تودهایها،
فداییان، چپها، انقلابیون غیرمذهبی، مارکسیستها، کمونیستها،
دگراندیشان ... هر نامی که آنها بر خود گذارند یا دیگران بر آنها
میگذارند چه موضعی باید نسبت به انقلاب "اسلامی" 1357 میداشتند؟
آیا باید از آن پشتیبانی کنند و پشتیبانی میکردند یا باید در
برابر آن قرار میگرفتند؟ این پرسشی تاریخی بود که نه تنها نیروهای
چپ با آن روبرو بودند بلکه همه نیروهای مذهبی و غیرمذهبی و همه
جامعه ایران درگیر آن بود، پرسشی که سرنوشت آزادیها و فراتر از
آن سرنوشت انقلاب بدان بستگی داشت.
در پاسخ به این پرسش
دو جبهه بزرگ شکل گرفت. جبههای که چپ را بناگزیر در برابر انقلاب
میدید و جبههای که چپ را باز هم بناگزیر پشتیبان انقلاب. دو
جبههای که نه تنها چپها را – لااقل برای یک دوران – از هم جدا
کرد، بلکه نیروهای مذهبی را نیز روبروی هم قرار داد. وضع چپها در
این جبههها روشن است ولی نیروهای مذهبی و در راس آنان آقایان
بازرگان و خمینی در کجای این دو جبهه قرار داشتند؟
آقای بازرگان در
تلاش برای جلوگیری از تغییر و شکاندن صف متحد نیروهای انقلاب نخست
وزیری خود را بطور طبیعی با تقسیم جامعه ایران به دو گروه "چپ" و
"ملحد" و غیر مسلمان مخالف انقلاب از نگاه خویش و "مسلمان" و
طرفدار انقلاب از نگاه خود آغاز کرد. این تقسیم بندی را وی تا
پایان زندگی خویش ادامه داد با این تفاوت که بعدها بخشی از
مسلمانان "خط امام" را نیز عملا در همان گروه چپ و ملحد یا تحت
تاثیر آنان جای داد.
آیت الله خمینی
در چارچوب منطق و نگاه خود پشتیبانی چپها را از انقلاب میپذیرد
و آن را هماهنگ با موضع آنان در حمایت از مردم میبیند. بازرگان
برعکس معتقد به آشتی ناپذیری چپها با انقلاب بدلیل تضاد ادعایی
او میان اسلام و مارکسیسم است. مشکل بزرگ و تراژدی انقلاب ایران در
آنجاست که در روند حوادث در جمهوری اسلامی سرانجام منطق بازرگان بر
منطق خمینی غلبه کرد و به منطق حکومتی
تبدیل شد. دردناک تر این که این منطق بر راس و رهبری جمهوری اسلامی
غلبه کرد،
منطق آقای
بازرگان به منطق حکومتی، به منطق امروز
جمهوری اسلامی تبدیل شد. چنانکه آقای خامنهای در دیدار با با بسیج
دانشجویی دانشگاههای کشور (31 اردیبهشت 1386) بنام خمینی ولی
علیه او چنین میگوید:
"امام
(رضوان اللَّه تعالی علیه) همیشه به همه - از جمله به دانشجوها
- توصیه میکردند که از نفوذیها بپرهیزید؛ واقعش هم همین بود. آن
اوایل جزو مجموعههای ماهر در نفوذ، اعضای حزب توده بودند که با
چاپلوسی و ظاهرفریبی و ریاکاری، خودشان را جا میزدند. بعد البته
یک عدهی دیگر هم از آنها یاد گرفتند و وارد تشکیلاتهای گوناگون و
بخشهای مختلف نظام شدند و کار را به جایی رساندند که حاکمیت دوگانه
را هم ادعا کردند. شماها که یادتان هست؛ مال چهار پنج سال پیش است."
اینست داستان تلخ
آقای بازرگان. ...
ادامه |