راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سفر نامه شاملو از لس آنجلس- بخش دوازدهم

دوام سلطنت بسته به وجود چاپلوسان حرامزاده است

 

 

زبان سعدی علیه الرحمه داشت از دست

می رفت که به حمدالله خودمان مثل عقاب

رسیدیم و از فنایش ممانعت فرمودیم

 

امروز، یوم جمعه اول شوال، عید فطر بود.

دلمان را خوش کرده بودیم که امسال به خلاف همه ساله این روز را در سفر میمنت اثریم و دست امام جمعه از دامنمان کوتاه است و نمی تواند از ما فطریه بدوشد، اما همان اول صبح میر کوتاه گردن شکسته حال ما را گرفت.

این میر کوتاه پسر داماد علی خان چابهاری است که رخت دارباشی ما بود و چند سال پیش در سفر کاشان یکهو شکم اش باد کرد چشم هایش پلق زد رویش مثل قیر سیاه شد و مرد. بردند خاک اش کنند، ملاها جمع شدند الم شنگه راه انداختند که این بی دین معصیت کار بوده حق تعالا پیش از مرگ رو سیاهش کرده، نمی گذاریم در قبرستان مسلمان ها دفن اش کنند. رجاله ها هم وقت گیر آوردند کسبه را واداشتند دکان و بازار را ببندند. دسته های سینه زن و زنجیرزن و شاخسینی راه انداختند، از شهرها و دهات دور و بر هم آمدند ریختند به مسجد جمعه ملاباشی را فرستادند منبر که چه کنیم چه نکنیم؟ گفت: - تکلیف شرعی روشن است. این ملعون الخبیث اصلا دفن کردن ندارد. نه در قبرستان مسلمان ها نه در کافرستان. جنازه ی منحوس اش را باید با گه سگ آتش زد.

داشتند دست به کار می شدند، که کاشف به عمل آمد علت مرگ آن بیچاره خوردن قیمه بادنجانی بوده که عقرب از دودکش بالای اجاق تو کماجدان اش افتاده. خلاصه هیچی نمانده بود جسد آن مرحوم مبروز جنت مکان خلد آشیان را با سنده سگ فراوانی که به همراهی خلق الله از کوچه پس کوچه های کاشان و نطنز و آن حوالی آورده وسط میدان شهر کوت کرده بودند به فتوای ملاباشی هندی مندی کنند که، خدا بشکند گردن حکیم باشی طولوزان را، که با نشان دادن عقرب پخته قال قضیه را کند.

سوزاندن جسد آدمی زاد پر و پیمانی مثل داماد علی خان با سنده ی سگ، البته کلی سیاحت داشت و اتفاقی نبود که همیشه پا بدهد.

 

هر روز عید نیست که حلوا خورد کسی

 

حالا اگر جنازه مال رخت دار باشی مخصوص بوده باشد هم، خب، گو باش. ما که بخیل نیستیم. مرده اش که دیگر به حال ما فایده یی نداشت. فقط یک تماشای آن مراسم پر شکوه هندی مندی کردن بود که مفت و مسلم از کیسه ی ما رفت.

الغرض صحبت میر کوتاه بود، که گفتیم اگر ذکر خیری هم از پدر مرحوم اش بکنیم جای دوری نمی رود. - خبث طینت این بد چابهاری به اندازه یی است که از همان دوران غلام بچه گی توانست اول خفیه نویس دربار همایون بشود. همه ی شرایط خفیه نویسی در او جمع است. پستان مادرش را گاز گرفته دست مهتر نسیم عیار را از پشت بسته است. پول کاغذی را، تو کیف چرمی، ته جیب آدم می شمرد. ولدالزنا حتا از تعداد زالوهایی که نایب السلطنه و صدر اعظم به بواسیرشان می اندازند هم خبر دارد.

موجود ناباب حرامزادیی است. خود ما هم ته دل از او بی توهمی نیستیم، چه کنیم که دوام سلطنت بسته به وجود همین جور افراد است. شنیده بودیم این جا قبه ی جمیله یی را تور کرده به لهو و لعب مشغول است. معلوم شد که خیر، در عوالم جاسوسی و خدمت گذاری ضعیفه را پخت و پز کرده پیش اش انگریزی می آموزد. امروز محرمانه تک کاغذی در قوطی سیگار جواهرنشان ما قرار داده بود با این مطلب که:

"اولردی بیشتر نوکرهای دربار همایون، کانکشن سلطان روسپی خانه شده قرار داده اند با روی کار آمدن قندیدای او بیضه ی دین را از بیخ و بن دسه پیرد کنند."

هر چه بیشتر خواندیم کمتر فهمیدیم بلکه اصلا چیزی دست گیرمان نشد. ناچار دل پیچه ی همایونی را بهانه کرده روانه ی تویلت شدیم که همان دارالخلای سنتی خودمان باشد ( بحمدالله هر چه نباشد دیگر این قدرها انگریزی می دانیم)، و به میر کوتاه اشاره فرمودیم که در این روز عید افتخار آفتابه کشی با اوست. رفتیم پشت پرده ی دارالخلا خف فرمودیم و همین که میر کوتاه با آفتابه رسید گریبان اش را گرفتیم و فی المجلس به استنطاق اش پرداختیم که: - ما را دست انداخته ای، پدر نامرد؟ چه مهملات تحریر کرده ای که من البدو الی الختم فقط یک "قندیدا"ش را فهمیدم؟

در کمال بی شرمی گفت: - قربان، ول لاه ولاه بعض مطالب معروضه پرژن ورد ندارد.

فرمودیم: - پرژن ورد دیگر چه کوفتی است؟

عرض کرد: - پرژن ورد یعنی لغت فارسی.

لگدی حواله اش کردیم که: - حرام لقمه! حالا دیگر زبان فارسی لغت فارسی ندارد؟

محل نزول لگد شاهانه را مالید و نالید که: - تصدق بفرمایید. منظور غلام این بود که بعضی چیزها در فارسی لغت ندارد.

محض امتحان فرمودیم: - آن کلمه ی اول چیست؟

عرض کرد: - Already.

تو شکم اش وا سرنگ رفتیم که: - خب یعنی چه؟

قیافه ی دلسوزانه ای گرفت، گفت: - اگر این جا معطل کنیم ای بسا بدخواهان شهرت بدهند که، زبانم لال و هفت کوه سیاه در میان، قبله ی عالم گرفتار خشکی مزاج اند

گفتیم: - دست بردار حرامزاده، خشکی مزاج ما مفت قبر مرحوم پدرت، جواب ما را بده!

به التماس افتاد که: - خانه زاد را به شوکت سلطنت عفو بفرمایید قربان، این کلمه به فارسی یعنی "جخ" یعنی "همین حالاش هم"... به جقه ی همایونی سوء نیتی در میان نبود. چون انگریزی اش راحت تر چرخید انگریزی عرض شد.

پرسیدیم: - آن بعدی ش آن بعدی ش چه، نمک به حرام؟

اشک اش سرازیر شد. عرض کرد: - Connection یعنی "ربط و ارتباط" و این جا یعنی جاسوس.

خرش را چسبیدیم فرمودیم: - حالاست که دیگر ننه جان ات را برای عشرت عساکر همایونی روانه ی باغ شاه کنیم، تخم…! تف به ریش پدرت! حالا دیگر ما در زبان خودمان جاسوس نداریم؟ تو همین دربار قضا اقتدار ما چوب تو سر سگ بزنی جاسوس می ریند، پدر سوخته ی همه کس ندار! جاسوس نداریم؟

صدراعظم ممالک محروسه جاسوس انگریز است وزیر دربار جاسوس نمسه نایب السلطنه ی زن جلب جاسوس روس و - گوش شیطان کر - به خواست خدا ما این اواخر جاسوس نمره یک نیکسون دماغ و قیسینجر پدر دیوث اش را می سوزانم! جا/ سوس/ ندا/ ریم؟

با صدای دو پوسته از ته حلقوم عرض کرد: - قبله ی عالم! دارید خدمت گذار جان نثار را خفه می فرمایید مختصری شل فرمودیم نفس اش پس نرود.

سوال شد: - گیریم همه این ها درست. آن آخری آن "دسته پیر" را از کجات درآوردی؟

عرض کرد: - "دسته پیر" خیر قربان. به خاک پای مقدس قبله ی عالم عرض شد دسه پیرد Disappeared: دی آی اس ای دابل پی یی ای آر یی دی. یعنی نابود.

دیگر خونمان به جوش آمده بود. در کمال غضب فرمودیم: - مادر به خطا! حالا می دهیم بیضه هایت را دی آی دابل پی فلان بهمان کنند تا فارسی کاملا یادت بیاید.

القصه مردکه حال مان را گرفت نگذاشت عید به این بی سر خری را با خوبی و خوشی به شب برسانیم. از اخته کردن اش در این شرایط پلتیکی چشم پوشیدیم در عوض دستور فرمودیم میرزا طویل او را ببرد بنشاند وادار کند جلو هر کدام از آن کلمات منحوسه هزار بار معنی فارسی اش را به خط نستعلیق شکسته مشق کند.

دیدیم میرزا دهن اش را پشت دست اش قایم کرده می خندد. پرسیدیم: - خنده ات برای چیست؟

عرض کرد: - قربان خاک پای جواهر آسای همایون تان بشوم. بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست

مبلغی خنده فرمودیم حال مان بهتر شد. به میرزا طویل فرمودیم: - به آن پدر سوخته بگو پانصد بار بنویسد. هزار بار زیاد است از شغل شریف اش باز می ماند.

 

صناعت دو بلاج و باقی قضایا

 

دیروز دوشنبه چهارم شوال الکرم سیچقان ئیل، پیش از ظهر برای تفرج به اورنج کانتی رفته بودیم که اسم اش را از نارنج قلعه ی خودمان گرفته اند. بحمدالله همه چیز را در نهایت وفور یافتیم. نان های خوب خوش عطر روی منبرها فراوان بود. معلوم شد رییس صنف خباز شخص ابله بی دست و پایی است: وقتی آرد به این مرغوبی باشد می شود نصف به نصف سبوس و خاک اره تنگ اش زد. وانگهی رعیت که این جور بی دهنه و افسار بچرد فردا است که یابو برش دارد بیفتد به عر و تیز. آن وقت است که ناگهان یک میرزا رضای کرمانی از راه می رسد عیش پنجاه سال سلطنت خدا خوب کرده را با دو شاهی باروت و یک شاهی سرب از دماغ آدم در می آورد.

هوای خوش بهاری بود و طبیعت صفای زیادی داشت. ما را به سیاحت جنگلی بردند، هزار هزار افسوس که اشجار جلو مانع تماشا شد. به رییس تشریفات امر فرمودیم برای دفعه ی دیگر اگر عزم سیاحت شد بدهد همه ی آن ها را قطع کنند.

در مراجعت فابریک های متعدد دیدیم از آن ها ابخره ی غلیظ ی عجیبه متصاعد بود. از حکمت بالغه شان سر در نیاوردیم. بعد معلوم شد اصلا تمام سبزی و خرمی این صفحات از برکت وجود همین فابریک های ابرسازی است وگرنه آسمان اش بسیار بخیل است و به خودش باشد سال تا سال نم پس نمی دهد.

در همین گفت و گوها بودیم که ناگهان هوا اخم و رو را هم کشید، آسمان غرمبه ی شدیدی به گوش آمد و بارانی گرفت که اینهو لوله ی آفتابه.

امروز اول صبح بر اثر هیاهوی زیاد از خواب پریدیم. رفتیم از پنجره چشم انداختیم، دیدیم جماعت بسیار جلو قصر جمع شده عربده های ناهنجار می کشند و بعضی چیزهای معنی دار حواله می دهند. خودمان را اصلا نباختیم، همین قدر محض احتیاط صلاح را به خزیدن در زیر میز دیدیم. پس از چند دقیقه که سنگین تر از سالی به ما نمود کرد ناظم الدوله ی ذلیل شده دوان دوان آمد دست دراز کرد زیر میز که: - قبله ی عالم مشتلق عنایت فرمایید!

فرمودیم: - مشتلق برای چه، قرمساق؟ آن هم در این وضع که ما زیر خف کرده ایم و احتیاج فوری به تعویض پوش مبارک داریم.

عرض کرد: - اوضاع، کلا ایز آندر کنترول. فرمودیم: - چه گهب می خوری مردکه؟

عرض کرد: - شرفیاب شده اطلاع بدهم که بحمدالله خطر مهلک اورژانس وجود ندارد. این ها عمله جات فابریک های ابرسازی بودند. چون مقدم میمون قبله ی عالم برکت به این خطه آورده و از دیروز سبب نزولات آسمانی شده، روسای سندکا Sindicat که کشتی خونی فتنه جو هستند این طایفه را انتریک کرده بودند که بیایند از خاک پای مبارک استدعا کنند هر چه زودتر جو داده منزل عوض بفرمایند که مبادا توقف طولانی موکب همایونی سبب ادامه ی باران و باعث خانه خرابی و آجر شدن نان شان بشود حالا بحمدالله دو ساعتی می شود که رفته اند پی کارشان.

دادمان در آمد که: - مردکه ی سیرابی فروش الدنگ! ما را خام می کنی؟ آن ها از رعایای خود ما بودند. با همین دو تا گوش خودمان شنیدیم که به فارسی سلیس مرگ ما را از خدا می خواستند. کر نیستیم که، پدر نامرد! از آن گذشته چیزهایی که حواله قباله ی ناموس سلطنت می کردند خودمانی تر از آن بود که ساخت عمله جات فابریک ابر سازی باشد

عرض کرد: - نکته در همین جاست قربان. این سنده کاچی ها بامبولک بازی های مارمولکی هستند که به خود شیطان عمه جزو یاد می دهند. کارشان را جوری پیش می برند که عقل حیران می ماند. یکی ش همین قضیه. بر قبله ی عالم پوشیده مباد، در صناعت فلم سازی که همانا عمل جنباندن و حرکت دادن عکس و به سخن در آوردن آن است ابداعی کرده اند که به آن دبلاج Doublage می گویند و آن به طور خلاصه چنین است که چون فلم را بر پرده اندازند صدای رقاص فرنگی که جز انگریزی نمی داند به هر زبان که اراده کنند به گوش می رسد. نامردها عرایض عمله جات ینگه دنیایی فابریکات ابرسازی را عمدا به فارسی دبلاج کرده بودند که ما را در حضور قبله ی عالم سکه ی دو پول کنند.

باری، به قرار معلوم با دخالت گزمه های نکره ی مرکز تامینات رفع خطر شده بود. نوکرها پیش دویدند خواستند میز را کنار بکشند، احتیاطا دستور فرمودیم بگذارند علی العجاله همان جا بماند.

با پاهای خواب رفته و کمر دردناک به هزار مرارت از زیر میز بیرون آمدیم. فرمودیم مردکه رییس تامینات را به حضور بیاورند خلعت بدهیم. الحال مختصر اسهالی دست داده است.

سر شب ناظم الدوله اجازه ی حضور خواست. اسبابی آورده بود که فلم دبلاجی از لحاظ ما بگذراند. فلم را که روی ملافه انداختند در کمال حیرت دیدیم یاردانقلی نتراشیده ی ارنعوتی که به او جان وین می گویند و باباشمل این دور و بر است و مدام به اسم منحوس اش خیابان و میدان و زورخانه و رقاص خانه علم می کنند تفنگ می اندازد و به تهرانی فصیح تصنیف ملی ما را می خواند:

 

تمبون قدکی بلکه تو بودی

کار زیر جلکی بلکه تو بودی.

 

میرزا طویل حیرت زده گفت: - ویحک! غریبه اختراعات می کنند این جماعت!

بحمدالله از بابت قضایای صبح خیال مان آسوده شد. ناچار شدیم برای دلجویی از ناظم الدوله لپ کثافت اش را بگیریم تکان بدهیم صدامان را دو پوسته کنیم و چند بار به مزاح به اش بگوییم: - آپ پدر سوخته ی ذلیل مرده! آپ پدر سوخته!

 

لینک های شماره های گذشته:

1 -http://www.rahetudeh.com/raht etude/2019/jon/695/shamlo.h

2 -  http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/696/shamloo.

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/697/shamluhtm.

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/698/shamloohtm.

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/699/shamlhtml

6 -http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jolay/701/shamloohtm.

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jolay/702/shamloohtm

8 --http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jolay/703/shamluhtm

9 -  http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/agost/704/shamlu.

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/agost/705/shamloo.html

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/sptamr/706/shamloo.html

 

 

  تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 707 - 21 شهریور ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت