راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش 17- در 11 صفحه

یادمانده هائی

از پیوند حزب توده

ایران با انقلاب 57

 

80

 5 سال اول مهاجرت توده ایها

 

من در هفته ای که گذشت به این نتیجه رسیدم که فقط ما با هم گفتگو نمی کنیم، بلکه خوانندگان این گفتگو هم با سئوالاتی که طرح می کنند عملا در این گفتگو سهیم شده اند، و  این برای شخص من بسیار جالب است و به همین دلیل سعی می کنم به سئوالات آنها هم پاسخ بدهم. البته در حد اطلاعاتی که دارم و صلاحدیدها.

 

-  بله. کار ما هم کمی آسان شده، چون از میان همین سئوالات، ما هم سئوالاتی را برای طرح آنها پیدا می کنیم. البته آن پیام هائی که به پیامگیر راه توده می رسد، نه آن پیام هائی که خود شما می گیرید.

 

 

در باره گفتگوی هفته پیش پیام های زیادی دریافت کرده ام که درباره سهراب شهید ثالث است. بویژه این که چرا آن فیلم را نساخت و در دیدارهای خصوصی که ما با هم داشتیم چه گفت؟ و یا این که چرا تا این حد مشروب می خورد؟

من به این بخش گفتگوی هفته پیش و در پاسخ به این دوستان، این را می توانم اضافه کنم که درباره فیلم ساخته نشده اعترافات، سهراب معتقد بود که نخواستند ساخته شود. این را هم اضافه کنم که اشاره اش به هیچ وجه به خاوری نبود، چون اساسا خاوری در آن دوران دخالت مستقیم و چندانی در کار نامه مردم و سازمان اروپای غربی حزب نمی کرد و یا اگر هم می کرد من از آن بی اطلاع بودم. این ارتباط ها با صفری بود و به همین دلیل اشاره سهراب باید به صفری می بود. حالا این که صفری چه دلائلی داشت، نمی دانم و یا حدس و گمان سهراب بود و یا این نتیجه را از گفتگو با صفری گرفته بود یا خیر؟ باز هم اطلاع ندارم.

درباره مشروب نوشیدن شهید ثالث هم، چرا، من در این باره هم با او صحبت کردم. در کابل هم مشروب می خورد اما نه در حدی که چند سال بعد در برلین شاهد شدم. تقریبا در خانه اش در برلین با شیشه مشروب راه می رفت. روح بسیار لطیف و انسانی داشت و همین مسئله باعث شده بود به الکل پناه ببرد. ما در جامعه هنری ایران نمونه های بسیاری را داریم که خیلی هولناک خود را غرق انواع اعتیاد کرده اند. سهراب اهل دود و دم و این نوع اعتیادها نبود، به هیچ وجه نبود و میدانید که خیلی از چهره های شناخته شده جامعه هنری زیر فشار اختناق و استبداد و شکست های سیاسی آلوده به اعتیادهای خطرناک شدند که نمی خواهم اسم بیآورم.

من یکبار در برلین به او با صراحت گفتم که این نوع مشروب خوردن یعنی "مرگ" و او گفت: من یک پاسخ میدهم و دیگر هم در باره آن نمی خواهم صحبت کنم. من قصد جان خودم را دارم. با مشروب این خودکشی طولانی می شود و هنوز هستم، اما اگر این نباشد، مرگ زودتر خواهد رسید!

از نظر عاطفی برای خود من هم سخت است. سهراب هنوز می خواست کار کند، فیلم بسازد و به همین دلیل هم نمی خواست یک شبه بمیرد. شبی که با محمود دولت آبادی رفتیم به رستورانی که متعلق به یکی از رفقای قدیمی توده ای در برلین است، حتی در باره تبدیل یکی از داستان های دولت آبادی به سناریو هم صحبت کرد و پیشنهادهائی هم داد. بنابراین او می خواست هنوز زنده بماند و کار کند، اما در پناه الکل! کاری که قمرالملوک وزیری و دیگرانی هم کردند.

تمایل ندارم در این باره بیشتر صحبت کنم و از خوانندگان و دوستان هم خواهش می کنم دیگر دراین باره سئوالی نکنند.

درباره رفیق خاوری هم سئوال زیاد شده و حتی نوشته اند که من نسبت به او جانبدارانه حرف می زنم. به این دوستان هم می خواهم بگویم، اولا من نظر خودم را می گویم و برای گفتن این نظر، متعهد به خود و به حقیقتی که قبول دارم دهان باز می کنم نه برای خوش آمدن این و یا آن فرد و یا تسویه حساب شخصی با این و یا آن شخص. به همین دلیل هم می بینید که در باره برخی افراد حرف نمی زنم، زیرا ممکن است نظر و حرفم مقداری شخصی باشد و متاثر از روابط. این گفتگو می ماند و به همین دلیل باید وزن آن را در نظر داشت. به همین دلیل وقتی من درباره رفیق خاوری دهان باز می کنم باید مسئولانه، حزبی و با ارزیابی شرایطی که او در آن قرار داشت و نوع ارتباط کاری که با هم داشتیم حرف بزنم. یکی از اشکالات کار منتقدان ندیدن همین مسئله است. یعنی نمی خواهند دوران و حوادث و  شرایط طرف مقابل خود را در نظر بگیرند و یکسویه قضاوت می کنند. این نوع قضاوت ها مقطعی است. وگرنه شما خوب می دانید و بارها هم در این باره صحبت کرده ایم که مسئله وحدت درون حزبی، راه و مسیر دیگری را دارد و من هم نظر عمومی خود را در این باره دارم که در مقاله کوتاهی که برای شماره آینده راه توده نوشته ام شرح داده ام. پس بحث شخصی نیست، بلکه بحث حزبی و تاریخی است.

 

یک مورد دیگر را هم بگویم. این که انتقاد با انتقام فرق دارد. هستند کسانی که در لباس انتقاد از حزب و یا حتی انتقاد از همین دوران مهاجرتی که همه با هم طی می کنیم وارد صحنه شده اند، اما قصدشان نه اصلاح اشتباهات احتمالی و یا کمک به حل مشکلات، بلکه تخریب خانه ایست که از آن رفته اند و یا اگر هم به گچکاری خانه انتقاد دارند چنان تند می روند که گوئی کلنگ بدست گرفته و خانه را از پی می خواهند ویران کنند. این گفتگو از این دو روش فاصله بسیار دارد. به همین دلیل اگر هم کم به این و یا آن مسئله اشاره می کنم، برخی ها دلشان می خواهد بسیار تند و باصطلاح براندازانه مسئله را مطرح کنم. درحالیکه اصل مسئله طرح موضوع مورد نظر است نه آن که ما با لغات و اصطلاحاتی مطرح کنیم که تیشه به ریشه حزب باشد. اگر اینطور که من می گویم و توصیه می کنم نگاه کنند، آنوقت پیدا می کنند انتقادهائی را هم که مطرح کرده ام. اما این انتقاد از جنس انتقاد اهل خانه است نه انتقاد آنها که از بیرون خانه سنگ پرتاب می کنند.

پرسیده اند، چرا به فعالیت حزب در افغانستان اینقدر اهمیت میدهم؟

به این دوستان هم باید بگویم که اولا کار در افغانستان پس از کنار رفتن من از مسئولیت حزبی در آنجا و انتقال به کشور چکسلواکی هم ادامه یافت. بنابراین بحث بر سر فعالیت و مسئولیت من نیست، بلکه بحث بر سر فعالیتی است که در تاریخ حزب ما سابقه نداشته است. یعنی حضور در یک کشور همجوار ایران، که بخش مهمی از مردمش به فارسی سخن می گویند، در کشوری که دولت حاکم برآن، خود را شاگردان رهبران قدیمی حزب توده ایران می دانستند و از همه مهم تر این که برای نخستین بار توده ای ها برای کمک عملی به انقلاب و دولتی وارد صحنه شدند که از هر طرف زیر فشار جنگ داخلی و کارشکنی های امپریالیسم جهانی بود. این که ضربات وارده به کشور شوراها چه سرنوشتی را برای کل انقلاب جهانی و کشورهائی نظیر افغانستان رقم زد، این که ما وقتی به یاری دولت انقلابی افغانستان رفتیم که خود زخم خون چکان یورش به حزب و تن سپردن به مهاجرت را بر پهلو داشتیم و مسائل دیگر، همه قابل بحث و طرح و بررسی است اما هیچیک از این مسائل نباید ما را از این واقعیت که ما برای نخستین بار در مهاجرت توانستیم در ارتباط با داخل کشور، در یک کشور همزبان فعال شویم منفک کند. بنظر من، تاریخ مهاجرت اخیر توده ایها به دو مرحله تقسیم می شود. مرحله اول پس از یورش ها به حزب است و مرحله دوم پس از عقب نشینی از افغانستان. یعنی، ما در مرحله اول مهاجرت، توانستیم بلافاصله در افغانستان خود را دوباره به داخل کشور وصل کنیم و دوران چند ساله مهاجرت فعال را سازمان بدهیم. شما یادتان نرود نقش رادیو زحمتکشان را که در افغانستان راه اندازی شد. رفت و آمدها و تماس ها و انتقال هائی که از طریق مرزهای افغانستان انجام شد و یا کمک هائی را که توده ایها با استقرار در روستاها و شهرهای مرزی افغانستان توانستند به مردم روستائی افغانستان بکنند. در هیچ دوره ای از مهاجرت طولانی و چند مرحله ای حزب ما، چنین شرایطی وجود نداشته است. حالا چطور می توانیم درباره این امکان و این شرایط و این مهاجرت فعال و مرتبط با داخل کشور سخن نگوئیم و یا آن را دست کم بگیریم؟

سئوال کرده اند که آیا رفقائی که برای خدمت به افغانستان آمدند حقوق هم دریافت می کردند؟ و شخص من هم در افغانستان کاری غیر از فعالیت حزبی می کردم؟

به این سئوالات هم پاسخ میدهم. بله. رفقائی که در دانشگاه کابل، در مجله مسائل صلح و سوسیالیسم، در رادیو کابل، در رادیو زحمتکشان، در بخش انتشاراتی دولت افغانستان، در امور سینمائی، در مطبوعات افغانستان و یا ارگان هائی مانند اتحادیه روزنامه نگاران افغانستان و دیگر کانون ها کار می کردند حقوق هم دریافت می کردند. البته سطح حقوق تقریبا برای همه یکسان بود و کسی اجاره مسکن هم نمی داد.

شخص من، بسیار درگیر کار حزبی بودم و فرصت یک کار تمام وقت غیر حزبی را نداشتم، اما با این حال با روزنامه "حقیقت انقلاب ثور" که ارگان رسمی دولت و حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود همکاری داشتم. با شورای سردبیری این روزنامه جلسات مشورتی داشتیم و من آنچه بنظرم می رسید، با توجه به سابقه کار روزنامه نگاری ام و تحصیلات دانشگاهی که در همین رشته کرده ام با این شورا در میان می گذاشتم. در این جلسات علاوه بر اسدالله کشمند که معاون روابط بین الملل حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود، سردبیر و دیگر اعضای شورای سردبیری روزنامه حقیقت انقلاب شرکت می کردند. از جمله "ظاهر طنین" که الان نماینده افغانستان در سازمان ملل است و آن زمان یکی از اعضای همین شورا بود. بعضی وقت ها مسئولین تلویزیون کابل هم در این جلسات حاضر می شدند و یا دیدارهای مستقل داشتیم. از جمله با "عبدالله شادان" که رئیس تلویزیون افغانستان بود و حالا مسئول بخش افغانستان در بی بی سی است. یا رفیق "کرگر" که رئیس رادیو کابل و یا رئیس بخش پشتوی آن بود. این دیدارها و جلسات عمدتا بر محور بازگوئی تجربیات من و برخی اصول حرفه ای کار بود. البته یک دوره دو هفته ای هم من در روزنامه حقیقت انقلاب بصورت مستمر فعال شدم که این دوره مربوط بود به زمانی که سر مشاور روس "حقیقت انقلاب" به مرخصی سالانه رفته بود و من با دست باز در این دو هفته در "حقیقت انقلاب" حضور یافتم. این که می گویم دست باز به این دلیل است که معمولا مشاوران روس نظراتی داشتند که اجرا می شد. من، حداقل در زمینه کار حرفه ای خودم، یعنی روزنامه نگاری با نظرات آنها موافق نبودم و آن را کپی برداری از مطبوعات شوروی میدانستم که با شرایط افغانستان اصلا همخوانی نداشت. از جمله همین اسم ارگان مرکزی حزب که تقلیدی بود از ارگان مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ترکیب شده با انقلاب ثور. یعنی "حقیقت انقلاب ثور". رفقای افغان نظرات من را قبول داشتند اما آنچه که اجرا می شد نظرات مشاوران بود. بهرحال در این دوهفته چهره روزنامه حقیقت انقلاب تغییر کرد. من حتی اعتقاد داشتم که حتما باید اسم این روزنامه کوتاه شود. مثلا "ثور" یا "انقلاب" و یا هر اسم دیگری. روزنامه نمی شود اسمش باندازه یک تیتر و یا یک چکلخ باشد. این نظر که نمی توانست اجرا شود اما در زمینه های تنظیم خبر و انتشار عکس در آن دو هفته من با دست باز عمل کردم و به گفته خود رفقای رهبری دولت و حزب، از جمله سلطانعلی کشمند نخست وزیر و محمود بریالی رئیس شعبه روابط بین الملل حزب حاکم، شماره های این دو هفته روزنامه گیرائی بیشتری داشت و می خواندند. یعنی از حالت یک بولتن حزبی و دولتی خارج شده بود و افراد غیر حزبی و حتی می خواهم بگویم افراد حزبی که آن را نمی خواندند هم در این دو هفته حقیقت انقلاب خواندند!

بعد از دو هفته مشاور تازه ای به جای مشاور قبلی آمد و من دیگر به حقیقت انقلاب نرفتم اما برایم گفتند که این مشاور جدید برای آشنائی با نحوه کار، دوره های حقیقت انقلاب را یک مدتی بررسی کرده و وقتی به این دو هفته رسیده بود سئوال کرده بود که چرا این دو هفته با بقیه شماره ها تفاوت دارد؟ به او گفته بودند که در این مدت یک رفیق ایرانی که حرفه اش روزنامه نگاری است مشورت میداده است. البته این مشاور، این دو هفته را پسندیده بود و گفته بود تغییر جالبی است و من هم با آن موافقم اما متاسفانه طبق طرح تائید شده باید کار کرد. این نکات را من به نقل از رفقای شورای سردبیری حقیقت انقلاب می گویم که همگی هستند و شاید این گفتگوها را هم مانند اسدالله کشمند که بدقت همه را دنبال می کند، بخوانند.

من نظرم این بود که باید درهای روزنامه را به روی چهره های ملی و هنری افغانستان گشود، باید درباره زندگی مردم نوشت و پیشنهادهای دیگری که در آن زمان گویا قابل اجرا نبود. بعدها که دکتر نجیب جانشین رفیق کارمل شد، به پیشنهاد رفیق بریالی قرار شد "ظاهر طنین" یک هفته نامه منتشر کند با توجه به همان پیشنهادهائی که من در باره گسترش فضای حقیقت انقلاب داده بودم. برای انتشار این مجله از من دعوت شد. نام مجله "سباوون" انتخاب شده بود که اسمی به زبان پشتو بود و فکر می کنم معنای "سپیده دم" را میدهد. بهرحال در چند شماره اول آن نقش مستقیم داشتم و برایتان بگویم که این مجله از شماره دوم در کابل بازار سیاه پیدا کرد. یعنی کیوسک ها تمام کرده و کسانی که آن را خریده و خوانده بودند گران تر به دیگران می فروختند. شاید این مجله مقدمه سیاست آشتی ملی بود. نمی دانم تا چند شماره و چه مدتی انتشار یافت زیرا من دیگر از افغانستان رفتم به چکسلواکی و ارتباطم با افغانستان قطع شد. رفقای افغان می گفتند این مجله یک دگرگونی در مطبوعات افغانستان بوجود آورد. آرایش و صفحه بندی این مجله بسیار شبیه مجله "زن روز" بود و من خودم مستقیم آن را طراحی کرده بودم. فکر می کنم چند شماره ای از این مجله را هم داشته باشم. البته رفقای افغان دراین هفته ها تماس گرفته و وعده خیلی عکس ها و خاطرات را به من داده اند، از جمله درباره شب نخست راه افتادن رادیو زحمتکشان و یا ارزیابی هائی که در هیات رهبری و هیات دولت درباره پیشنهادهای من برای دگرگونی وضع مطبوعات و شیوه نوین کار تبلیغی در افغانستان، که اگر رسید آنها را هم میدهم که منتشر کنید. اینها تاریخ زنده دوران فعالیت توده ایها در افغانستان است و من بی اندازه خوشحالم که رفقای افغان هم این گفتگو را می خوانند و دنبال می کنند.

خُب. گفتگوی امروز ما بیشتر به سئوالات و پاسخ به آنها گذشت اما این هم بهرحال بخشی از گفتگوی ماست و در پیوند با آن.

ما تقریبا می رویم که به کنفرانس ملی نزدیک شویم که در افغانستان برگزار شد و پس از آن من تقریبا رفتم که آماده تحویل کارها و انتقال از افغانستان به چکسلواکی شوم. البته بعد از یک پلنوم که به فاصله یکسال پس از کنفرانس ملی تشکیل شد که محل آن هم در افغانستان بود. اگر نکاتی تا رسیدن به کنفرانس ملی فراموش شده باشد و یا سئوالی طرح شود که پاسخ باید داد به آن خواهم پرداخت و در غیر اینصورت می رویم برای کنفرانس ملی که در آخرین دوران حیات اتحاد شوروی تشکیل شد.

 

81

 

اخراج امیرخسروی و آذرنور

 

دو نکته را در ابتدای گفتگوی این بار بگویم و بعد برویم جلو و برسیم به تدارک کنفرانس ملی. ابتدا می خواهم اشاره به تلفنی بکنم از یکی از رفقای رهبری حزب دمکراتیک خلق افغانستان که در سالهای حاکمیت این حزب در افغانستان هم در ارتباط مستقیم با مهاجرین توده ای و فدائی بود و هم در کارهای انتشاراتی و تبلیغاتی افغانستان مستقیما دست داشت و هم به دلیل مقام و موقعیت برادر بزرگش در دولت و حزب، بسیار مورد اعتماد رهبران وقت افغانستان بود. یعنی "اسدالله کشمند" برادر سلطانعلی کشمند نخست وزیر شایسته و مقتدر افغانستان در آن سالها. ایشان که در آستانه یک سفر ده روزه قرار داشت وعده داد که در بازگشت مطالبی را نوشته و برای ما خواهد فرستاد تا منتشر کنیم. هم درباره آن سالهای مهاجرت ما در افغانستان و هم درباره نظراتی که اکنون نسبت به اوضاع افغانستان و منطقه و آینده آن دارد. ایشان تا آستانه سقوط دولت دکتر نجیب الله در افغانستان فعال بوده و اطلاعات قابل توجهی در باره وقایع آن دوران دارد. بویژه روی کار آمدن حکومت طالبان و آن جنایاتی که مرتکب شد. انگیزه تلفن ایشان هم گفتگوی قبلی و اشاره من به ارتباطی بود که با ارگان مرکزی دولت یعنی روزنامه "حقیقت انقلاب ثور" داشتم و همچنین نقش و سهمی که در بنیانگذاری و انتشار مجله هفتگی "سباوون" داشتم. شرح آنچه ایشان گفت فکر می کنم خودشان نوشته و خواهند فرستاد و به همین دلیل و بویژه این که در ارتباط با من بود دلم نمی خواهد از دهان من نقل شود.

 

-  مضمون صحبت را هم نمی خواهید اشاره کنید؟

 

خلاصه کلام ایشان این بود که من با انتقال تجربه و نقش مستقیمی که در انتشار مجله "سباوون" داشتم، موجب تحولی در مطبوعات افغانستان شدم که در دولت نجیب الله نیز ادامه یافت و اکنون هم نشریات افغانستان حداقل از نظر شکل و طراحی متاثر از همان مجله و همان دوران است. به گفته ایشان "سباوون" بعد از خارج شدن من از افغانستان هم تا چند سال منتشر شده و مهم ترین مجله هفتگی افغانستان بوده است. اجازه بدهید خود ایشان دقیق تر بنویسد تا ببینیم در آن سالهائی که من دیگر در افغانستان نبوده ام آن مجله و اصولا کار انتشار مطبوعات چه مسیری را طی کرده است. متاسفانه دکتر "طنین" دیگر مانند گذشته در دسترس نیست زیرا نماینده افغانستان در سازمان ملل متحد است. اگر اینگونه نبود و می شد آسان با ایشان تماس گرفت، درباره مجله سباوون و انتشار آن در دورانی که دیگر من در افغانستان نبودم از ایشان هم می پرسیدم و نظرش را منتقل می کردم.

این توضیح اول بود. اما توضیح دوم اشاره ایست که برخی پیام گذاران منتقد رهبر حزب در سالهای مهاجرت توده ایها به افغانستان مطرح کرده اند. این که چرا من اشاره به کار اجباری توده ایهای مهاجر در باکو و مینسک در جمهوری بلاروس نکرده ام.

لازم است یاد آوری کنم که من در مینسک و باکو نبوده ام و از جزئیات آنچه گذشته با اطلاع نیستم، اما این مسئله را در پلنوم 19 که در آستانه کنفرانس ملی تشکیل شده بود مطرح کردم که شاید همین امروز هم به آن رسیدیم. یعنی به پلنوم 19 و مسئله دعوت نشدن امیرخسروی و فرهاد فرجاد و آذرنور به این پلنوم و همچنین کنفرانس ملی. اما پیش از رسیدن به این مرحله، نظر خود را می توانم اینگونه بگویم که مهاجرین قدیمی در باکو و مسکو که مسئولیت و سازماندهی اسکان توده ایها در "مینسک" را هم برعهده گرفتند، شناخت نزدیک از بافت و قشربندی طبقاتی توده‌ایهای به مهاجرت آمده و اساسا شناخت نزدیکی از  ایران سالهای دهه 1340 و 1350 و همچنین دوران فعالیت علنی حزب، پس از انقلاب نداشتند. من به هیچ وجه نمی توانم قبول کنم که آنها کینه داشتند و یا سوء نیت داشتند. درک آنها از مهاجرت و ایران، درکی قدیمی بود و نتوانستند شرایط جدید و روحیات جدید و بافت طبقاتی توده ایهای به مهاجرت آمده را درک کنند. همچنان که از اینسو هم بنظر من این مسئله صادق بوده است. یعنی توده ای های به مهاجرت آمده هم نتوانستند آنها را درک کنند. در این میان، نتایج آواری که بر سر حزب آمده بود هم تاثیر مخرب خود را داشت و گذاشت. مثلا من به هیچ وجه نمی توانم قبول کنم انسان شریف و صادقی مانند "موسوی" که تقریبا در سن بازنشستگی مسئولیت رفقای مهاجر توده ای مینسک را پذیرفته بود سوء نیت داشت. توده ای استواری بود و به عقایدش پایبند بود اما درکش، درک مهاجرت پیش از کودتای 28 مرداد بود.

-  او را دیده بودید؟

بله. به کنفرانس ملی دعوت شده بود و در همین کنفرانس هم به عضویت افتخاری کمیته مرکزی انتخاب شد. اتفاقا در آن چند روز و چند شب کنفرانس ملی با هم یک اتاق مشترک داشتیم و بسیار صحبت کردیم. هم از گذشته و هم از سالهای پس از انقلاب و هم از ماجراهای مینسک. بشدت به او علاقمند شده بودم و فکر می کنم او هم همین احساس را نسبت به من پیدا کرده بود.

بنابراین، برای قضاوت سالم و غیر شخصی، ما باید همه جوانب یک پدیده را ببینیم. درباره کارمعیشتی در مینسک و باکو هم همین نظر را دارم که بموقع خودش خواهم گفت.

 

-  از کنفرانس ملی شروع کنیم؟

 

نه. از تدارک آن باید شروع کنیم. من تدارک این کنفرانس را به سه بخش تقسیم می‌کنم:

 

1- بحث هائی که پیش از کنفرانس جریان داشت

2- تدارک انتقال رفقای توده ای از داخل کشور به افغانستان و شرکت آنها درکنفرانس

3- پلنوم 19 که در پیوند با کنفرانس ملی تشکیل شد.

 

از محل کنفرانس و پلنوم شروع کنیم.

پلنوم 19 در یکی از مهمانخانه های دولتی بنام "قصر شماره 2" تشکیل شد که دو روز ادامه یافت و پس از یک روز فاصله و رسیدن رفقائی که برای کنفرانس ملی از مینسک و باکو و ترکمنستان و مسکو و آلمان دمکراتیک و کشورهای اروپای غربی دعوت شده بودند به کابل، کنفرانس ملی در قصر "چهل ستون" که یکی از کاخ های قدیمی کابل بود تشکیل شد. می گویم بود چون نمی دانم طالبان بر سر آن چه آورد. قصری که به قول خود افغان ها بسیار زیبا طراحی و گل کاری شده بود. تا حدود زیادی هم حق داشتند. حتی برای ما ایرانی ها که پارک و باغ و جنگل و ... در کشورمان بسیار دیده ایم. این کاخ در سالهای اول قرن 19 میلادی بنا شده و تا همین سالهای اخیر و شاید هنوز هم تفرجگاه عمومی کابل باشد. دولت وقت افغانستان آن را از اختصاصی بودن و کاخ بودن تبدیل به تفرجگاه عمومی کرده بود. البته در آن روزهائی که کنفرانس ملی در ساختمان آن برگزار شد، حالت عمومی آن لغو شده بود.

بعد از سرنگونی حفیظ الله امین، مائوئیستی که با چپ روی و چپ نمائی هایش نقش مخربی توانست در انقلاب افغانستان بازی کند و عملا موجب شکل گیری گروه های مسلح در پاکستان علیه دولت انقلابی و زمینه ساز ورود ارتش اتحادشوروی به افغانستان شد، این کاخ محل استقرار "ببرک کارمل" بود. اولین کنفرانس خبری ببرک کارمل و اعلام دولت دمکراتیک و سرنگونی دولت حفیظ الله امین و دعوت از ارتش سرخ به افغانستان در همین قصر انجام شده بود.

گویا وسیع ترین دیدار حزبی و یا چیزی شبیه کنگره حزب دمکراتیک خلق افغانستان پس از به حاکمیت رسیدن ببرک کارمل هم در همین کاخ برگزار شده بود. بهرحال می خواهم بگویم که محل کنفرانس ملی، محلی تاریخی بود.

 

- چند نفر در کنفرانس ملی شرکت کرده بودند؟

 

الان دقیق یادم نیست اما فکر می کنم بالای یکصد نفر. البته من یادداشت هایم را دارم و نگاه می کنم و دفعه بعد می گویم.

همانطور که گفتم ما یک محفل کمیته مرکزی در کابل داشتیم که ارشد ترین عضو آن هم شادروان فروغیان بود که عضو هیات سیاسی بود. در باره کنفرانس ملی در جلسات این محفل هم بحث هائی می شد که نمی دانم فروغیان تا چه حد توان حفظ کردن و منتقل کردن این نظرات را به هیات سیاسی داشت. همانطور که گفتم در این جلسات عمدتا خاطره گوئی چند عضو قدیمی کمیته مرکزی و حرف هائی که جنبه گله وگلایه از فرقه و مسائل مهاجرت گذشته حاکم بود و من هم به دلیل کار زیادی که در مرز و در ارتباط با هندوستان و پاکستان و خود کابل داشتم کمتر در این جلسات شرکت می‌کردم. حرف ها جنبه جدی نظری نداشت و به هیچ وجه بحث شعار سرنگونی جمهوری اسلامی دراین جلسات مطرح نبود. البته اخبار ایران را در کابل همه دنبال می کردند. هم رادیو ایران خیلی خوب در کابل شنیده می شد، هم روزنامه های ایران هر چند روز یکبار می رسید و هم خود ما از طریق داخل کشور اطلاعاتی می‌گرفتیم. جنگ با عراق با شدت ادامه داشت و مهم ترین موضوع بحث همین جنگ و سرانجام آن بود.

 

- رفیق خاوری هم نظری نمی داد؟

 

رفیق خاوری در این دوران کمتر به کابل می آمد اما هر بار که می آمد من تقریبا همیشه با او بودم و صحبت می کردیم. من نمی دانم در سالهای پس از جنگ و پس از فروپاشی چرا برخی نظرات عجیب در نامه مردم منتشر شد و در اسناد حزبی هم منعکس شد، اما تا آنجا که بخاطر دارم در کابل نظرات او چیز دیگری بود. مثلا وقتی اولین نامه آقای خمینی با هشدار به بزرگان منتشر شد و مدتی بعد معلوم شد خطاب او به آقای منتظری است و زمینه برکناری او فراهم می شود، یادم هست که رفقای رهبری افغانستان نظر خاوری را خواستند. هنوز هیچکس نمی دانست خطاب خمینی به کیست؟ رفیق خاوری با توجه به طول زندانی بودنش با منتظری و رفسنجانی شناخت خوبی از مذهبی ها و بویژه از این دو نفر داشت. حدس این که زمینه برکناری منتظری فراهم می شود در آن ابتدای کار واقعا دشوار بود و من یادم هست که خاوری برای رفقای افغان پیام فرستاد که در عالی ترین سطح حاکمیت بزودی جابجائی هائی صورت می گیرد. شخص من حدس می زدم که کنار گذاشتن رفسنجانی مطرح است و خطاب خمینی هشدار به اوست، اما خاوری گفت که مسئله بالاتر از رفسنجانی است. نمی دانم دقیقا بعد از چند روز و شاید یکی دو هفته معلوم شد مسئله محدود کردن منتظری و یا گرفتن قائم مقامی رهبری از او مطرح است. یا مثلا بارها از او در باره سرانجام جنگ سئوال کرده بودند. در یک مورد خود من حاضر بودم که خاوری گفت: اینها حکومت زیر دندانشان مزه کرده و برای نگهداشتن آن هر کاری که لازم بدانند می کنند.

آن موقع مسئله سرانجام جنگ مطرح بود و این زمزمه وجود داشت که ممکن است با درگذشت آیت الله خمینی دیگر کسی در جمهوری اسلامی نتواند جنگ را متوقف کند و ادامه جنگ هم یعنی دخالت مستقیم امریکا و تقسیم ایران. یعنی مقابله متقابل اتحاد شوروی و بقیه احتمالات.

ما در این فضا و دراین حد از ارزیابی اوضاع حاکمیت و جنگ بودیم که رفتیم به سمت تنظیم اسناد کنفرانس ملی. بتدریج بحث پایان جنگ در جلسات کمیته مرکزی ما در کابل بیشتر و جدی تر شد. فروغیان اهل بحث و تحلیل سیاسی نبود و به همین دلیل خیلی ساده می شد از طرح یک موضوع از جانب او که خیلی هم ساده مطرح می کرد، فهمید یک خبرهائی هست. یکی دو بار به خطر ادامه جنگ و حمله امریکا به ایران و تقسیم کشور اشاراتی کرد که من فکر می کنم حاصل تماس هایش با رفقای شوروی بود. او بدلیل سالها زندگی در مسکو، بدلیل حضورش در ارتش فرقه، بدلیل حرکت برای پیوستن به قیام افسران خراسان و بدلیل تدریس زبان فارسی در مسکو به روس ها و خلاصه یک سلسله عوامل مختلف بسیار مورد اعتماد رفقای شوروی بود و به همین دلیل وقتی یک چیزی در این ارتباط ها می گفت باید جدی گرفته می شد. یا لااقل من جدی می گرفتم، زیرا دیده بودم که مثلا مشاور روابط بین الملل حزب دمکراتیک افغانستان که درجه سرهنگی ارتش  اتحاد شوروی را هم داشت "اسلینکی" و یا یکی از مشاوران ارشد سفارت شوروی در افغانستان که زبان فارسی را از فروغیان آموخته بودند چقدر با او صمیمی اند و اغلب با هم دیدار می کردند. این مناسبات صرفا در حد دوستی توام با همآهنگی بود و هیچ ربطی به آن مزخرفاتی که جمهوری اسلامی در باره جاسوسی می گوید و می گفت نداشت. کار و حضور در افغانستان در حقیقت حضور در کشوری بود با حاکمیتی که یکطرف آن مسئولین بودند و طرف دیگر آن مشاوران شوروی. بنابراین طبیعی بود که باید با آنها هم ارتباط داشت و همین ارتباط خوشبختانه این امکان را به فروغیان داده بود تا بداند رفقای شوروی در باره آینده جنگ ایران و عراق چه فکری می کنند. مسئله ای که بنظر من، در آن دوران روز به روز پر رنگ تر و جدی تر شده و همه نگران سرانجام آن بودند. من تصور می کنم فروغیان این نظرات را به جلسات هیات سیاسی هم می برد. البته حتما با جزئیات بیشتر و دقت بیشتر. درعین حال که طبیعی بود که خاوری و لاهرودی و صفری هم در ارتباط های خودشان از نگرانی های رفقای شوروی و رفقای افغانستان نسبت به سرانجام جنگ با عراق و دخالت مستقیم امریکا در جنگ با اطلاع بودند.

 

-  یعنی رفقای رهبری فدائیان اکثریت، مثلا نگهدار هم درجریان بودند؟

 

پاسخ صادقانه ام اینست که نمی دانم. معمولا باید نگهدار بیشتر در جریان این مسائل می بود که من از دهان او در دیدارهائی که در کابل داشتیم چیزی در این باره نشنیدم. اما اگر حدسم را بخواهم بگویم، بله، می توانم بگویم که قطعا او هم درجریان این بحث ها بود. مسئله کوچکی نبود. شما مسئله جنگ با عراق را اصلا شوخی فرض نکنید. مثل همین ماجرای اتمی که الان مطرح است. اینها مسائل شوخی نیست. نگاه کنید به تاریخ، نگاه کنید به از کف رفتن قفقاز و کوچک شدن ایران. من یقین دارم که رفقای شوروی در آن دوران با تمام نیرو می خواستند تمامیت ارضی ایران محفوظ بماند و انقلاب هم از دست نرود. درعین حال که نمی خواستند عراق هم تضعیف شده و به دامن امریکا بیفتد. جدال در درون حکومت ایران هم روز به روز بالا می گرفت و تازه اختلافات خامنه ای که رئیس جمهور بود و میر حسین موسوی که نخست وزیر بود جدی شده و یا آشکار شده بود. اصول مترقی قانون اساسی در زمینه های اقتصادی مرتب کمرنگ تر می شد و جناح راست جمهوری اسلامی که به خامنه ای – رئیس جمهور- امید بسته بود، حلقه محاصره دولت موسوی را تنگ می کرد و زیر فشار ادامه جنگ، از دولت امتیاز اقتصادی می گرفت. یعنی دستآوردهای اقتصادی انقلاب را پس می گرفت. از طرف دیگر، رهبری و چند صد کادر و عضو حزب ما هم در زندان بودند و به نوعی گروگان مرگ و زندگی.

بحث مربوط به شعار سرنگونی جمهوری اسلامی در آستانه کنفرانس ملی بصورت غیر جدی یکی دو بار مطرح شد و تا آنجا که یادم هست در نامه مردم هم یک مطلبی با همین مضمون و یا شاید صریح تر منتشر شد. مثل این که بیانیه ای هم با امضای مشترک فدائیان اکثریت و حزب توده ایران در همین دوران، یعنی در آستانه کنفرانس ملی منتشر شد.  تا وقتی که صفری برای پلنوم 19 و کنفرانس ملی به کابل آمد و معلوم شد که مسئله جدی است و احتمالا در کنفرانس ملی به رای گذاشته خواهد شد.

 

-  خاوری موافق این نظر بود و یا شده بود؟

 

من تا آنجا که یادم هست، او چیزی در این باره نمی گفت. اساسا در آن دوران این مسائل را صفری هدایت و فرموله می کرد. در بحث های خصوصی هم من چنین نظری را از او نشنیده بودم.

بهرحال این پیشنهاد بصورت "تز" به کنفرانس ملی برده شد.

 

-  یعنی در پلنوم 19 هم مطرح نشد؟

 

ببینید. پلنوم 19 که من روز دوم آن از مرز بازگشته و در آن شرکت کردم، اساسا چندان جدی نبود. بیشتر اجرای یک روش بود. یعنی پلنومی باید باشد که تشکیل کنفرانس و یا کنگره ای را پیشنهاد و یا تائید و یا تصویب کند. این پلنوم با دو هدف تشکیل شد. یکی مشروعیت بخشیدن به کنفرانس ملی و دوم، که بنظر من انگیزه مهم تری بود، طرح اخراج امیرخسروی و آذرنور و فرجاد از کمیته مرکزی بود. البته تصمیم را پیش از این پلنوم گرفته بودند زیرا آنها را نه به پلنوم و نه به کنفرانس دعوت نکرده بودند.

من روز دوم به این پلنوم رسیدم. روز پیش از آن مسئله اخراج آنها مطرح شده بود اما تصمیم گرفته نشده بود. گزارشی که قرار بود در کنفرانس قرائت شود تکثیر شده و میان اعضای کمیته مرکزی حاضر در جلسه توزیع شده بود. در این گزارش هم تا آنجا که یادم هست بحثی در باره شعار سرنگونی نبود. روز دوم، مسئله اخراج امیرخسروی و آذر نور یکبار دیگر مطرح شد. ظاهرا روز اول زنده یاد شاندرمنی نسبت به دعوت نکردن آنها به کنفرانس اعتراض کرده بود و بحث هائی هم شده بود که در نتیجه تصمیم و رای گیری به روز دوم موکول شده بود. من که از مرز رسیده بودم مستقیم از فروگاه رفتم به جلسه. تقریبا در پایان بحث ها رسیدم و می خواستند رای بگیرند. رای و نظر من را خواستند. من جمله ای را نوشتم و دادم که هنوز آن را دارم. نوشتم: "من با پیشنهاد اخراج امیرخسروی و آذرنور مخالف نیستم، اما با دعوت نکردن آنها و شرکت ندادن آنها دراین جلسه مخالف هستم." یادم نیست بقیه، همه رای دادند و یا ندادند. اما تصمیم با اکثریت تصویب شد. فکر می کنم شاندرمنی هم در رای گیری شرکت نکرد.

بهرحال، این پلنوم با دو تصمیم، اخراج امیرخسروی و آذر نور از حزب و همچنین تشکیل کنفرانس ملی برای جبران ضربات وارده به حزب و تحلیل اوضاع انقلاب و جمهوری اسلامی به کار خود پایان داد. کسانی که برای شرکت در کنفرانس ملی به کابل رسیده بودند بتدریج به محل برپائی کنفرانس منتقل شده و در اتاق ها تقسیم شده بودند. از پایان جلسه پلنوم، بتدریج اعضای کمیته مرکزی هم به آن محل منتقل شدند تا آماده حضور در کنفرانس شوند. مقداری دیدار و آشنائی و گفتگو درباره اوضاع ایران و کسب اطلاع از حال و روز بقیه رفقا و آشنایان و این که کجا هستند و چه می کنند و از این نوع مسائل.

من با شادروان موسوی یک اتاق بسیار کوچک را انتخاب کردیم. نمی خواستم و نمی‌توانستم با چند نفر در یک اتاق باشم زیرا مرتب در رفت و آمد بودم و اسناد و نوشته هائی داشتم که باید محفوظ می ماند. یک ویلای بسیار کوچک در محوطه باغ، خارج از ساختمان کنفرانس و محل استقرار شرکت کنندگان کنفرانس دراختیار من گذاشته بودند تا افرادی را که از ایران منتقل شده بودند در این اتاق و جدا از رفقای دیگر جای بدهم. گروه اول که شادروان حسین نعمتی هم در آن بود، قبلا از مرز نیمروز آمده و در کابل بود و گروه دوم هم روز دوم کنفرانس ملی از نیمروز به کابل منتقل شده و همگی به همین خانه وسط باغ منتقل شدند. گروه دوم با زنده یاد حسن عسگری رسیده بودند. در این گروه دوم، خانمی بود که چند ماه پیش از آن به کابل آمده و سپس با ماموریت ارتباط با زندان و خانواده زندانیان سیاسی به تهران اعزام شده بود و الحق ماموریت خودش را خیلی خوب اجرا کرده بود. یک نامه تاریخی از زندان آورد که در کنفرانس خوانده شد. متاسفم که نام ایشان را نمی آورم زیرا نمی دانم در چه موقعیتی است و موافقت دارد یا ندارد. مخاطب نامه رفیق خاوری بود. در باره این نامه بیشتر خواهم گفت. مقداری هم کارهای دستی زندانیان توده ای و کارهای دستی خانواده های آنها را به همراه خودش آورده بود که دیدنی ترین و هیجان انگیزترین نمایشگاه کنفرانس ملی همین آثار بود. از جمله کارهای دستی آذر طبری همسر رفیق طبری. شرحی از زندگی سخت و دشوار همسران رفقای رهبری حزب که زندانی بودند و خلاصه این که ماموریت را به نحو احسن اجرا کرده بود. البته ما در طول این چند ماه با او در تهران در تماس بودیم. هم در خود تهران توسط حسن عسگری و هم از طریق پیک های توده ای که از نیمروز می فرستادیم داخل کشور و به تهران، درجریان بودیم، تا این که 24 ساعت قبل از تشکیل کنفرانس ملی، همراه حسن عسگری و یک رفیق دیگر از ایران بازگشته و به نیمروز رسیدند و به محض فراهم شدن امکان پرواز هواپیما از نیمروز به کابل، آنها به کابل منتقل شدند و رسیدند به کنفرانس ملی.

برای شرکت آنها در کنفرانس ملی، توصیه خاوری این بود که چهره آنها پوشیده باشد و در آخرین ردیف سالن کنفرانس بنشینند. بعد از همه وارد سالن شوند و کم در جلسه بمانند و سالن را ترک کنند و بروند به محلی که برایشان در نظر گرفته بودیم. این توصیه تقریبا با همین دقت اجرا شد. من بیشترین وقتم در طول کنفرانس با این رفقا گذشت و حتی در جلسات کنفرانس هم به ناچار کم شرکت کردم. یعنی سری می زدم و باز می گشتم نزد همین رفقا و تنظیم کارها. مثل نمایشگاه و بقیه مسائل.

کنفرانس به گونه ای پیش برده شد که عده زیادی توانستند وقت بگیرند و پشت میکروفن بروند و سخنرانی کنند. در باره افتتاح کنفرانس هم اجازه بدهید دفعه آینده صحبت کنم.

از جمله بحث های پیش از کنفرانس، تهیه لیست کسانی بود که از کابل در کنفرانس شرکت کردند. رفقائی که در رادیو کار می کردند به کنفرانس دعوت شدند و من اعتقاد داشتم که دو مسئول هرات و نیمروز و "اکبر افرا" که از طرف من رابط هندوستان و پاکستان شده بود و چند سال پیش در انگلستان به درود حیات گفت نیز باید به این کنفرانس دعوت شوند. پس از مقداری بحث درباره معیارها و مسئولیت ها، بالاخره رفیق خاوری نظر من را قبول کرد و این سه رفیق در کنفرانس شرکت کردند که دو نفرشان، یعنی مسئولین نیمروز " اردشیر" و هرات "جلیل" در همین کنفرانس عضو مشاور کمیته مرکزی شدند. بسیار خوشحال و سربلندم که این دو محکم و استوار توده‌ای باقی ماندند و مانده اند.

 

 

82 -

 

آیا کیهان را توده ایها اداره می‌کردند!

 

برای گفتگوی این بار، می‌خواهم از افغانستان فاصله بگیرم. چند سال به عقب باز گردم و بمناسبت سالگرد کشته شدن رحمان هاتفی در زندان "توحید" و یا همان کمیته مشترک دوران شاه، یادی از او بکنم. البته ما در راه توده درباره او بسیار نوشته ایم و در بخش‌های جلوتر این گفتگوها هم من درباره او برایتان بسیار گفته ام. هم از دورانی که هیچکدام توده‌ای نبودیم و با هم در یک گروه مطالعاتی فعالیت می‌کردیم که در سال 1350 لو رفت و من هم مدت کوتاهی بازداشت شدم. هم درباره دوران بنیانگذاری سازمان نوید و بعد هم خاطراتی که از دوران فعالیت در سازمان غیر علنی حزب در سالهای پس از انقلاب داشتیم. خاطراتی را هم از دوران حضورم در هیات تحریریه روزنامه کیهان برایتان گفته ام. در حقیقت آشنائی من با هاتفی به سال 1348 باز می‌گشت.

 

-  درباره کشته شدن و یا کشتن او در زندان اطلاعات تازه ای دارید؟

 

نه. البته یک نکاتی هست که به وقتش خواهم گفت زیرا برخی ملاحظات ضرورت دارد. بیشترین گمان همچنان اینست که او در زندان توحید رگ های دستش را با دندان جوید و خود را کشت. شما ببینید با یک انسان چه باید کرده باشند که برای رهائی از آن شرایط رگهایش را بجود. البته آقایانی که الان نمی خواهم اسمشان را ببرم گفته اند و در جواز پزشکی قانونی هم نوشته اند که خودش را در سلول حلق آویز کرد. اما این دروغ محض است. کوچکترین امکانی برای چنین مرگی در زندان نبود و همچنان هم نیست. بویژه که برای من نقل کرده اند که صبح زود که جسد او را از سلولش می برده اند، خون روی زمین می ریخته و آن را تند تند می شستند. اگر بود، ما میدانیم که امثال رحیم عراقی و یا آصف و یا زرشناس سرشان را در حمام و توالت به آینه و لوله آب و کنج دیوار نمی کوبیدند تا خود را بکشند. من بعدها درباره این ماجرای هاتفی و اقدام به خودکشی ها در زندان بیشتر خواهم گفت اما الان نه! یک روایت دیگر هم به نقل از امیرانتظام هست که هاتفی را زیر شکنجه کشتند. بهرحال ماه زیر ابر نمی ماند و جزئیات این مسئله روشن خواهد شد.

 

-  این گروه مطالعاتی که شما و هاتفی عضو آن بودید اسم هم داشت؟

 

نه اسمی نداشت و رهبری آن هم عملا برعهده یکی از کارگران قدیمی چاپ تهران بنام "زنده دل" بود که  از توده ایهای قدیمی بود و آثار کلاسیک را خوب به یاد داشت و خیلی دقیق آنها را در حوزه‌ای که داشتیم از روی جزوه‌های کوچک حزب که به داخل کشور می‌رسید می‌خواند و تجزیه و تحلیل می‌کرد. البته هاتفی در یک جمع دیگری از این گروه بود و من در یک جمع دیگری. در جمعی که ما با زنده دل داشتیم، من بودم، خانم گیتی مقدم همسر سعید آذرنگ بود که چند سال پیش، پس از آزادی از زندان بر اثر سرطان به درود حیات گفت، خانم نوربخش بود که بعدها با گروه عباس میلانی رفت و همچنین صادق هاتفی که یک شاخه عملیاتی را هم در این تشکیلات هدایت می‌کرد.

 

-  تیزابی هم بود؟

 

خیر. تیزابی توده‌ای از زندان شاه بیرون آمده بود و با این تشکیلات که منتقد حزب در برخورد با 28 مرداد بود و اعتقاد داشت آثار مائو را هم باید خواند، بقول معروف زاویه داشت. من او را یکبار دیدم. تازه از زندان بیرون آمده بود و فکر کنم رفتیم به دیدن نمایشنامه‌ای که خجسته کیا نوشته بود. اگر اشتباه نکنم این نمایشنامه درباره انقلاب مشروطه بود و محل نمایش هم تئاتر شهر. تیزابی یک محقق برجسته تاریخ انقلاب مشروطه بود. بسیار در این زمینه خوانده بود. ضمنا آدم بسیار تندی بود و رودربایستی با هیچکس نداشت. در پایان نمایش به یکباره بلند شد و وسط سالن فریاد زد خجالت بکشید! انقلاب مشروطه این نبود که شماها اینجا می‌گوئید. هم کسانی در میان مجریان نمایشنامه او را می‌شناختند و هم در جمع تماشاگران بودند کسانی که تیزابی را می‌شناختند. آرامش کردند و بردند پشت صحنه که با کارگردان و نویسنده نمایشنامه صحبت کند و او رفت. نمی دانم بحث به کجا کشید و در نمایشنامه تغییراتی دادند و یا نه. کت و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود با یک کراوات قرمز که گره آن خیلی کوچک بود. کت و شلوارش هم نیمدار بود اما بسیار تمیز و اطو کشیده بود. رحمان با او از نوجوانی دوست بود و با هم مطالعه نوبتی کرده بودند. یعنی مثلا یک نوبت برشت، یک نوبت مارکس، یک نوبت انقلاب مشروطه و .... هاتفی می ‌گفت که هوشنگ از همان نوجوانی بسیار تمیز و منظم بود.

بهرحال، تیزابی با گروه ما همکاری نداشت و پس از چند سال تازه هم از زندان آمده بود بیرون و هنوز کار انتشار "بسوی حزب" را شروع نکرده بود. شما میدانید که اولین نشریه توده‌ای که نسل جوان توده‌ای بعد از 28 مرداد منتشر کرد، مبتکر و نویسنده اش تیزابی بود، همین "بسوی حزب" که بسیار اسم دقیقی را انتخاب کرده بود. بدون هیچ ارتباطی با رهبری حزب در خارج از کشور. خودش یک تنه در داخل کشور حزب را راه انداخته بود. بعد از کشته شدن تیزابی، هاتفی بعنوان میراث تیزابی چند شماره بسوی حزب را منتشر کرد اما کم کم گروه آذرخش و سپس نوید شکل گرفت و همه نیرو را گذاشت روی نوید.

سال 50 که جشن‌های تاجگذاری شاه بود هر کس را که حتی شک به او داشتند می‌گرفتند. این هسته مطالعاتی هم خیلی زود بدلیل ارتباطی که با گروه "ساکا" گرفته بود شناسائی شده بود و در همین سال جمعش کردند. مهدی پرتوی هم با همین گروه بود. زنده دل در زندان مقداری ضعف نشان داد و اسم خیلی‌ها را گفت. از جمله من، خانم مقدم و خانم نوربخش و صادق هاتفی برادر هاتفی و ... دیگران را. یک حادثه عجیب موجب تخفیف پرونده شد. حادثه هم این بود که بعد از دستگیری زنده دل، پسر 18 ساله اش که تازه گواهینامه رانندگی گرفته بود پیکان پدر را بر میدارد و همه خانواده را می‌ برد شمال. در راه بازگشت در جاده هراز تصادف می‌کنند و همه کشته می‌شوند جز یک بچه 3 ساله. ساواک و مسئول پرونده که "حشمتی" نام داشت مقداری کوتاه آمدند و گروه هم فقط کار مطالعاتی کرده بود و شاخه عملیاتی آن لو نرفته بود. یعنی زنده دل زرنگی کرده و در باره این شاخه که من هم در آن بودم حرفی نزده بود. اولا او را برای تمام مراسم از زندان بردند بیرون و بعد هم آزادش کردند که فرزند 3 ساله اش را سرپرستی کند. البته با این تعهد که دیگر کار سیاسی نکند و واقعا هم نکرد. من بعدها رفتم در چاپخانه "تابش" در لاله زار و دیدمش. کمی خجالت می‌کشید و گفت که دیگر با سیاست و مبارزه کاری ندارد و می‌خواهد زندگی کند. وقتی رهبر گروه را آزاد کردند، طبیعی بود که بقیه را هم تخفیف بدهند و به همین دلیل هاتفی را زیر یکسال محکوم کردند و آزاد شد و پرتوی و صادق هاتفی هم زیر 11 ماه گرفتند و بقیه را هم آزاد کردند.

حدود 2 سال بعد، یعنی از اواخر 1353 هاتفی گروه آذرخش را راه اندازی کرد که بعد هم شد گروه نوید. پرتوی و من و هاتفی با نوید ماندیم تا انقلاب و آغاز فعالیت علنی حزب در داخل کشور و بعد از آن هم تقسیم شدیم در بخش‌های مختلف کار غیرعلنی حزب که برایتان گفته ام. از آن جمع گروه زنده دل، خانم مقدم توده‌ای شد و به نوید پیوست و بعد هم در شاخه غیر علنی حزب به همراه شوهرش سعید آذرنگ ماند. خانم نوربخش را نمی دانم چه کرد اما می‌دانم که توده‌ای نشد و اساسا تصور نمی کنم اسم بردن از این و آن و مواضع غیر توده‌ای شان ضرورتی داشته باشد.

این‌ها را بسرعت گفتم تا هم اشاره به سابقه آشنائی ام با هاتفی کرده باشم و هم بمناسبت سالگرد کشته شدنش چند نکته‌ای را هم گفته باشم.

از جمله، این که او شاعر بود و شعرهای حماسی و عاشقانه‌های بسیار لطیفی دارد که چند سال بعد از کشته شدنش بخشی از این اشعار در یک دفتر چه بدست من رسید و در راه توده منتشر کردیم. بعدها هم دیدم که سایت‌های دیگری آن اشعار را بدون ذکر منبع و مقدمه ای که ما در راه توده نوشته بودیم منتشر کردند. خیلی به جا و بموقع است که از آن مجموعه‌ای که در راه توده منتشر کرده بودیم، چند قطعه‌ای را در این شماره جدید منتشر کنیم. بعضی از عاشقانه های بسیار زیبایش را برای همسرش در دورانی که او رفته بود برای یک دوره تحصیلی به خارج از کشور سروده بود و برای من گهگاه می خواند و با آن که بسیار انسان خود داری بود و بویژه درباره زندگی شخصی و درونی اش حرف نمی زد، شرح دلتنگی  برای همسرش در این دوران را بارها برایم تعریف کرده بود. همسرش دختر عمویش بود و از نوجوانی همدیگر را دوست داشتند.

نکته دومی که می‌خواهم بگویم در باره کیهان است، بویژه که اخیرا آقای خاتمی هم مصاحبه‌ای کرده در باره دوران سرپرستی بعد از انقلابش در کیهان و گفته کیهان دست توده‌ای‌ها بود. و البته افرادی هم که با حکومت فاصله دارند و کاری به کار حکومتی‌ها ندارند یک چیزهائی در همین باره گفته اند که نمی خواهم وارد جزئیاتش بشوم. فقط می‌خواهم این نکات را با دقت و بعنوان شاهد و ناظر و شاید نزدیک ترین فرد به هاتفی در کیهان بگویم:

1- در روزنامه کیهان کسانی کار می‌کردند که توده‌ای پیش از 28 مرداد بودند و بعد از بیرون آمدن از زندان اغلب از سیاست کناره گرفته بودند و یا حتی مخالف حزب شده بودند. بگذریم که بسیار هم انسان‌های شریفی بودند. از آن جمله بودند سروان "بهروز پور دولت" و یا "ناصر پورقمی" و یا "حسن ژولیده" و عده‌ای دیگر. درعین حال کسانی با تمایل جبهه ملی و یا نیروی سوم خلیل ملکی هم بودند مثل علی اصغر حاج سیدجوادی که البته چند سال پیش از انقلاب ممنوع القلم و ممنوع الحضور در کیهان شد. کسانی هم بودند که توده‌ای بودند اما هیچ فعالیت سیاسی نداشتند. مانند نصرت الله نوح. این جمع با همه تفاوت عقیده و نظرهائی که داشتند در اقلیت بودند. یادتان باشد که تحریریه کیهان حدود یکصد عضو داشت و اکثریت با غیر سیاسی‌ها و یا کسانی بود که سابقه سیاسی نداشتند یا اگر داشتند فعالیت توده ای نبود. مثل فیروز گوران که بالاخره هم در ارتباط با سازمان "ساکا" دستگیر شد و بیش از 4 سال در زندان ماند و پس از آزادی هم اجازه ندادند به کیهان باز گردد. رفت به روزنامه آیندگان و در سال انقلاب هم عملا سردبیر آیندگان او بود.

از 1350 به بعد، نسل جدید و جوانی به تحریریه کیهان پیوست که اتفاقا هر بار که از تحریریه کیهان کسی بدلیل فعالیت سیاسی مخفی دستگیر شد، از همین جمع بود. مثل مجتبی راجی که گرایش چریک فدائی داشت و یا کسان دیگری که شاید صلاح نباشد اسمشان را ببرم.

در این نسل جوان، گرایش چپ متمایل به سیاهکل و چریک فدائی خلق و مجاهدین خلق غالب بود، اما آن که تسلط کامل به کار حرفه‌ای و روزنامه نگاری را داشت هاتفی بود و توده ای. بنابراین او بدلیل همین موقعیت و بی رقیب بودنش در کار حرفه ای در کیهان، در سمت گیری خط مشی سیاسی کیهان تاثیر گذاری بی بدیل بود.

 

-  حتی پیش از آغاز انقلاب؟

 

بله. حتی پیش از آغاز انقلاب و با مانورهای بسیار ماهرانه‌ای که میتوانست بکند. البته اینگونه نبود که این مانور را برای منعکس کردن اخبار کوتاه مربوط به کشته شدن و یا اعدام چریک‌ها و زندانیان سیاسی دیگر نکند. خیر. بسیار هم دقیق در این عرصه مانور می‌کرد و اخبار را با جهت گیری حمایت از آنها و مخالفت با رژیم منعکس می‌کرد. حتی در آرایش صفحه اول و یا محل قرار دادن اخبار و انتخاب عناوین و انواع شگردهای دیگر. من در همینجا از زنده یاد پرویز آذری هم که صفحه آرای کیهان بود و از توده ایهای قدیمی باید با ستایش یاد کنم. بی نظیر بود در کار صفحه آرائی اش. بعد از انقلاب هم دوباره به حزب پیوست و آرایش صفحه اول روزنامه مردم و نامه مردم را بر عهده گرفت و چند نفری از جوانان را هم در این رشته آموزش داد. در سالهای مهاجرت هم با شخص خود من در ارتباط بود و هر بار که برای دیدن یکی از فرزندانش به آلمان می آمد می آمد نزد من و یکی دو روزی مهمان من بود. یکی از عکس‌های یادگاری این دیدارها را پس از در گذشت او در راه توده منتشر کردیم.

من به شما می گویم و با جرات هم می گویم که راه توده که مهرماه گذشته 25 ساله ‌شد، یک دنیا مطلب و یادگار دارد. باید یک فکر اساسی برای ارائه دقیق آرشیو آن کرد.

تحریریه کیهان با چنین فضائی وارد سال انقلاب شد. بویژه که دکتر مصباح زاده با اطمینان کامل از مدیریت و صداقت و دست پاکی هاتفی، به او اختیار کامل داده و پیش از خروج از کشور حق امضاء هم به او داده بود. و شما میدانید که چنین حقی بویژه در زمینه مالی چه اعتمادی می خواهد. آن هم از سوی کسی که نه تنها صاحب کیهان بود، بلکه حداقل تا آنجا که میدانم از سهامداران دو بانک مهم ایران و ژاپن و ایران و انگلیس هم بود. امیدوارم این اطلاعات آخری کاملا دقیق باشد و اگر جز این است لابد فرزندان دکتر مصباح زاده و یا "ایرج تبریزی" مسئول شهرستانهای کیهان در آن سالها، که خوشبختانه زنده است و ساکن آلمان اگر اطلاعات دقیق تری دارد منتشر کنند و یا برای ما توضیح بفرستند.

طبیعی است که در سال 1357 مسئولیت هاتفی و اختیارات هاتفی در کیهان منحصر به فرد بود. و باز طبیعی است که او در یک رقابت تنگاتنگ خبری با روزنامه اطلاعات و روزنامه آیندگان، کیهان را بصورت حرفه‌ای رهبری کند و بسیار موفق هم این کار را کرد. همه روزنامه‌ها و از جمله دو روزنامه‌ای که نام بردم اخبار سال 57 را منتشر می‌کردند، حتی شاید با آب و تاب بیشتر. بویژه آیندگان که به چپ روی هم می زد، اما هاتفی بسیار مسلط تر به حرفه روزنامه نگاری اش و مسلط تر به اوضاع سیاسی کشور کیهان را رهبری کرد. این حرف بسیار مزخرف است که کیهان را توده‌ایها می‌چرخاندند و یا کیهان محرک انقلاب بود و یا شد. این‌ها حرف هائی است که برای راضی کردن دل خودشان می‌زنند و می‌نویسند.

هاتفی به حرفه اش وفا کرد و البته متاثر از تفکر و سیاستی که داشت و این سیاست هم طبیعی است که همخوانی داشت با سیاست نوید و حزب. و باز هم در آن حد که ممکن بود و نه آن که بتوان کیهان را تبدیل به نوید کرد و یا تبدیل به ارگان حزب کرد.

این وضع در جریان اعتصاب مطبوعات، در جریان روی کار آمدن دولت شریف امامی و نخست وزیر شدن بختیار گام به گام پیش رفت. بویژه با دولت بختیار که ترس‌ها ریخته بود و هرکس تا حدودی مواضع خودش را در برابر انقلاب و رژیم روشن کرد. درکیهان گرایش به بختیار اصلا وجود نداشت و یا اگر هم کسانی چنین گرایشی داشتند می‌دیدید که زمینه نه در کیهان دارند و نه در جامعه. در باره انقلاب تقریبا فضای حاکم بر کیهان کاملا با انقلاب همراه بود. یعنی نفرت از رژیم شاه و استبداد دوران او غالب بود و فکر می‌کنم در همه مطبوعات و روزنامه‌ها وضع همین بود.

در فاصله آمدن آقای خمینی به ایران و سقوط رژیم، تقریبا مواضع سیاسی همه آشکار شده بود، بویژه هنگام تشکیل شورای سردبیری با رای اعضای تحریریه و انتخاب رئیس این شورا و سردبیر. نمی توانم بگویم همه متمایل به چریک‌های فدائی و یا مجاهدین خلق بودند، اما اکثریت با کسانی بود که با حزب مخالف بودند. می‌توانم بگویم مخالف کور و متاثر از تبلیغات دوران شاه. والا هنوز حزب علنی نشده بود و سیاست حمایت از انقلاب و جمهوری اسلامی با گسترش بعدی آگاهی از این سیاست در آن زمان مطرح نبود. بهرحال اکثریت آن روز تحریریه کیهان به گونه‌ای بود که توانست شورای سردبیری را با اکثریت گرایش به چپ غیر توده‌ای تشکیل بدهد و در این شورا هم اکثریت با چپ غیر توده‌ای بود. برای درک مسئله و قبول واقعیت، برایتان می‌گویم که همین شورا با بی انصافی کامل و بی آن که معیار برایش کار حرفه‌ای و سوابق حرفه‌ای و روزنامه نگاری باشد، به جای هاتفی، محمد بلوری را که غیر سیاسی بود و بیشتر روزنامه نگار حوادث، بعنوان سردبیر انتخاب کرد. صرفا برای آن که هاتفی به دلیل این که حدس می‌زدند گرایش توده‌ای دارد سردبیر نباشد. درست همان کشاکشی که بیرون از کیهان در طیف چپ جریان داشت و همه می خواستند دست های حزب را در هر کجا که هست قطع کنند. میدانید؟ واقعیت اینست که در آن دوران همه به نوعی روش حزب فقط حزب الله را داشتند. البته، آنقدر وزن و موقعیت و دانش و تسلط حرفه‌ای هاتفی زیاد بود که با این انتخابات و بی این انتخابات او سردبیر کیهان می‌ شد و عملا هم دوباره شد. فقط خواستم بگویم که اکثریت در تحریریه کیهان با توده ایها نبود. هم آقای خاتمی اشتباه می‌کند وهم دیگرانی که از دور قضاوت می‌کنند.

 

-  مذهبی‌ها هم بودند؟

 

بله، گرایش به مجاهدین خلق داشتیم که اتفاقا یکی از مشهورترین آنها که الان دیگر مجاهد نیست، در خارج از کشور است و کار ترجمه می‌کند و در سایت های متنوع خارج از کشور منتشر. بسیار سفت و سخت از مجاهدین خلق دفاع می‌کرد. البته باز هم بگویم اینها در تحریریه کیهان در حد و وزن و موقعیت حرفه ای چنان نبودند که بتوانند تاثیر گذار روی سیاست‌های کیهان باشند.

 

-  از مذهبی‌های حکومتی منظورم است

 

مذهبی حکومتی که از قبل از جمهوری اسلامی نداشتیم. عده‌ای مذهبی بودند. هم در تحریریه، هم در چاپخانه و هم در بخش آگهی‌های کیهان. بویژه در بخش آگهی‌های کیهان آقای "قاضی" بود که هم سن و سال ما هم بود.  گرایش مذهبی داشت. یک مدتی هم زندان رفته بود. نمی دانم با چه کسانی ارتباط داشت اما تا حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد سیمش افتاد روی سیم آن حزب و بعدها یکی از پرچمداران تصفیه کیهان و تحویل کیهان به دسته بندی‌های حکومتی شد. از پیش از انقلاب می‌شناختمش و آدم سالم و خوبی بود. بالاخره شرایط و موقعیت‌ها عوض می‌شود و هستند انسان هائی که رنگ عوض می‌کنند.

هاتفی با تسلط کیهان را دراختیار داشت. از فدائی‌ها هم بودند. البته منظورم گرایش فدائی است و الا من اطلاع ندارم که چه کسی، چه ارتباط سازمانی داشت. این دوران هم چندان نپائید و فشار حکومت تازه شکل گرفته برای تصاحب کیهان آغاز شد که گروه اول که هاتفی و من هم جزو آن بودیم تقاضای بازخرید کردیم و از کیهان بیرون آمدیم. میدانم که حکومت بسیار تلاش کرد هاتفی را نگهدارد تا از او برای دوران انتقالی استفاده کرده و بعد عذر او را هم بخواهد. اما هاتفی به دو دلیل کیهان را بوسید و آمد بیرون. اول این که زرنگ تر و تیز هوش تر از آن بود که نداند مثلا شمس الواعظین را برای چه هدفی به کیهان تحمیل کرده اند و یا آیت الله بهشتی چه نقشه‌ای برای کیهان دارد و می‌خواهند از او در حد "محلل" استفاده کنند. دوم این که می‌خواست با تمام نیرو درخدمت حزب قرار بگیرد. می‌گفت حالا وقت کیهان نیست، وقت حزب است! شما میدانید و خواهش میکنم مطلبی را که 11 سال پیش در باره هاتفی نوشته و در راه توده چاپی منتشر شد را دوباره منتشر کنید. در آنجا در باره دیدار هاتفی و شاملو در سال 55 نوشته ام که شاملو به او پیشنهاد کرده بود سردبیری ایرانشهر را قبول کند و هاتفی گفته بود 5 خط در کیهان الان اهمیتش بیشتر از یک شماره کامل ایرانشهر است. بعد از انقلاب هم تقریبا همین جمله را تکرار کرد اما به گونه‌ای دیگر. این که حالا حزب مهم است و نه سنگر کیهان!

من می‌خواستم در گفتگوی امروز در باره دوران مهاجرت کنونی و روشنفکران توده‌ای در مهاجرت و در ارتباط با حضور حزب در افغانستان و نقش آن در کنفرانس ملی و سمت گیری آن صحبت کنم، اما فکر می‌کنم مطالبی که در باره هاتفی گفتم با توجه با سالگرد کشته شدن او در زندان جمهوری اسلامی ضروری تر بود.

من می‌خواهم در گفتگوی بعدی صحبت را از اینجا شروع کنم که حزب فقط دوران خوش کار علنی و حلوا حلوا کردن توده ایها نیست. همانطور که در سالهای اول جمهوری اسلامی و فعالیت علنی حزب بود. حزب فقط ساختمان 16 آذر و رفت و آمد شیرین به آن و دیدار رفقا و مهمانی دلنشین توده ایها و فعالیت‌های نیمه علنی و نیمه مخفی نیست. این خربزه را زمستان باید شکست و در مهاجرت هم باید خورد و پای لرزش هم نشست. بحث من با کسانی که کنار کشیده اند و یا منتقد اند اینست. البته حساب آنها که بکلی رفته و به مخالف و حتی دشمن حزب تبدیل شده اند بکلی جداست.

یکنفر چله تابستان رفت مهمانی و صاحبخانه پرسید: قربان خربزه میل دارید یا هندوانه؟ مهمان هم گفت: هر دووانه!

کسانی که به دشمنان حزب در این دوران تبدیل شدند از نظر من همان مهمان خوش اشتهائی بوده اند که برای هردووانه به حزب آمده بودند!

 

 

برای مطالعه شماره های گذشته "یادمانده هایی از پیوند حزب توده با انقلاب 57" میتوانید لینک های زیر را مطالعه فرمائید:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juan/509/enteshar.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juan/510/yad11-20.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juan/511/yad21-%2030.html

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juan/512/yadmande%2031.36.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juiye/513/yad37.41.html

6 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juiye/514/yad41.43.html

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juiye/515/yadmandeh.html

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/516/yad.9.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/517/yad.9.html

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/518/yad10.html

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/519/yad11.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/520/yad12.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/521/yad13.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/522/yad14.html

15 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/october/yad15.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/october/524/yad15.html

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  525   30 مهرماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت