راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات دکتر علی امینی

"بر بال بحران"

پر و بال شاه شکسته بود

اما هیچکس توبه او را باور نداشت

روز نویس علی امینی از ملاقات هایش با شاه در آخرین ماه های سلطنت و همچنین با روحانیون شورای انقلاب و رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی که همگی با آقای خمینی بیعت کرده و طرفدار رفتن شاه بودند، مستند ترین گزارشی است که از نیمه دوم سال 57 تا سقوط شاه در دست است. ما بارها توصیه کرده و همچنان توصیه می کنیم حداقل بخش پایانی این کتاب را بدقت بخوانید تا در فضای ماه های آخر حکومت شاه قرار بگیرید.

 

یکشنبه، 19 آذر 1357 (10 دسامبر1978)

 

روز تاسوعا حسینی است. امروز قرار است عده ای پیاده روی کنند و چون امروز مصادف با روز اعلامیه جهانی حقوق بشر است، توامان روحانیون و دیگران از طبقات مختلف متفقا این پیاده روی را که جنبه سیاسی تری خواهد داشت انجام می دهند. هوا مناسب است. من در نگرانی هستم که مبادا برخلاف اعتمادی که به برگزاری این عمل بدون برخورد خونین به شاه داده ام، پیشآمدی شود، به خصوص که فرمانداری نظامی با اعلامیه تند و این که عده ای در صفوف تظاهر کنندگان برای اخلال وارد خواهند شد، ایجاد نگرانی کرده است. به تدریج مطابق گزارشی که دوستان می دهند جمعیت به حرکت درآمده و از نقاط مختلف شهر طبق برنامه و مسیری که قبلا تعیین شده در حرکت هستند... به تدریج خبر می دهند که نهایت نظم برقرار است و در اطراف مردم نه پلیس و نه نظامی وجود دارد، و خود مردم با پیش بینی لازم از هر گونه شعاری که برخلاف شعارهای تهیه شده بدهند جلوگیری می کنند... نزدیک ظهر تلفن کردند که اکنون جمعیت فوق العاده است به طوری که میدان شهیاد که انتهای راهپیمایی است گنجایش این جمعیت را ندارد و عده ای نرسیده به میدان متفرق شده اند. تا حال هیچ گونه عمل خلاف نظم مشاهده نشده... به اعلیحضرت تلفن کردم. جمعیت را به ایشان 300 الی 400 هزار گزارش کرده بودند. دیگران خیلی زیادتر می گفتند. ایشان از آرام بودن صحبتی نکردند! فقط گفتند که شعارها برای خمینی بوده است! جواب دادم غیر از این انتظار نمی رفت ولی علیه شما چیزی گفته نشد... برای روز عاشورا حقوق دانان و افراد حقوق بشر و دیگران شرکت نمی کنند. فقط عده ای از روحانیون تهران که اعلامیه اول را داده اند مجددا فردا تظاهرات می کنند. چندین تلفن کردم ولی متاسفانه نمی شود مانع شد، بلکه امیدوارم که ان شاءالله فردا هم به خوبی و آرامی بگذرد...

 

دوشنبه، 20 آذر 1357 (11 دسامبر 1978)

 

امروز عاشورا حسین علیه السلام است. مطابق اطلاع، امروز هم عده ای راهپیمایی خواهند کرد. جبهه ملی، نهضت آزادی و حقوق بشر مسئولیتی ندارند و ابتکار در دست روحانیون تهران است. سعی کردم به وسیله آقای فلسفی و دیگران شاید از تکرار راهپیمایی انصراف حاصل شود. نشد و نگران بودم مبادا پیشآمد نامطلوبی شود. در اثر محاصره قسمت شمالی تهران و منع عبور از خیابان های شمالی کسی نمی تواند به دیدنم بیاید... وقت را به خواندن روزنامه و تلفن زدن به دوستان و تحقیق جریان شهر گذراندم... جمعیت زیاد بوده، ولی شعارها برخلاف دیروز تند و فحش به شاه زیاد بوده است... قطعنامه ای صادر شده است که هنوز متن آن را ندیده ام، ولی دو ماده اول آن را دکتر رضا امینی اطلاع داد: یکی حکومت خمینی و دیگری لغو سلطنت استبدادی است... رادیو بی بی سی جمعیت را بالای یک میلیون نفر می گفت و این را تظاهرات ضد شاه تعبیر می کرد...

 

چهارشنبه، 22 آذر 1357 (13 دسامبر 1978)

 

... ساعت هفت و نیم صبح منزل آقای اردشیر زاهدی رفتم. او هم سحرخیز شده است و فعالیتی می کند. نمی دانم چه قسم است، ولی فعال است. باز او در اطراف لزوم قبول کردن نخست وزیری اصرار داشت که این کار فقط از عهده من بر می آید. ولی مثل همیشه جواب نیم بند دادم، چون میل نداشتم که خشک جواب داده باشم. باز از اظهارات جیمی کارتر در پشتیبانی از شاه گفت و ظاهرا کارتر قبول نموده است که بر خلاف انتظار بعضی ها که رژیم را در تاسوعا و عاشورا رفته می دانستند اتفاقی نیفتاد. ولی نمی دانند چه قدر زحمت کشیده شد و واقعا خواست خداوند بود که نقشه دیگران خنثی شد...

آقایان دکتر نظری و حلاج زاده که جزو جبهه ملی هستند آمدند و از طرف آقایان دکتر سنجابی و مهندس بازرگان و طالقانی پیشنهادی داشتند. جلسه ای با آقایان تشکیل شود و من هم شرکت کنم و آخرین تقاضاهای آقایان شنیده شود. گفتم فعلا تا فردا مقدور نیست و بعد از ملاقات با اعلیحضرت این کار را ترتیب می دهم...

 

پنجشنبه، 23 آذر 1357 (14 دسامبر 1978)

 

... نمایندگان دیلی تلگراف و دیلی اکسپرس و یک نفر دیگر آمدند و در خصوص مسائل مختلف که مورد علاقه آن ها بود، به خصوص تظاهرات تاسوعا و عاشورا و ارزیابی اثرات آن بحث بود. من در مقابل این که معتقد بودند با این تظاهرات شاه چطور می تواند بماند، جواب دادم که رفتن ایشان صلاح نیست و شاید بشود وجه مشترکی بین نظرات آقایان و دیگران پیدا کرد و آن ماده 42 متمم قانون اساسی است. با انگلیسی دست و پا شکسته من و اشکال تفهیم مطلب آن ها و این که ممکن است احیانا چنین پیشنهادی را به نظر اعلیحضرت برسانم رفتند. آقایان دکتر نراقی و دکتر منتصری هم که باید ساعت ده حضور اعلیحضرت می رفتند آمده بودند و مسائل را در میان گذاشتیم که در صورت اقتضا با اعلیحضرت مذاکره کنند. فوق العاده احساس خستگی می کنم. ناهار خوردم، ولی خواب مقدور نشد. ساعت سه و نیم در کاخ نیاوران به اتفاق عبدالله انتظام حضور شاه رفتیم. تظاهراتی که در ظرف این دو روز در تهران و بعضی نقاط دیگر به نفع ایشان انجام شده بود، آثاری در روحیه او گذاشته بود... موضوع ماده 42 را در میان گذاشتم. البته خیلی حسن قبول نداشت ولی گوش کرد و آن را یک راه حلی می دانست، ولی از این که کشور به هم خواهد خورد و بعد هم این که ماده ناظر به مسافرت ایشان است گفتم در داخله و نه در خارج. در این قسمت کمی نرم تر شد، ولی در حال حاضر راه حل مطلوبی نبود و خود من هم تصدیق داشتم که ناراحت کننده است. ولی وضع موجود هم بدتر است و خستگی ایشان روزافزون می شود. نگرانی خودم را از آتیه بد اقتصادی اظهار کردم و تاکید کردم که راه حل حکومت با دولت غیر نظامی باید هر چه زودتر پیدا شود؛ چون اعتصابات را نمی توان با زور حل کرد و روحیه مردم خوب نیست. یک حالت انفعالی پیش خواهد آمد که به نفع رژیم و کشور نخواهد بود. اشاره به امکان نخست وزیری من کردند که جواب دادم برای من مقدور نیست. انتظام راجع به شرکت نفت، به علت فشاری که روی او می آورند که قبول کند باز موضوع وضع مزاجش را پیش کشید، ولی قبول کرده که چند روزی به او مجال بدهند که مطالعه بیشتری بکند و شاید بتواند این مسئولیت را قبول نماید.

آقای اردشیر زاهدی تلفن کرد و معلوم شد حضرات مخبرین تلگراف کرده اند که دکتر امینی پیشنهاد به شاه داده است که مسافرت کند و این مطلب را هم با اردشیر زاهدی صحبت کرده است و او قبول کرده است. گوشی را اعلی حضرت به من دادند. گفتم تکذیب کنید؛ چنین چیزی نیست و شما چنین موافقتی نداشته اید. فقط من مطلب را با شما صحبت کردم و جنبه مشورت داشت.

ساعت شش و ربع کاخ نیاوران را ترک کردم. در مراجعت تلفن های پی در پی مخبرین خارجی شد و تکذیب کردم چنین چیزی گفته ام و بد تفسیر شده است. طوری خسته بودم که واقعا قدرت حرف زدن نداشتم. دو نفر مخبر عکاس تلویزیون در انتظارم بودند. نمی دانم انگلیسی هستند یا امریکایی. به قدری خسته بودم که گفتم من مطلبی ندارم بگویم. گفتند شرفیاب بودید. گفتم بله، صحبت از کلیات امور کشور بود. چندین عکس پشت سر هم برداشتند و چند کلمه ای در تلویزیون گفتم و رفتند. سماجت روزنامه نویسان خارجی فوق العاده است... اخبار بی بی سی را شنیدم. واقعه تیراندازی و کشته شدن چندین افسر گارد شاهنشاهی را با آب و تاب و غرض نقل کرد که نمی دانستم. رفتن دکتر سنجابی را پیش اعلی حضرت و همچنین رفتن من را گفت. سر مقاله دیلی تلگراف را نیز نقل کرد که شاه بر فرض بر تخت سلطنت بماند، قدرت سابق را نخواهد داشت و حمله به امریکا، انگلستان و آلمان غربی کرده بود که آن ها مسئول هستند که در موقع تقاضای شاه برای خرید اسلحه و احتیاجات دیگر که مسلم بود ایران را به وضع امروز خواهد انداخت، شاه را متوجه نکردند. بنابراین تنها شاه مسئول نیست. این کشورها هم مسئولیت دارند و این باید درس عبرتی برای غرب باشد. دکتر سنجابی هم اعلامیه داده است که آقای سپهبد مقدم پیش ایشان رفته و او را به کاخ حضور اعلی حضرت برده است. به نظر می رسید که خواسته است بگوید من به زور رفتم و حال آن که آقای احسان نراقی گفت که به میل خودش بوده است و این طور وانمود کرده است که آیت الله خمینی نگوید که چون پیش شاه رفته طرد شده است! البته گفته است که در هیچ ترکیبی از دولت ها که احتمالا تشکیل شود جبهه ملی شرکت نخواهد کرد. و سه ماده اعلامیه پاریس خودش را دو باره منتشر کرده است. عمل فوق العاده بچگانه ای به نظرم رسید و معلوم می شود مرد مردد و غیر منظم است.

 

جمعه، 24 آذر 1357 (15 دسامبر 1978)

 

با وجود این که جمعه است، ولی دیگر تعطیل برای من مفهومی ندارد... آقایان دکتر میناچی و مهدیان آمدند و ساعتی بودند. صحبت از ملاقات دکتر سنجابی با شاه و اعلامیه او بود که آقای دکتر میناچی هم با من موافق بود که عمل خوبی نکرده است. مهدیان مطالب او را که خودش نقل کرد مفید می دانست! گفتم من از بیانات ایشان اطلاعی ندارم و اعلی حضرت هم چیزی نگفتند... صبح زود احمد جان [احمد امینی] از نیس تلفن کرد و نگران بود که در رادیو گفته اند دکتر امینی مامور تشکیل دولت شده است. تکذیب کردم. بعدا بتول جان [همسرم] از پاریس تلفن کرد. او هم نگران شده بود و ایرج امینی هم به او از تونس تلفن کرده بود و اظهار نگرانی کرده بود. اطمینان دادم که چنین خبری صحت ندارد و متاسفانه گرفتار شایعات هستیم و هر روز خبری شایع میشود....

 

دوشنبه، 27 آذر 1357 (18 دسامبر 1978)

 

... خبر پیدا کردم که آقای دکتر صدیقی یکشنبه حضور اعلی حضرت رسیده و صحبت

 

مفصلی داشته اند. و ظاهرا مامور شده است مطالعاتی در اطراف تشکیل دولت به عمل آورد. خدا کند موفق شود، ولی در این ضمن اخبار شهرستان ها و نا آرامی ها و گرانی فوق العاده زیاد است و توفیق در این زمان آسان نیست... تصمیمات که منشاء آن اعلی حضرت است در اثر تردید ایشان درست گرفته نمی شود. اگر دکتر صدیقی موفق شود که زودتر دولتی تشکیل دهد، خود این اثر تسکینی برای یکی دو ماه شاید به وجود آورد...

 

سه شنبه، 28 آذر 1357 (19 دسامبر 1978)

 

... ساعت ده و نیم آقای فضل الله گرکانی و جواد اقبال آمدند و در مورد چاپ کتاب رساله مجدیه که آقای گرکانی زحمت زیادی برای تهیه مقدمه و مقابله اصل نسخ متعدد دست نویس و نسخه آقای سعید نفیسی کشیده است موجب تشکر و امتنان من است. آقای جواد اقبال اوراق را بردند که مشغول چاپ شوند. ناهار را با آقای گرکانی خوردم و امیدوارم این کار زودتر انجام گردد که نامی از جدم، یعنی جد بزرگم، باقی بماند و نامی هم از خود من. ای کاش سال های قبل به چنین فکری افتاده بودم و کارهایی این قبیل که نتیجه اش عاید عموم می شود انجام می شد. افسوس که گذشته گذشت...

ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر منزل آقای عبدالله انتظام رفتم. کار ریاست شرکت نفت ایشان تمام شده و فردا حضور اعلی حضرت معرفی خواهد شد. با وجود خستگی و کسالت قبول این مسئولیت از طرف او فداکاری است. خداوند او را توفیق دهد. در حدود ساعت سه و سه ربع آقایان مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر عابدی، مهندس قباد ظفر و مهندس جفرودی آمدند و در اطراف مسائل روز و این که همه دست به دست هم بدهند و برای رفع بحران بنشینند، مذاکرات مفصلی شد، ولی چون موضع آقایان بازرگان و رفقایش مشخص است، به نظر آن ها باید از طرف اعلی حضرت قدمی به جلو گذاشته شود و تا به حال به زعم آقایان جز کشت و کشتار کار دیگری نشده است...

آقایان محمد حسین احمدی و دکتر مجتهدی (قاضی دادگستری) آمدند. آقای مجتهدی از قم بر گشته بود و سلام و عنایت آقای آیت الله شریعتمداری را به من ابلاغ کرد. ایشان در اثر فشار و ناراحتی روحی که دارد کسل است و بستری است، و نمی داند چه باید بکند. قلبا با حرکات آقای آیت الله خمینی موافق نیست و از خون ریزی جدا ناراحت است، ولی فشار طرفداران ایشان او را در وضع بدی قرار داده است و نمی تواند مستقلا عمل کند. ساعت هشت و نیم برق قطع شد و ناچار به خوابیدن شدم.

 

چهارشنبه، 29 آذر 1357 (20 دسامبر 1978)

 

... آقای دکتر صدیقی مشغول مشورت برای تشکیل دولت است. هنوز ایشان را ندیده ام و امیدوارم بتواند هر چه زودتر دولت تشکیل دهد و موفق شود. ناهار منزل آقای مهدوی دوره چهارشنبه بود. انتظام (عبدالله) برای این که قرار است 3 بعد از ظهر به عنوان رئیس شرکت نفت معرفی شود، نیامده بود...

ساعت 3 بعد از ظهر خسته و نخوابیده منزل آقای صراف زاده رفتم و شخصی را ملاقات کردم که در اطراف انحلال سازمان امنیت اطلاعاتی داد که البته قابل توجه بود. در مراجعت به منزل ساعت چهار و نیم به قدری خسته و فرسوده بودم که مجال پذیرایی تلویزیون مستقل انگلستان را نداشتم. ولی آقایان محلوجی، عباس و احسان نراقی منتظر من بودند و گویا سوء تفاهمی در مورد تعیین وقت شده بود. به هر صورت تا ساعت 6 بعد از ظهر با آقایان صحبت شد و بحث در اطراف اعتماد و عدم اعتماد به شاه دور می زد و آقای عباس نراقی تجربیات خودش را در گذشته و جریانات مختلف می گفت و ناباوری مردم را در صداقت شاه که می خواهد شاه مشروطه شود توضیح می داد...

خبر رسید که آقای ازهاری، نخست وزیر، سینه پهلو کرده و در همان کاخ نخست وزیری به معالجه او پرداختند. بنابراین دولت فعلی بدون سر شده و این خود موجب می شود که دولت کشور هر چه زودتر تشکیل گردد. عقیده اکثریت این است که جز من کسی در وضع فعلی قادر به حل مشکلات کشور نیست و در این زمینه عده ای به من فشار می آورند، ولی هیچ گونه آماده قبول چنین مسئولیتی نیستم. آقای دکتر اردلان هم در موقع ناهار چهارشنبه باز اصرار داشت قبول کن، موفق می شوی! آرزویم این است که به هر صورت بحران فعلی کشور سرو سامان بگیرد و از این بن بست خارج شویم.

 

پنجشنبه، 30 آذر 1357 (21 دسامبر 1978)

 

... چون با آقای دکتر صدیقی قرار ملاقات ساعت 9 داشتم زود از منزل حرکت کردم و سر ساعت پیش ایشان بودم. چند دقیقه بعد آقای عبدالله انتظام هم آمد و در اطراف تشکیل دولت ایشان بحت کردیم. کمی مایوس به نظر آمد. اسامی ای به ایشان دادم و تشویق کردمش که زودتر دست به کار شود و شاید تا دوشنبه بتواند دولتی تشکیل دهد؛ و چنانچه تمام افراد دولت را پیدا نکرد، لااقل پست های مهم را در نظر بگیرد تا بعدا تکمیل کند. تا ساعت 11 صبح با ایشان بودم...

 

شماره گذشته خاطرات دکتر "علی امینی" را در لینک زیر می توانید بخوانید:

برای مطالعه شماره های پیشین " خاطرات دکتر امینی " می توانید لینک های زیر را مطالعه بفرمائید:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/496/amini.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/497/amini.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/march/498/amini.html

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/500/amini.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/501/amini.html

6 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/april/502/amini.html

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/mey/503/amini.html

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/juiye/514/amini.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/516/amini.html

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/agust/519/amini.html

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/520/amini.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/521/amini.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/septamber/522/amini.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/october/amini.html

15 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/october/524/amini.html

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  525   30 مهرماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت