راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

صبر تلخ- 33

بیژن جزنی را کشتند

تا چریکها رهبر نداشته باشند!

 

برای ساواک این مهم نبود که بیژن جزنی در داخل زندان با کی می گردد، با کی نمی گردد. آنها بعنوان سران جنبش چریکی در جامعه ایران معرفی شده بودند. مدت حبسشان هم طوری بود که داشت تمام می شد. آن دژخیمان می خواستند این فدایی ها رهبر نداشته باشند. این بود که توطئه کردند و آنها را کشتند. بچه های با شخصیتی بودند. آن مدت زندانی هم که کشیده بودند، خیلی اعتبار و حیثیت پیدا کرده بودند. فراتر از آن زمانی که به زندان آمده بودند! طبیعی بود که تحملشان نکنند و از بینشان ببرند.

 

ترویج و تبلیغ، یکی از کارهای اساسی است که هر حزب سیاسی در قبال نگرشش نسبت به مسائل اجتماعی انجام می دهد. حزب توده ایران در پی بخشی از بحث سیاسی که با چریک های فدایی از سال های قبل داشت، بعد از حضور علنی، چه توسط حزب و چه توسط «چریک های فدایی خلق ایران»، یک رابطه تنگاتنگی با هم پیدا کردند، تعدادی از بچه ها در دانشگاه با هم برخورد پیدا می کردند، برخی از بچه های بخش کارگری در کارخانه ها با هم مواجه می شدند، اصلا یک آشنایی هایی وجود داشت که در خیابان ها افراد با هم برخورد می کردند، صحبت می کردند. در واقع حزب اعتقاد در این داشت که فداییان خلق، که ما نمونه های بارزش را هم در زندان داشتیم، مجموعه ای از جوانان صادق، شجاع و باصفایی است که گرایشاتی به مارکسیسم دارند ولی به اندازه کافی از مارکسیسم نمی دانند. و با توجه به این روحیه ای که این جوانان دارند، همین کار ترویجی و تبلیغی که توسط حزب انجام می گیرد، حتما به ثمر می رسد. به خصوص این که فدایی ها از اعتبار قابل توجهی در جامعه برخوردار بودند و جوانان زیادی به طرفشان گرایش داشتند و پیوستن این جریان سیاسی به حزب، برای حزب خیلی قابل ملاحظه بود و اهمیت داشت.

این که این تلاش حزب را به نوعی «رسوخ» جلوه بدهند، به نظر من قلب ماهیت است! اصلا یک حالت زننده ای به این کوشش ها می دهد!

گروه منشعب از فدایی ها، تعدادی از بچه های فدایی بودند، که قبل از انقلاب به مواضع حزب رسیدند. حتی حسین قلمبر را فرستادند آلمان – لایپزیک – که آنجا هم دیداری با رفیق ما کیانوری داشت و رهنمودهایی به اینها داده شد که شما علیه سازمانتان موضع نگیرید ولی نظرات خودتان را توضیح بدهید. که تورج آن کتاب خودش را نوشت و توضیحاتش را داد.

بنابراین در جریان انقلاب، اینها کاملا از فدایی ها جدا شده بودند و حتی همان موقع که گروه های مختلف مکان هایی را مصادره می کردند، این ها هم خانه ای را پشت دانشگاه تهران گرفته بودند و به خاطرم می آید روزی من خانه قربان نژاد بودم که یکی از آنها (فریبرز صالحی) آمد که همان موقع هم مثل چریک ها بر سر و صورتش کلاهی کشیده بود که فقط چشمش پیدا بود. گفتم چرا این جوری هستی؟ گفت: آخر رفیق عمویی ما نباید شناخته بشویم. گفتم «چرا نباید شناخته بشوید؟! بیایید فعالیت کنید. دارد انقلاب می شود، دنیا دارد زیر و رو می شود. خودتان را از مردم قایم نکنید!» به هر جهت گفت: در آن خانه مقداری اسلحه داریم حالا تعدادی پاسدار آمده اند و بعضی بچه ها می خواهند مقاومت کنند. گفتم «اصلا چنین کاری نکنید! سلاحتان را بردارید و بیرون بیایید. این خانه مال شماها نیست. منتها سلاحتان را با خودتان ببرید.»

خوب، ما تعدادی از این بچه ها را در حزب داشتیم و توصیه من به آنها این بود که شما از لحاظ سازمانی از چریک های فدایی جدا شده اید ولی روابط دوستان تان را با آنها حفظ کنید. شما در دانشگاه و جاهای دیگر با هم برخورد می کنید، یا اصلا یک آشنایی ها و دوستی های قبلی با همدیگر داشتید، هیچ دلیل ندارد جدا بشوید. چه بسا آنها هم فردا پس فردا قدم به همین راهی بگذارند که شما آمدید. اگر هم نه، به هر حال نزدیک ترین سازمان سیاسی به حزب توده ایران، چریک های فدایی هستند.

اما من فراتر از این توصیه کلی، یک ماموریت اختصاصی به یکی از اینها دادم. چون واقعا با شناختی که از فدایی ها در زندان داشتم و مناسباتی که با اینها پیدا کرده بودم، عمیقا به اصالت اینها اعتقاد داشتم. بچه هایی که حاضر بودند همه نوع هزینه ای به خاطر آرمانشان بپردازند! منتها آدم های کم تجربه، ولی جسور و شجاع بودند. اعتقاد داشتم که با توجه به صداقتی که این جوان ها دارند، اگر واقعا انرژی گذاشته بشود و یک کار سیستماتیکی روی اینها انجام بگیرد، نتایج ارزنده ای به بار خواهد آمد. بنابراین من فراتر از این توصیه کلی، یک ماموریت اختصاصی به یکی از اینها دادم.

رفیقی از همین گروه منشعب از فدییان خلق به نام ابوالحسن خطیب بود که در بین رفقا به نام رحمت از او یاد می کردند. خطیب و همچنین مهدی سامع را سال 1350 در زندان قصر دیدم. ساواک در کوه به اینها مشکوک می شود و دستگیرشان می کند. مهدی را یکی دو روز نگه داشته و آزاد کرده بودند. به رحمت یک سال حبس دادند، هیچ چیز از او ندیده بودند. چیزی نداشت. خطیب در زندان خیلی دست به عصا بود. اصلا چهره خودش را نشان نداد. هیچ کس نفهمید این چه کاره است. و به همین علت هم یک سال بیشتر زندان نشد. بیرون که رفت بعد معلوم شد که از چریک های فدایی است و در خانه تیمی و... و بعد همراه با گروه منشعب به حزب پیوست.

من به خطیب گفتم که «با توجه به سابقه ای که تو در میان فدایی ها و دوستی نزدیکی هم که با مهدی سامع داشتی، یک قرار برنامه ریزی شده با سامع بگذار که هفته ای یک بار در روز و ساعت و جای معین همدیگر را ببینید تا هر نظری آنها نسبت به نامه مردم و فعالیت حزب – چه انتقاد، چه تایید – دارند، بشنوی و تو هم می توانی از جانب حزب، هر نظری در باره روزنامه کار، مقالاتش و نگرش فداییان و... داشتی مطرح کنی». خطیب با سامع در میان می گذرد و او قبول می کند.

البته آن زمان در میان برخی از رفقای ما در حزب یک نگرش منفی هم وجود داشت که پاره ای حرکات فدایی ها را بچگانه و تندروی های چنین و چنان ارزیابی می کردند. برای نمونه، پس از انقلاب بچه های فدایی پیش من آمدند و گفتند «آقای عمویی! بچه ها بطحایی را محاکمه کرده و می خواهند اعدامش بکنند.» بطحایی در میان این بچه های گروه فلسطین، بچه خیلی خیلی زبلی بود. واقعا خیلی تیز بود. اما برید. یعنی فراتر از ظرفیت خودش جلو رفت و نتوانست ادامه بدهد. شروع به همکاری با زندانبانان کرد. زمانی که بیژن جزنی و دوستانش اوین بودند، بطحایی را گاه گاهی به زیر هشت احضار می کردند. زندانی ها معتقد بودند که او می رود گزارش داخل زندان را می دهد. بعد که بیژن و رفقایش را تحت عنوان این که می خواستند فرار کنند، به گلوله بستند، بچه های چریک معتقد بودند که ثمره گزارشاتی بوده که بطحایی به آنها داده! حال آن که آنها هزار تا مامور داشتند! و بعد اصلا چشم آنها به چیز دیگری بود. این نبود که بیژن در داخل زندان با کی می گردد، با کی نمی گردد. اینها به عنوان سران جنبش چریکی در جامعه ایران معرفی شده بودند. مدت حبسشان هم طوری بود که داشت تمام می شد. آن دژخیمان می خواستند این فدایی ها رهبر نداشته باشند. این بود که توطئه کردند و آنها را کشتند. بچه های با شخصیتی بودند. آن مدت زندانی هم که کشیده بودند، خیلی اعتبار و حیثیت پیدا کرده بودند. فراتر از آن زمانی که به زندان آمده بودند! طبیعی بود که تحملشان نکنند و از بینشان ببرند. حالا، بچه ها اینجا بطحایی را گیر آورده و برده بودند به ستادشان – در همان خیابان دهکده (میکده) – و محکوم کرده بودند! که این دو نفر آمدند که رفیق عمویی، مسعود بطحایی را می خواهند اعدام بکنند. گفتم: شوخی نکن، حرف است؟ گفت: نه نه باور کن! جدی ایستاده اند و می گویند خون بیژن، خون حسن!

 

ما پا شدیم رفتیم آنجا. با گرمی و تعجب پذیرا شدند. یکی دو تا از بچه ها را دیدم و گفتم یک چنین کاری را نکنید. گفتند: نه، هنوز به این نتیجه نرسیده ایم ولی بعضی از رفقا اصرار دارند که باید اعدام شود. گفتم: نه، آنها را قانعشان بکنید. چنین کاری نکنید! ولش کنید برود. کاری به کارش نداشته باشید. وقتی، اگر شرایط تغییر کرد و یک دادگاه صالحه ای وجود داشت، محاکمه و معلوم می شود که چه کار کرده، شما حدس می زنید. خون بیژن را گردن او می اندازید در حالی که هزار عامل دیگر هم بوده. اصلا آنها اینقدر مامور داشتند که حد و حصر نداشت. به علاوه، شناخت بیژن، احتیاجی به مسعود بطحایی نداشت.

- آقای عمویی، اگر یادتان باشد فدایی ها می خواستند به سمت بیت تظاهرات بکنند! بعد آقا نامه ای نوشت و گفت «این از خدا بی خبرها را به خانه من راه ندهید!» آن موقع نظر شما از این رفتار حزب اللهی ها و رفتار آقای خمینی با فداییان چی بود؟ آیا برای شما مهم بود؟

عمویی: بله مهم بود. اما چون سابقه ذهنی داشتیم، خیلی حیرت نکردیم! چرا که قبل از انقلاب، وقتی آقای خمینی در «نوفل لوشاتو» بود، گروه های مختلفی به دیدار ایشان می رفتند، از ایران «ملی» ها رفتند، خود بازرگان می رفت، مهدی عراقی و... می رفتند، داریوش فروهر و... می رفتند، خیلی ها می رفتند. حزب هم خواهان دیداری می شود و تقاضا می دهد، اما آقای خمینی پذیرا نمی شود! و بالاخره حزب به داریوش فروهر متوسل می شود، پیام حزب را داریوش فروهر می برد و به آقای خمینی می دهد. وقتی من از داریوش پرسیدم که به رغم این که آقای خمینی تقاضای حزب را رد کرد و این دیدار را نپذیرفت، شما که حامل پیام کمیته مرکزی بودی، برخورد چگونه بود؟ گفت: آن را پذیرفت!

با یک چنین زمینه ذهنی، برای من عجیب نبود که آقای خمینی پذیرای این بچه ها نشد! به خصوص این که حزب موضعش ملایم تر بود، طبیعی بود که نسبت به آنها تندتر بشود.

برای مطالعه شماره های پیشین به لینک های زیر مراجعه نمایید:                                     

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/772/sabr.html

 

2- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/janve/773/sabr2.html

 

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/774/sabr3.htm

 

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/775/sabr-4.html

 

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/776/sabr5.html

 

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/febri/777/sabr.htm

 

7 -  https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/778/sabr4.html

 

8 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/779/sabr.html

 

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/merts/780/sabre.html

 

10 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/781/sabr.html

 

11 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/782/sabr.html

 

12 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/epril/783/sabr.htm

 

13 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/784/sabr.htm

 

14 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/785/sabr.htm

 

15 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/786/sabr.htm

 

16 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/787/sabr.html

 

17 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/788/sabr.html

 

18 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/789/sabr.htm

 

19 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/790/sabr.htm

 

20 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/791/sabr.htm

 

21 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/792/sabr.html

 

22 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jon/793/sabr.html

 

23 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jolay/794/sabr.html

 

24 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/jolay/795/sabr.html

 

25 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/agost/796/sabr.html

 

26 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/agost/797/sabr.html

 

27 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/agost/798/sabr.html

 

28 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/agost/799/sabr.htm

 

29 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/septamr/800/sabr.html

 

30 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/septamr/801/sabr.html

31 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/septamr/802/sabr.html

 

32 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/septamr/803/sabr.html

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 804  - 7 مهر 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت