راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برخی بررسی ها...- احسان طبری (69 )

بر پیشینیان ما چه گذشت

زیرتیغ استبداد پادشاهی و ارتجاع مذهبی

 

باید دانست در ستیز با ارتجاع مذهبی و استبداد پادشاهی بر پیشینیان فرهیخته ایران چه گذشته است تا دانست امروز ایرانیان ادامه دیروز آنهاست. ناصرخسرو یکی از سرآمدان زجر کشیده این ستیز است که سرانجام روابط خود را با درباریان و میران و اشراف قطع می کند و به طرف روحانیون روی می آورد. اما این روی آوری نیز به یاس می انجامد، زیرا روحانیون را مشتی مردم قشری، فاقد منطق سلیم و دارای سالوس و از پادشاهان و میران و خواجگان، شوم تر و پلیدتر می یابد:

از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم

کز بیم، مورد در دهن اژدها شدم

شاهان سلجوقی که بر خراسان مسلط بودند را یاجوج و ماجوج می خواند. در همین دوران مبارزه روحانیون حنفی و شافعی و متکلمان اشعری و کرامی تحت حمایت سلطان سلجوقی و وزیرانش با فیلسوفان و عرفا و قرمطیان اسماعیلی و روافضی شیعه سخت بالا گرفته بود. ناصر در این دوران، در شهر بلخ با علمای دین و فقیهان قشری وارد جرو بحث می شود و سرانجام می گوید: «ابلیس فقیه است، گر این ها فقهایند!»

 

 

 

 

 

فصل بیست و هفتم

 

دوران تاریخی ناصر

 

 

 

مراحل زندگی ناصر

 

زندگی ناصر را که در این دوران متناقض و غنی گذشته است، می توان به چهار دوره مشخص تقسیم کرد:

دوران اول: کودکی و جوانی، ناصر در این دوران خود را دانش آموزی تیزهوش و علم دوست نشان می دهد، قرآن را سراپا به خاطر می سپرد. دانش های متداول آن عصر از قبیل فلسفه و حکمت یونان و ملل و نحل و ارثماطیقی [دانش اعداد] و موسیقی و هندسه اقلیدس و علم نجوم و فلکیات و علم عقاقیر [داروها] و ادویه و طب و علم معادن و علوم ادبی و دینی و فن و نقاشی و خطابت و مناظره و غیره را می آموزد. از همان آغاز با «عقل» و «علم» و «سخن» سه معشوق دائمی خود پیوند الفت می بندد و تا آخر عمر مداح این خداوندان پرکرامت باقی می ماند! شیفتگی او به آموختن و مطالعه کتاب چنان بود که در سفر هفت ساله به حجاز و مصر شتری بار کرده از کتاب همراه داشت و خود پیاده در عقبش می دوید.

از آن جا که از خانواده ای محتشم و دیوانی و صاحب باغ و سرای و ضیاع و عقار بود، خود پس از انجام تحصیل و کسب معرفت و شهرت اولیه به احتمال از اواخر سلطنت محمود غزنوی وارد شغل دیوانی شد و تا 47 سالگی در شهرهای بلخ و مرو در این شغل باقی بود و او را «دبیر فاضل» و «خواجه خطیر» می خواندند و او بدین دلخوش بود.

دربار مسعود غزنوی که وی از جمله کارکنان آن بود، در تاریخ بیهقی وصفی بلیغ یافته است. دستگاه مرکزی دولتی غزنویان از دیوان عرض و دیوان رسالت و دیوان استیفاء و دیوان برید و دیوان اشراف و دیوان قضا و دیوان احتساب و دیوان اوقاف مرکب بود. از میان این دیوان ها، دیوان رسالت که در آن «نسخت» و «مبیضه»، عودها و توقیع ها را تدارک می دیدند مرکز کار دبیران بود و رئیس این دیوان یا دبیرخانه «صاحب دیوان رسالت» نام داشت. دیوان عرض در حکم وزارت جنگ، دیوان استیفا در حکم وزارت دارایی، دیوان قضا در حکم وزارت دادگستری، دیوان برید که «اسکدار» یا کیسه چرمین پستی را «حلقه برافکنده و بر در زده» به این سو و آن سو می فرستاد، در حکم وزارت پست، دیوان اشراف که منهیان و شحنگان در اختیارش بودند در حکم سازمان امنیت؛ و دیوان احتساب در حکم شهربانی کنونی بود. دستگاه دربار غزنوی با حاجبان سیه پوش و فراشان و مرتبه داران و ندیمان و خازنان و مطربان و ساقیان و جنباشیان و جنیبتان و غلامان وثاقی و سرایی با جامه هایی از سقلاطون و دیبای رومی و کمر زر و سیم هزارگانی و هفتصدگانی و اسب های با ساخت و ستام زر و سیم و چتر و علم و علامت و دبدبه و کوس و بوق و دهل، دستگاهی بس پرهیمنه و باشکوه بود. امیر مسعود که به هنگام عشرت در «خیشخانه» مزین به تصاویر الفیه و شلفیه می نشست، در «پیلپاها» تا 21 ساتگین شراب می نوشید و به انواع بهانه ها خود و سالاران و سرهنگانش از مردم زر و سیم می ستاندند، از سوی مشتی وزیران و دبیران و مستوفیان ایرانی از قبیل بوسهل زوزنی و بونصر مشگان و ابوالفتح رازی و سپهسالاران ترک از قبیل بلغاتکین و بکتغدی محصور بود و در محیط پروسوسه و تحریکی، غرق در طرایف و عطریات و جواهر می زیست. گاه به «خضرا» می نشست و کسی را «برمی کشید». گاه در «وثاق» خلوت می کرد و کسی را «فرو می گرفت». گاه به «عقابین» می بست و تازیانه زدن می فرمود. گه به «قلعت» و «حرس» با بندگران یا سبک می فرستاد یا بر دار می کرد تا به اصطلاح بیهقی «حشمتی بزرگ برود» و صلابت شاهی استوار شود.

از آثار مختلف تاریخی و ادبی دوران ناصر و از آثار نثر و نظم خود او نیز می توان منظره جامعه زمان او را بیرون کشید:

دهقانان (دیهگانان) و ملک داران و اقطاع داران یا صاحبان قطیعه و «نان پاره» که اشرافیت فئودال آن زمان را پدید می آوردند، تحت حمایت امیران و ملاکان غزنوی و سلجوقی و وزیران و سپهسالاران آن ها و نیز تحت حمایت خلفای عباسی، روستاییان و پیشه وران را می چاپیدند و گاه آن ها را به انواع مقاومت از مثبت و منفی وا می داشتند.

در دستور زندگی این قشر فوقانی تنها قدرت ورزی کور و آزمندانه قرار داشت و لذا روستایی و شهری نیز می کوشیدند تا در صف «عیاران» و جوانمردان و یا سازمان های اسماعیلی متشکل شوند و زمانی که سخن و زمانی دیگر با سلاح با زورگویی قدرتمندان مقابله کنند.

قشر انگلی از روشنفکران عصر که به گرد دربار شاه و امیران و وزیرانش جمع شده بودند، مانند فقیهای متعصب کرامی مسلک و برخی صوفیان و علویان بزرگ و شاعران مدیحه سرا و منجمان طالع بین و غیره از خوان گسترده غارت، نصیب و صلتی دریافت می داشتند.

به نظر ناصر، در سرزمین «خراسان و مشارق» بازار حکمت کاسد و مزاج شریعت فاسد بود و کارها به دست مشتی فقیه می گشت که چون ستمگر، سرکیسه رشوت می گشود آنان نیز در وقت،«بند شریعت» می گشودند. ناصر می گفت: «ابلیس فقیه است، گر این ها فقهایند!» به نظر ناصر نفس ناطقه چراجوی دانشجوی که خواستار است نه تنها از نام اشیاء بلکه از فعل آن ها سر درآورد و از «مثل» به «ممثول» و از «ظاهر» به «باطن» پی ببرد و حقیقت دین حق و علم را دریابد، مورد لعن و تکفیر «علماء لقبان» و «فقها لقبان» کرامی مسلک قرار می گرفت: «دهن علم فراز و دهن رشوت باز».

ما با این وصف کوتاه را آوردیم تا معلوم شود ناصر خسرو که بنا به تصریح خود او در سفرنامه بارگاه ملوک عجم را دیده و از زمان محمود و مسعود غزنوی تا دوران ابوسلیمان چغری بیک بن داود بن میکائیل امیر سلجوقی با مشاغل مختلف در دیوان کار می کرده، در چه محیطی می زیسته، با چگونه «دستگاه اداری» سروکار داشته و با چگونه مردمی و چگونه جامعه ای روبه رو بوده است. روشن است که شخصیت پر تب و تاب و طوفانی ناصر در چارچوب سفیهانه و پرزرق و برق محصور نمی ماند. به ویژه از آغاز امارات سلجوقیان، ما ناصر را سخت برآشفته و ناخرسند می بینیم. از سن 42 سالگی بنا به تصریح خود ناصر دوران دگرگونی روحی غریبی در وی آغاز می شود که نظیرش در آن عصر و زمانه نادر نیست و در زندگی غزالی، سنایی و مولوی و چند قرن دیرتر در زندگی شاعر اسماعیلی مذهب نزاری قهستانی، نمونه های دیگر آن دیده می شود. خود ناصر در قصیده ای که و. ایوانف به درستی آن را تاریخ تحول روحی و سیر و سلوک مذهبی ناصر می داند، می گوید که در این دوران «جویای خرد گشت مرا نفس سخنور» و ناصر دور اول سفر خود را در شرق ایران و متصرفات آن موقع غزنویان شروع می کند و در قصیده ای که بدان اشاره کردیم می گوید:

 

پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر

جوینده همی گشتم از این بحر بدان بر

از پارسی و تازی و از هندو و از ترک

وز سندی و ز عبری و رومی همه یکسر

از فلسفی و مانوی و صابی و دهری

درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر

 

سرانجام، روابط خود را با درباریان و میران و اشراف قطع می کند و به طرف روحانیون روی می آورد. با این حال، این کار به یاس می انجامد، زیرا روحانیون را مشتی مردم قشری، فاقد منطق سلیم و سالوس و از پادشاهان و میران و خواجگان، شوم تر و پلیدتر می یابد:

از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت

یک چند با ثنا به در پادشا شدم

صد بندگی شاه ببایست کردنم

از بهر یک امید که از وی دوا شوم

از مال شاه و میر چو نومید شد دلم

زی اهل طیلسان و عمامه ردا شدم

از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم

کز بیم، مورد در دهن اژدها شدم

 

و بدین سان دوران دوم زندگی ناصر آغاز می شود: دوران حیرت، طلب و جست و جوی حقیقت، اگر چه این امر در اسناد مربوط به حیات ناصر آشکارا نیامده است، ولی باید یقین داشت که ناصر از همین دوران وارد تماس با دعاه اسماعیلی می شود. ما درباره اسماعیلیه در بررسی دیگری که در همین مجموعه نشر یافته است، سخن گفته ایم و در این جا نیازی به تفصیل نمی بینیم؛ همین قدر باید یادآور شویم که جنبش اسماعیلی ایران در این ایام مرحله تبلیغی خود را طی می کند. هنوز حسن صباح که آغازگر «دعوت جدید» بود، ظهور نکرده و اسماعیلیه تماما وارد دوران نبرد و مقاومت مسلحانه نشده و موج تروریسم آغاز نگردیده است. از قرن سوم هجری داعیان اسماعیلی در خراسان فعال بوده اند. ابوعبدالله خادم، ابوسعید شعرانی، حسین بن علی مرو رودی، محمد بن احمد نخشبی و غیره از مهم ترین این داعیان هستند. در دوران ناصر داعی بزرگ اسماعیلی یا داعی الدعاه «الموید فی الدین شیرازی» نام داشت، وی مردی فصیح و سخنور و روانشناس و جذاب بود و به همان سان که شمس الدین ملک تبریزی شخصیتی سزاوار آن داشت که مردی چون جلال الدین محمد مولوی بلخی را به شور آورد، این الموید فی الدین نیز از آن زمره مردم بود و توان آن را داشت که ناصرخسرو را منقلب کند. خود ناصر بارها تاثیر «خواجه موید» را در انقلاب احوال خود تصریح کرده است.

که کرد از خاطر خواجه موید

در حکمت گشاده بر تو یزدان

باید حدس زد که ناصر در این ایام با شبکه مخفی اسماعیلی که در آن ایام در خراسان و ماوراء النهر نفوذ داشت، وارد تماس شد و علت سفر دور و درازش نیز در همین تماس با سازمان اسماعیلی و شاید به پیروی از دستور آن ها بود. با این حال، ناصر در سفرنامه علت آن را به نحو دیگر بیان می کند و از خواب شگفت انگیز خویش در جوزجانان حکایتی به میان می آورد. داستان چنین است که گویا ناصر در «نیمه دی ماه پارسیان» در سال 437 هجری هنگامی که 43 ساله بود، در جوزجانان خوابی می بیند. در خواب پیری بر او ظاهر می شود و او را از باده نوشی بسیار منع می کند و می گوید: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر» و سپس با انگشت به سوی قبله و راه کعبه اشارت می کند و بدین سان، نجات او را از آن سوی نشان می دهد. این داستان واقعی باشد یا نه، به هر صورت توجیه ناصر از علت سفر مکه است که بعدها معلوم شد فقط به قصد زیارت حجرالاسود نبوده، بلکه کار ناصر به سفر مصر و ملاقات کسی که بنا به حدس آقای تقی زاده در مقدمه بر دیوان ناصر، داعی الدعاه فاطمیان ابونصر صدقه بن یوسف و به احتمال دیدار با ابوتمیم محمد بن علی ملقب به «المستنصربالله» خلیفه فاطمی در شهر قاهره یا «بلدالامین» است، می کشد. سفر ناصر هفت سال به طول می انجامد و داستان این سفر را ناصر در اثر معروف منثور خود سفرنامه شرح داده است. ناصر را دو برادر بود یکی مهتر به نام ابوالفتح عبدالجلیل از خواجگان دیوانی و دیگری کهتر به نام ابوسعید خسرو که تا آخر عمر به وی بستگی شگرف داشت و پس از مرگش او را مرثیه ای به عربی سروده است که خوشبختانه به دست آمده و آقای دکتر معین آن را در مقدمه فارسی جامع الحکمتین آورده است. ناصر با همین برادر کهتر و یک غلام هندی به سفر می رود و ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه و فلسطین و جزیره العرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان و یمن و احسای قطیف را به قدم سیاحت می پیماید و چهار بار مراسم حج به جای می آورد و سه سال در مصر اقامت می کند و پس از طی مراحل و مسالک ضرور در مکتب اسماعیلیه مصر با دریافت لقب و عنوان «حجت جزیره خراسان» که یکی از دوازده «جزایر زمین» طبق تقسیم اسماعیلیان بود، به وطن باز می گردد. حجت یا نقیب یا باب، نائب امام و خلیفه زمان بود و پس از مقام امام با خلیفه زمان در هیرارشی باطنیان اسماعیلی این مهم ترین مقام در حکم «امین امام زمان» و «مختار امام عصر» و سفیر و مامور خاندان رسالت و امامت محسوب می شده است. این سفر حقیقت جویانه ناصر در شرایط آن روز جهان سفری دشوار بود و ای چه بسا ناصر و برادر و غلامش دچار مصائب و فقر و درماندگی های شدید شدند. مثلا در بصره که امیری دیلمی برآن حکمروایی داشت، مسافران ما در منتهای فقر و حرمان وارد شدند. بی مناسبت نیست سطوری چند در این باره از سفرنامه نقل کنیم.

 

«چون به آن جا رسیدیم از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که موی سر باز نکرده بودیم و خواستیم که در گرمابه رویم که گرم شویم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هم یک به لنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره ای در پشت بسته از سرما. گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد؟ خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم به فروختم و از بهای آن درمکی چند سیاه در کاغذ کردم که به گرمابه بان دهم تا باشد که ما را دمکی زیادتر در گرمابه گذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک ها پیش او نهادم در ما نگریست، پنداشت که ما دیوانه ایم، گفت: بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون آیند و نگذاشت که ما به گرمابه به در رویم. از آن جا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب می رفتیم. کودکان بر در گرمابه بازی می کردند. پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می انداختند و بانگ می کردند».

 

هنگامی که ناصر از سفر بازگشت و به قول خود 2220 فرسنگ راه پیموده بود، در جمادی الاخر سال 444 هجری و خود او در سن 50 سالگی بود: دانش ها اندوخته، تجارب گرد آورده، به اوج نضج عقلی و روحی رسیده، آماده بود تا با تمام نیرو در راه عقیده ای که وی «حجت» آن بود جهاد کند. بدین سان، دوران سوم حیات ناصر که 50 سالگی تا 60 – 63 سالگی طول کشید و یکی از طوفانی ترین ادوار زندگی اوست، آغاز می شود. اکنون دیگر سلجوقیان که ناصر آن ها را یاجوج و ماجوج می خواند بر خراسان مسلط بودند و مبارزه روحانیون حنفی و شافعی و متکلمان اشعری و کرامی تحت حمایت سلطان سلجوقی و وزیرانش با فیلسوفان و عرفا و قرمطیان اسعیلی و روافض شیعه سخت بالا گرفته بود. ناصر در این دوران، در شهر بلخ با علمای دین و فقیهان قشری وارد جرو بحث می شود. اشعارش در این دوران این مبارزه عقلی و فکری را به خوبی مجسم می کند:

این حیلت سازان جملا نیک پدید است

کز حیله مر ابلیس لعین را وزرایید

چون خصم سرکیسه رشوت بگشاید

در وقت شما بند شریعت بگشایید

فقه است مرآن بیهده را سوی شما نام

کان را همی از جهل شب و روز بخوایید

گر روی بتابم ز شما شاید ازیراک

بی روی و ستمکاره و با روی و ریایید

 

و به اتکای منطق و شیوه استدلالی خود از این بیهوده خایی فقیهان باکی ندارد و حربه برای خود را در حجت و برهان منطقی می شمارد:

 

چون حجت گویم، به ترازوی من اندر

گر پنج هزارید پشیزی نگرایید

حجت معقول اگر به دست نداری

من نه ترایم چنان که تو نه مرابی

 

جامعه رسمی او را «بددین» و «قرمطی» و «ملحد» و «رافضی» و «معتزلی» و «مهدورالدم» و «غالی» می خواند. از طرف مراجع معتبر و شاید خلافت بغداد تکفیر می گردد و فتوای قتلش صادر می شود؛ مورد تعقیب خشن ماموران دولت سلجوقی و عمال خلیفه و روحانیون قشری و روشوت خوار و همه کسانی که محکوم حکم این نیروها بودند واقع می شود و به احتمال قوی خانه اش مورد هجوم غوغاییان قرار می گیرد و به تاراج می رود و خود او به ناچار مخفی و متواری می گردد. این سرنوشت نصیب بسیاری از بزرگان ما شده و از آن جمله نصیب ابن سینا و چند قرن دیرتر نصیب حافظ و تا حدی صدرالدین شیرازی. به هر رو، ناصر در این دوران مدتی به نیشابور و رستمدار مازندران و گیلان می رود و سرانجام به قریه کوهستانی یمگان پناه می برد. ظاهرا ناحیه بدخشان و یمگان یکی از مراکز اسماعیلیه بوده است و ناصر توانست در این گوشه پناهگاهی بجوید. احتمال دارد امیراسماعیلی مذهب بدخشان شمس الدین ابوالمعالی علی بن اسد او را در کتف حمایت خود گرفته باشد. یمگان دره ای است خشک و فقیر و به ناصر در این دره دور افتاده دور از ایل و تبار به همان اندازه دشوار گذشت که به معاصرش مسعود سعد سلمان در سمج ها و زندان های بیست ساله اش. دردی غریب در قصاید غرا و دل انگیز این استاد سخن در این گوشه خاموش غریب و هجرت موج می زند.

 

از این پس دوران چهارم حیات او آغاز می گردد از 60 – 63 سالگی تا پایان عمر و این دوران شاید 15 – 25 ساله، چنان که گفتیم دوران شکنجه روحی عمیق ناصر است. کنده ای که زمانی شعله ور بود، اینک در خاکستر سرد ملال و درماندگی غرق است و در انتظار پایان، عمری پارسایانه و عبوس می گذراند:

 

دل پراندوه تر از نار پر از دانه

تن گدازنده تر از نال زمستانی

بی گناهی، شده همواره بر او دشمن

ترک و تازی و عراقی و خراسانی

 

با این حال، آن چه شگفت و درخورد آفرین می باشد این است که رنج های درون ناصر را خورد نمی کند. وی تا آخرین دم مبارزی امیدوار است و پهلوان سالخورده ما با همان صلابت همیشگی خویش به سوی عقاید خود و علیه مخالفان می رزمد. به ویژه آن که حوادث آن عصر و دست اندازی های طرفداران خلفای فاطمی به بغداد (مانند تصرف بغداد از طرف بساسیری) این امید را در وی زنده نگه می دارد، که خلافت مقتدر عباسی از درون پوک و هر آن سرنگون شدنی است. ابیاتی که در زیر می آوریم نشان می دهد که ناصر پیوسته امیدوار بود که «دین حق» غلبه کند، پرچم عباسیان واژگون شود و دوران کربت و غربت او نیز خاتمه یابد.

 

آرجو، که زود سخت به فوجی سفید پوش

کینه کشد خدای ز فوجی سیه سلب

و آن آفتاب آل پیامبر کند به تیغ

خون پدر ز گرسنه عباسیان طلب

وز خون خلق خاک زمین حله گون شود

از بهر دین حق وز بغداد تا حلب

وز مغرب آفتاب چو سر زد، مترس اگر

بیرون کنی تو نیز ز یمگان سر از سرب

 

گمان نرود که این امیدواری ناصر عبث بود. هنوز چندان سالی از مرگش نگذشت که جنبش صباحیان لرزه بر پیکر خلفاء شاهان سلجوقی و وزیران و فقیهان قشری خراسان افکند و خلافت عباسی نیز نتوانست سرانجام خود را از نبرد مدبرانه شیعیان و اثنی عشریه نجات دهد و به دره فنا فرو غلتید.

 

برای مطالعه بخش های گذشته لینک های زیر را می توانید ببینید:                         

1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/tabari.ht

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/545/tabari.ht

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/546/tabari.htm

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/547/tabari.htm

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/548/tabari.htm

6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/549/tabari.htm

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/550/tabari.htm

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/551/tabari.ht

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/552/tabari.htm

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/553/tabari.htm

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/554/tabari.html

 12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/555/tabari.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/556/tabari.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/557/tabari.html

15- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/558/tabari.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/559/tabari.html

17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/560/tabari.htm

18- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/561/tabari.html

19 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/562/tabari.html

20- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/563/tabari.html

21 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/564/tabari.html

22 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/565/tabari.html

 23 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/566/tabari.html

24 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/567/tabari.html

25 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/568/tabari.html

26 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/569/tabari.html

27 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/570/tabari.html

28 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/571/tabari.html

29 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/572/tabari.html

30 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/573/tabari.html

31- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/575/tabari.html

32- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/576/tabari.html

33 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/577/tabari.html

34 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/tabari.html

35 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/579/tabari.html

36 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/580/tabari.html

37 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/581/tabary.html

38 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/582/tabari.

39 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/583/tabari.html

40 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/584/tabari.html

41- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/585/tabari.html

42 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

43 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/587/tabari.htm

44 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/588/tabari.html

45 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/589/tabari.html

46- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/590/tabari.html

47 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/merts/591/tabari.html

48 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

49 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/593/tabari.html

50 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/594/tabari.html

51- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/595/tabari.htm

52 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/596/tabari.html

53 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/597/tabari.html

54 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/598/tabari.html

55 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/599/tabari.html

56 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/600/tabari.html

57 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/601/tabari.html

58 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/602/tabari.html

59 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/603/tabari.html

60 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/604/tabari.html

61 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/605/tabari.html

62 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/606/tabari.html

63- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/607/tabari.html

64 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/608/tabari.html

65 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/tabari.html

66 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/tabari.html

67 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/tabari.html

68 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/tabari.html

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 613  راه توده -  9 شهریور ماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت