شکل‌های تحول در نهایت در چارچوب ظرفیت‌های رشد نیروهای مولد دوران خود قرار دارند.

برای نمونه، پیشتر هم اشاره کرده ایم که مثلا ژاپن زمانی در مرحله فروپاشی جامعه اشتراکی اولیه قرار گرفت که چین قبلا به فئودالیسم گذار کرده بود، بنابراین برای ژاپن این امکان بوجود آمد که دیگر از برده داری عبور نکند. به همین شکل اگر برده داری رم در مسیری متفاوت از شرق پیش رفت بدلیل آن بود که نه از صفر، نه از انقلاب نوسنگی، بلکه برده داری را با عزیمت از دستاوردهای تمدن آهن گذاری در شرق بنیان گذاشت. به همین دلیل برای رم ممکن شد که مسیر طولانی چند هزار ساله شرق را در مدتی کوتاه بپیماید. این نقطه عزیمت متفاوت منجر به راهی متفاوت در برده داری شد. برپایی یک تمدن برده داری بر مبنای ابزارهای سنگی و روند طولانی کشف و بهره گیری از فلزات در شرق؛ با برپایی تمدن برده داری بر مبنای دستاوردهای شرق و ابزارهای آهنی در رم منجر به دو نظام متفاوت برده داری شد. در حالیکه اگر رم هم برده داری را از انقلاب نوسنگی آغاز می کرد و خود ناگزیر بود مسیر پرمشقت و طولانی چند هزار ساله کشف و کاربرد فلزات را بیاموزد، مانند بسیاری از تمدن‌های شرق حداکثر می توانست بردگی خانگی را به این یا آن شکل بوجود آورد. به عبارت دیگر:

مسیر تاریخ برای پیشروترین خلق‌ها، برای آنها که در در نوک پیکان رشد نیروهای مولد، در هر مرحله تاریخی، قرار دارند به شکل ضروری پیش می رود. برای خلق‌های دیگر که در دنبال آنها حرکت می کنند به شکل امکان‌ها.

انگلستان یا امریکا نمی تواند از انقلاب صنعتی صرفنظر کند یا از عصر بخار ناگهان به عصر انقلاب اطلاعاتی پای بگذارد. باید تمام مراحل این روند را گام به گام، ذره ذره، گاه با پرداختن سنگین ترین بهای انسانی به شکلی ضروری طی کند. در مقابل، چین راه تکامل خود را از کشف دوباره ماشین بخار و بعد الکتریسته و اتم و ... شروع نمی کند. چین می تواند مستقیما به دستاوردهای انقلاب اطلاعاتی متکی شود. آنچه برای پیشروترین خلق‌ها "ضرورت" و ناگزیریست، برای خلق‌های عقب مانده تر تبدیل به "امکان" می شود یعنی امکان اینکه بتوانند به این دستاوردها متکی بشوند یا نشوند، از آنها بهره بگیرند یا نگیرند. ولی این هنوز یک بخش مسئله است. هنوز جایی نیست که راهها و مسیرها متفاوت می‌شود. بخش دوم مسئله در اینجاست که مثلا آمریکا و انگلستان در مسیر ناگزیر خود فقط بخار و الکتریسته و اتم را کشف نکردند، آنها در این مسیر نظام اجتماعی معینی را هم بوجود آوردند. آنها با جنبش کارگری نیز روبرو شدند و زیر فشار آن و مبارزه مردم شکل پارلمانی حکومت، احزاب، سندیکاها، جنبش‌های مدنی را نیز ابداع کردند. قلمروهای عقب مانده‌تر همه آن دستاوردهای فنی و تکنولوژیک را اخذ می کنند بدون آنکه آن مسیر طولانی که به کسب این دستاوردها منتهی شده را به همان شکل طی کرده باشند. مثلا چین متکی می شود به آخرین دستاوردهای سرمایه داری بدون آنکه محدود شود به تقدس نهاد مالکیت خصوصی یا فشار جنبش‌های اجتماعی برآمده از مقابله توده‌های مردم با سرمایه داری. راه چین، نظام اجتماعی چین از اینجا از نظام اجتماعی آمریکا و انگلستان جدا و با آن متفاوت می شود. شرایطی که چین از آن آغاز می کند عبارت می شود از کسب همان تکنولوژی‌ها، تکیه به همان سطح نیروهای مولده پیشروترین خلق‌ها بدون کسب تمام یا بخشی از عناصر پایه‌‌ای و روبنای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و نهادهای همراه با آن. نقطه عزیمت، نقطه آغاز حرکت، برای ادامه تحول به کلی متفاوت می شود. تاریخ بدینگونه "گسست" می کند و در مسیری تازه به جریان می‌افتد که با مسیر خلق‌های پیشروی سابق از اساس متفاوت است. نه ادامه آن مسیر است، نه جهش در آن است، بلکه گسست از آن است. عالیترین سطح نیروهای مولده بدست می آید ولی بر روی یک مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به کلی دیگرگون. گسست خلق‌های نوظهور در مسیری تازه، شرایط را برای خلق های سابقا یا همچنان پیشرو تغییر می دهد و آنها را به نبرد برای بقا می‌کشاند که در مسیر آنها بنوبه خود اثر می گذارد. بدینگونه است که برده داری رم از برده داری شرق، و راه اروپا از راه آسیا، و راه آمریکا از راه اروپا، و راه شوروی از راه همه اینها و امروز راه چین جدا شد. همه آنها روزی از جایی آغاز کردند که دیگران به انتها رسانده بودند. بر بستر یک راه تحول که برای پیشروترین خلق‌ها به شکل ضرورت ظاهر می شود، امکان‌های متفاوت تکامل تاریخی برای خلق‌های عقب مانده تر بوجود می آید که تحقق آن، خود شرایط ادامه مسیر را تغییر می دهد. تاریخ جهانی بدینگونه بر شالوده رشد نیروهای مولد و تحول در مناسبات تولید، بر بستر ناموزونی رشد، برپایه درآمیزی تمدن‌ها و قلمروها، شکلی غیرخطی و مارپیچی پیدا می کند.

آندرسن با وجود کوشش چشمگیر و پرارزشی که برای روشن ساختن یکی از تاریک گذاشته ترین جنبه‌های‌اندیشه مارکس کرده، متاسفانه بیش از آن درگیر اثبات شتابزده رشد چند خطی بر تک خطی شده که به دیالکتیک این دو و تکامل آن در آثار مارکس توجه کند. در واقع مانع بزرگی که دربرابر مارکس وجود داشت نه تصور تک خطی یا چندخطی در تاریخ که کمبود اطلاعات دوران وی درباره جهان و شرق و کلیشه‌های حاکم بر آن دوران بود. ذهن مارکس، همانطور که در اثر آندرسن می توان به روشنی دید، آنقدر خلاق و مبتکر و دیالکتیکی و غیرجزمی است که با دیدن کمترین نشانه‌‌ای می تواند پندارهای دوران خود را بسرعت تصحیح کند. بزرگترین مانع دربرابر مارکس که او را به مسیرها و نتایج نادرست می کشاند کمبود اطلاعات واقعی درباره شرق و جهان در زمان مارکس و کوشش عامدانه برای تحریف آن است. مهمترین تحولی هم که در‌اندیشه مارکس روی می دهد و آندرسن آن را بیان می کند - ولی نمی بیند- گذار از نگاه تک خطی به چند خطی نبود، این نبود که مارکس به این نتیجه رسید که چین و هند و آسیا راه خود را رفته‌اند و می روند و اروپا راه خود را. مهمترین تحول در‌اندیشه مارکس آن است که بتدریج می بیند همه اینها با همدیگر در ارتباط هستند. آینده سرمایه داری انگستان را نمی توان از مبارزه ضدنژادپرستی در آمریکا، مبارزه ملی در ایرلند، مبارزه ضداستعماری در چین و هند فهمید. مارکس در آیینه نظام سرمایه داری دوران خود در حال کشف این جهان درپیوند با هم است و نه جهان‌های متفاوتی که هریک به راه خود و به "خط" خود می روند. جدا شدن راهها، نفی وحدت تاریخ جهانی نیست، شیوه تحقق آن است.

----------------------------------------------------------------------

18 – 1

Kevin B. Anderson, Marx at the Margins, On Nationalism , Ethnicity , and Non –

Western Societies, The University of Chicago Press, Chicago, 2010

 

ترجمه فارسی

18 – 2

آندرسن؛ کوین، مارکس در باب جوامع پیرامونی، قومیت، ناسیونالیسم و جوامع غیرغربی، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات ژرف، تهران، 1394

---------------------------------------------------------------------

 شماره‌های گذشته را از روی لینکهای زیر می توانید دنبال کنید :

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/657/bazgardim.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/659/marksism.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/septamr/661/marks.htm

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/septamr/662/marks4.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/october/664/marksism.html

6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/october/666/marks.html

7- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/novamber/668/marksism7.html

8- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/desamber/672/marksism.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janweh/675/marksism.html

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/janvie/678/marksism.html

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/febri/681/marksism.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/merts/684/marksism.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/april/687/marksism.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/may/689/marksism.html

15 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/may/691/marksism.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/may/693/marksism.html

17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/octobr/710/maksism.html

18 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/octobr/711/marksism.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 713 - 2 آبانماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت