راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برخی بررسی ها...- احسان طبری ( 75)

مولوی

قله عرفان ایرانی

 

 

 

فصل بیست و نهم

نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

چو غلام آفتابم، همه ز آفتاب گویم

مولوی

دیالکتیک در اندیشه برخی از متفکران ایرانی

دیالکتیک مولوی و دیالکتیک صدرالدین شیرازی

 

گفتار حاضر کوششی برای روشن کردن گوشه ای از مسیر مشخص تکامل منطق دیالکتیک به مثابه اسلوبی است که به نحوی عمیق و همه جانبه قوانین جنبش تکامل ماده را در نظر می گیرد و در طلب معرفت حقایق و واقعیات همانا به اتکای این اسلوب می پژوهد و عمل می کند.

تکامل اندیشه دیالکتیک دارای سیری طولانی است و کشف جهات و نکات مختلف آن مانند ارتباط کل و به هم پیوستگی متقابل اشیاء و پدیده ها، حرکت و تغییر دائم، نبرد و وحدت متضاد آن، نفی در نفی، تکامل و سیر دائمی از ساده به پیچیده و از دانی به عالی، از خلال مساعی کار تولیدی، مبارزات اجتماعی و تلاش های پرفراز و نشیب اندیشه معرفت جوی و پژوهشگر آدمی انجام گرفته است.

درباره سیر مشخص تفکر دیالکتیک در مغرب زمین تحقیقات متعددی شده است و دیالکتیک هراکلیت و ارسطو و برخی متفکران دوران اسکولاستیک (مانند اسکت آریژن) و فیلسوفان اوایل قرن جدید (مانند اسپینوزا) و دیالکتیک دموکرات های انقلابی روس (مانند گرتسن، بلینسکی،دبرولیوبف، چرنیشفیسکی و غیره) و دیالکتیک ایده آلیستی هگل و دیالکتیک ماتریالیستی مارکس و انگلس به مثابه حلقات تکامل تفکر دیالکتیک در اروپا همه جانبه بررسی شده است و در اطراف آن کتب و رسالات فراوانی نگارش یافته است. سیر مشخص تفکر دیالکتیک، ولو در مراحل ابتدایی رشد آن که انگلس آن را دیالکتیک ساده لوحانه می نامد، در مشرق زمین چنان که باید مطالعه نشده و تکامل بعدی این دیالکتیک به صورت دیالکتیک عرفانی برخی از متفکران میهن ما مورد پژوهش قرار نگرفته است. ما درباره هسته های اولیه دیالکتیک و اندیشه تضاد در کیش زرتشتی و توازی این اندیشه ها با اندیشه های مشابه در سیستم های مذهبی و فلسفی هند و چین و یونان جداگانه سخن گفته ایم و هدف از گفتار حاضر مطالعه اجمالی شکل تکامل یافته تر اندیشه دیالکتیک در ایران به ویژه در نزد دو متفکر بزرگ ایرانی جلال الدین رومی (مولوی) و صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) است.

شایان تصریح است که همان طور که نبرد ماتریالیسم و ایده آلیسم محتوای اساسی تکامل جهان بینی فلسفی انسانی است، همان طور هم نبرد و تنازع متافیزیک و دیالکتیک به مثابه دو اسلوب متضاد محتوای اساسی تکامل پروسه تفکر منطقی انسانی است. متافیزیک حرکت تکاملی ذاتی جهان واحد و متصل مادی را نمی بییند، کثرت را جانشین وحدت، جمود را جانشین حرکت، تکرار را جانشین تکامل، تعادل و هماهنگی را جانشین نبرد و تنازع می کند. اگر چه مابین ماتریالیسم و دیالکتیک از یک طرف و ایده آلیسم و متافیزیک از طرف دیگر تلازم ذاتی هست، ولی تاریخ نشان می دهد که ماتریالیسم با متافیزیک و ایده آلیسم با دیالکتیک می تواند همراه باشد.

 

دیالکتیک عرفان جلال الدین مولوی

 

عرفان مولوی شکل تکامل یافته و شاید قله عرفان ایرانی در دوران پس از اسلام است. اگر بخواهیم در منشاء این عرفان دقت کنیم به نحوی بسیار مجمل باید گفت که عرفان ایرانی در این دوران دارای دو منشاء است.

اول. منشاء هندی و عربی (ریاضت و زهد) که منجر به پیدایش جریان پرهیز و پارسایی (تقشف) و افراط در مراعات مراسم مذهبی شد. ابوالعتاهیه و حسن بصری از عرفان عرب را به عنوان پیشتازان و نمایندگان چنین جریانی می توان نام برد.

دوم. منشاء ایرانی و یونانی که مضمون اساسی آن کوشش در راه معرفت جوهر اصلی عالم و عشق بدان است. پیروان این جریان که مبتنی بر تعشق است، خود به دو دسته اساسی تقسیم می شوند. اول اصحاب صحو (مانند جنید نهاوندی معروف به جنید بغداد) که ظواهر مذهب را مراعات می کردند و از وحدت وجود و این که ذات خداوند (ممازج با اشیاء) است دم نمی زدند و بدین سان «اسرار» را نگاه می داشتند و دوم اصحاب سکر (مانند منصور حلاج و بایزید بسطامی) که ظواهر مذهب را زیر پا گذاشتند و آشکارا فریاد «انا الحق» و «لیس فی جبتی الی الله» بر می داشتند و «اسرار» را هویدا می ساختند. منشاء یونانی به ویژه از عقاید فیلسوف نوافلاطونی فلوطین ملهم است. حال آن که به احتمال قوی فلوطین که خود همراه امپراتور گردیانوس به ایران سفر کرده بود از عرفان ایرانی و هندی متاثر شده بود، ولی طبیعی است که وی مقدم ترین و معتبرترین کسی است که بیان منظم و مستدل فلسفی از عقاید عرفانی کرده است. آثار فلوطین مانند رساله نفس و اثولوجیا را حکمای اسلام به مثابه آثار ارسطو تلقی می کردند و از این جهت بسیاری از عقاید نوافلاطونی او را به ارسطو نسبت داده اند.

بعدها عرفان در کشورهای اسلامی صاحب نظران اصیل خود را پرورش می دهد: مانند ابن عربی، سهروردی، غزالی، عطار، مولوی که گاه به زبان فلسفی و گاه به زبان شعر که برای مستمع دلپذیرتر بود، اندیشه های عرفانی را تبلیغ می کنند. سهروردی به آموزش خود سخت رنگ ایرانی داد و مصطلحات عرفانی پیش از اسلام را در آموزش خود به کار برد.

ترک دنیا، خوار شمردن عقل و استدلال، تجلیل عشق و کشف و شهود، اعتقاد به واحد بودن جوهر هستی، تسامح و فقدان تعصب در مقابل عقاید ملل و نحل اصول عمده عرفان را تشکیل می دهد. عرفان آموزش متضادی است که جهات مثبتی مانند آزاداندیشی و تردید در مذاهب، بی اعتنایی به ظواهر، وارستگی روحی و قدرت اخلاقی و مقاومت در قبال نظامات مادی و معنوی موجود، نرمش عقلانی و بصارت عمیق تر در مسایل را با جهات منفی خود مانند جوکی گری و خرافات و شطحیات و دشمنی با عقل و علم و انواع فسادهای اخلاقی درآمیخته است.

از قرن 2 – 6 هجری عرفان نضج می یابد و سپس دوران کمال خود را طی می کند و سپس سر در نشیب می گذارد. صوفی گری از صورت الحاد ممنوع و مطرود درمی آید و کمابیش به جریان رسمی و قانونی عصر بدل می شود و عناصر ناراضی و طغیان تحت عنوان درویشی و رندی و قلندری و خراباتی گری حساب خود را از صوفیان سالوس جدا می کنند. در دوران حافظ، درویشی در خراسان و کرمان و مازندران به صورت جنبش خلق درمی آید و سپس همه این جریانات متلاشی و مستحیل شده و نقش فعال و سرزنده اجتماعی خود را از دست داده و به دسته های سربسته و دور از زندگی مبدل می گردند.

و اما عرفان مولوی قله عرفان ایرانی است و بیشتر جهات مثبت عرفان را منعکس می کند. وحدت وجود و عشق به همه ظواهر عالم به مثابه مظاهر خداوند، خوار شمردن جهان و جسم، تردید در مذاهب و کشش به جانب نفی آن همراه با دشمنی شدید با فلسفه و تعقل و تبلیغ کرامات و مقامات عرفا و سعی در آشتی دادن شریعت و طریقت از مختصات این عرفان است. انگلس در مورد نظریه وحدت وجود عرفا (پانتهایسم) متذکر می شود که «سیستم های ایده آلیستی بیش از پیش از مضمون ماتریالیستی انباشته می شوند و می کوشند تا تضاد روح و ماده را با پانته ایسم حل کنند». وحدت وجود که خالق را ممازج با اشیاء می داند، از دین و فلسفه مشاء که به خالق غیر ممازج معتقد است گامی به جلو و به جانب ماتریالیسم است؛ زیرا خداوند را ورای طبیعت نمی جوید و آن را در درون طبیعت فرض می کند.

عطار این فلسفه پانته ایستی را بدین نحو وصف می کند:

 

تویی معنا و بیرون تو اسم است

تویی گنج و همه عالم طلسم است

زهی فر حضور نور آن ذات

که بر هر ذره می تابد ز ذرات

ترا بر ذره ذره راه بینم

دو عالم ثم وجه الله بینم

 

مولوی پانته ایسم را در غزل زیبای زیرین وصف می کند:

 

ای قوم به حج رفته! کجایید؟ کجایید؟

معشوق در این جاست، بیایید! ببایید!

معشوق تو همسایه دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم بنده و هم قبله شمایید

 

در این شعر، مولوی نه فقط وحدت وجود را تبلیغ می کند، بلکه بر اساس این نظر اعتبار اجرای مراسم مذهبی را نیز سست می سازد. این لاقیدی نسبت به ظواهر شرع روح تسامح و آزاداندیشی را که در ظلمات قرون وسطی غریب، خطرانگیز و عمیقا انسانی بود، در برجسته ترین نمایندگان عرفان ما پدید آورده و همین خود منشاء جذابیت آثار عطار، مولوی و حافظ شیرازی است. مولوی می گوید:

 

مذهب عاشق ز مذهب ها جداست

عاشقان را مذهب و ملت خداست

 

این طرز برخورد که به داشتن نظری فراگیر و وسیع و مستغنی می انجامد، ناچار در تضاد عمیق با قشریت و سختگیری مذاهب رسمی موجود بود. بیهوده نیست که مولوی از این عصبه و قشریت سخت بیزار است و می گوید:

 

سخت گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون آشامی است

 

مثنوی، این بزرگ ترین اثر جلال الدین رومی از انواع اندیشه های دیالکتیکی منتها با یک آمیزه غلیظ عرفانی اشباع است. نکته این جاست که اندیشه وحدت وجود به ناچار لازم می دانست که پیوند درونی کلیه ظواهر و تعینات متنوع ثابت شود.

 

آخر چگونه می توان در همه جا خداوند؟ چگونه به قول شیخ شبستری عدد بسیار است، ولی معدود یکی است. عرفان نمی توانست یگانه بودن جوهر هستی (یا مونیسم) را بر اساس علم ثابت کند و منظره ای از جهان به مثابه ماده متحرک عرضه دارد، عرفان به هر جهت می کوشید دیوار بین جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی را بشکند. ناسوتی و لاهوتی را به هم پیوند دهد. موجود سپنج و میرنده ای چون انسان را به هستی ازلی و ابدی خداوند متصل کند. در تنوع، وحدت ایجاد نماید، متضادها را تلفیق کند و همه چیز را در حقیقت بسیط مستحیل نماید.

بنابراین، این اصل و آکسیوم مرکزی عرفان «بسیط الحقیقه کل الاشیاء» و «لیس به شی منها» منشاء فکری و منطقی دیالکتیک عرفانی قرار گرفته است. در تفکر دیالکتیک عرفانی مولوی نکات زیر را می توان تشخیص داد:

 

اول. حرکت تکاملی

مولوی بر آن است که جهان وجود در سیر تحولی است. ماده و هستی از جماد به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان تحول می یابد و از مقام انسانی نیز بالاتر می رود، ولی در هر مرحله دیگر، مرحله کهن را از یاد می برد و فقط میل و غریزه کور و نامحسوسی نسبت به ظواهر عالم و مرحله طی شده در او باقی می ماند. انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر به وسیله نفی مرحله ماقبل است. خود این مرحله به نوبه خود نفی می شود (نفی در نفی) بنابراین، نفی یا مرگ عدم مطلق نیست، بلکه فنا و مرگ شکل انتقال به مرحله تالی، تحول و پلی برای گذار به عرصه بالاتر است. اگر این اندیشه ها را از محتوای عرفانی آن تهی کنیم، اندیشه حرکت تکاملی از طریق نفی در نفی یک اندیشه تمام عیار دیالکتیکی است. اینک نمونه هایی از مثنوی در این زمینه ذکر می شود:

 

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم ز حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چگویم چون ز مردن کم شدم

بار دیگر از فلک پران شوم

و آن چه کاندر وهم ناید آن شوم

 

همین اندیشه را مولوی در جای دیگر بدین نحو بیان می کند:

 

آمده اول به اقلیم جماد

وز جمادی در نباتی اوفتاد

سال ها اندر جمادی عمر کرد

وز جمادی یاد ناورد از نبرد

وز نباتی چون به حیوان اوفتاد

نامدش حال نباتی هیج یاد

جز همان میلی که دارد سوی آن

خاصه در وقت بهار و ضیمران

همچو میل کودکان با مادران

سیر میل خود ندارد در لبان

همچو میل مفرط هر نو مرید

سوی آن پیر جوانبخت مجید

باز از حیوان سوی انسانیش

می کشد آن خالقی که دانیش

همچنین اقلیم تا اقلیم رفت

تا شد اکنون عاقل و دانا و زفت

عقل های اولینش یاد نیست

هم از این عقلش تحول کرد نیست

تا رهد زین عق پر حرص و طلب

صد هزاران عقل بیند بوالعجب

هستی حیوان شد از مرگ نبات

راست آمد اقتلونی یا ثقات

چون چنین بردیست ما را بعد مات

راست آمد ان فی قتلی حیات

 

مولوی نقش (مرگ) را نقشی خلاق می شمرد و در باره آن چنین می نویسد:

 

این بقاها از فناها یافتی

از فنایش رو چرا برتافتی

زآن فناها چه زیان بودت که تا

بربقا چسبیده ای ای نا فتا

چون دوم از اولینست بهتر است

پس فنا جوی و مبدل را پرست

صد هزاران حشر دیدی ای عنود

تاکنون هر لحظه از بدو وجود

از جمادی بی خبر سوی نما

وز نما سوی حیات و ابتلا

در فناها این بقاها دیده ای

بر بقای جسم چون چسبیده ای

 

مولوی در این افکار خود یک رشته مضامین عرفانی مانند سیر به طرف حق، تقدم مرگ بر زندگی، و رها کردن بقای جسم را گنجانده است، ولی تردیدی نیست که هسته های تعقلی دیالکتیکی فکر او فوق العاده عالی و جالب است.

 

دوم. تضاد

در سراسر مثنوی نمونه های متعددی از اندیشه دیالکتیکی مولوی در باره تضاد وجود دارد: جهان جنگ اضداد است، ضدها از ضدها زاییده می شوند؛ ضدها را با ضدها می توان شناخت؛ جهان آمیزه ای از عناصر متضاد است؛ و به همین جهت همه چیز در این جهان نسبی و متغیر است؛ ضدها با هم درآمیخته و به هم تبدیل می شوند، ولی سرانجام نبرد اضداد، حصول هماهنگی است.

 

در مفهوم هماهنگی تضادها در یک وجود واحد،همانا ناپیگیری و محدودیت دیالکتیک مولوی منعکس است. این محدودیت به علل معتقدات عرفانی مفهوم است، ولی آن چه که باقی می ماند عمق دیالکتیکی طرح مساله تضاد و تخالف است. مولوی متذکر می شود که تخالف و تضاد ظاهری اشیاء نتیجه تضاد و تخالف درونی آن هاست. در تبدل ضدها به یکدیگر مولوی هم تکامل و هر حرکت به جلو را مشاهده می کند و هم ایجاد تعادل درونی را. بدون وجود این دو کفه متضاد بروز نظام و هماهنگی میسر نیست. تضاد و حرکت تکاملی یا به عبارت دیگر حرکت تکاملی ناشی از نبرد متضادها، مولوی را به توصیف فوق العاده واقعی تری از جهان خارج نزدیک می کند تا آن جهان بینی متافیزیک که به عالمی منجمد و متعادل و بی حرکت و قائم به غیر معتقد است. اینک شواهدی در این زمینه از مثنوی:

این جهان جنگ است چون کل بنگری

ذره ذره همچو دین با کافری

این یکی ذره همی پرد به چپ

وان دگر سوی یمین اندر طلب

ذره ای بالا و آن دیگر نگون

جنگ فعلیشان ببین اندر سکون

جنگ فعلی هست از جنگ نهان

زین تخالف آن تخالف را بدان

 

مساله تضاد را مولوی در نمونه های مختلف دیگری نیز نشان می دهد:

 

این جهان زین جنگ قایم می بود

در عناصر درنگر تا حل شود

چار عنصر چار استون قوی ست

که بر ایشان سقف عالم مستوی ست

هر ستونی اشکننده آن دگر

استن آب اشکننده هر شرر

پس بنای خلق از اضداد بود

لاجرم جنگی شدند از ضر و سود

هست احوالت خلاف یکدیگر

هر یکی با هم مخالف در اثر

چون که هر دم راه خود را می زنی

با دگر کس سازگاری می کنی

فوج لشگرهای احوالت ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین

می نگر در خویش این جنگ گران

پس چه مشغولی به جنگ دیگران

 

مولوی به نحو زیر تمثیل شیرینی برای بیان وحدت اضداد ذکر می کند:

 

شب چنین با روز اندر اعتناق

مختلف در صورت، اما اتفاق

روز و شب این هر دو ضد و دشمنند

لیک هر یک، یک حقیقت می تنند

هر یکی خواهان دگر را همچو خویش

از پی تکمیل فعل و کار خویش

 

مولوی نفی در نفی را پل تکاملی می داند و بر آن است که شکلی که جانشین شکل منتفی می شود از آن کامل تر است.

 

هر شریعت را که حق منسوخ کرد

او گیا برد و عوض آورد ورد

شب کند منسوخ شغل روز را

بین جمادی خرد افروز را

که ز ضد ضدها آید پدید

در سو یدا روشنایی آفرید

جنگ پیغمبر مدار صلح شد

صلح این آخر زمان زان جنگ بد

 

وحدت و نبرد ضدین را مولوی باز هم در امثله دیگری به نحو زیر بیان می کند:

 

غم چو آیینه است پیش مجتهد

کاندرین ضد می نماید روی ضد

بعد ضد رنج، آن ضد دگر

رو دهد، یعنی گشاده و کر و فر

این دو وصف از پنجه دستت ببین

بعد قبض مشت، بسط آید یقین

پنجه را گر قبض باشد دائما

یا همه بسط، او بود چون مبتلا

زین دو وضعش کار و مکتب منتظم

چون پر مرغ این دو حال او را به هم

 

مولوی از نبرد متضاد ها مفهوم «نسبی بودن» ارزش ها استنتاج می کند و در این باره چنین می گوید:

 

در زمانه هیچ زهر و قند نیست

که یکی را یا دگر را بند نیست

زهر ماران ما را باشد حیات

نسبتش با آدمی باشد ممات

خلق آبی را بود دریا چو باغ

خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ

زید اندر حق آن شیطان بود

در حق شخص دگر سلطان بود

آن بگوید زید صدیق سنی است

وان بگوید زید گبر کشتنی است

 

باز هم در باره نسبیت مفاهیم مولوی می نویسد:

 

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد این را هم بدان!

در تک دریا گهر با سنگ هاست

فخرها اندر میان ننگ هاست

 

سوم. جنبش جاوید

اندیشه جنبش جاوید و تجدد دائمی وجود در فلسفه عرفانی رسوخ کاملی دارد. عرفان بر آن است جوهر واحد جهان که ذات خداوند است، جهان را از طریق فیضان و خلق مدام به وجود می آورد. شبستری این مفهوم دیالکتیکی حرکت و تغییر دائمی را با عمقی تمام در اشغار زیر یاد می کند:

 

جهان کل است و در هر طرفه العین

عدم گردد و لایبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی

به هر لحظه زمین و آسمانی

همیشه خلق در خلق جدید است

اگر چه مدت عمرش مدید است

 

مولوی در بسیاری از اشعار اندیشه دیالکتیکی تجدد دائمی وجود را بیان می دارد. از آن جمله ضمن تفسیر حدیث نبوی «الدنیا ساعه» می گوید:

 

هر زمان نو می شود دنیا و ما

بی خبر از نو شدن اندر بقا

پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرموده دنیا ساعتی است

 

نظیر این اشعار در مثنوی بسیار است که باید از طریق فحص و استقصاء یافت. در نمونه هایی که ذکر شد یک رشته اندیشه های گرانبهای دیالکتیکی در باره تضاد و وحدت متضادین و تبادل تضاد و رابطه نسبیت مقولات به حرکت متضاد آن ها و تحول و تجدد دائمی وجود و غیره درج است. با بیان این نظریات، مولوی را می توان با شایستگی تمام در ردیف بزرگ ترین متفکران دیالکتیکی باستان قرار داد.

 

از آن جایی که پیوند فلسفه و دیالکتیک هگل با نظریات مولوی جالب نظر است، ذکر سخنی چند را در این مورد زائد نمی شمریم.

 

در فلسفه هگل ایده مطلق که جاوید است کلیه پدیده های طبیعت و جامعه را به شکل نهان (و یا به قول عرفا مانند کنزی خفی) در خود مستقر دارد و مانند منبع قوای محرکه است. ایده مطلق در جریان تکامل بذاته مراحل گوناگونی را می گذراند و مضمون درونی خود را دم به دم کامل تر و کامل تر عرضه می دارد. نخست در درون خود، سپس به شکل طبیعت غیر ارگانیک و ارگانیک، آن گاه انسان و سپس دولت و هنر و مذهب و فلسفه رشد می کند. بدین سان، جهان متنوع محصول رشد و کمال ایده مطلق و مجموع اشکال بروز ظهور اوست یا به بیان عرفانی تجلی انوار اوست. تردیدی نیست که هم مولوی و هم هگل در این سیستم تفکر که فوق العاده به هم شبیه است از عرفان نوافلاطونی الهام گرفته اند. با این حال، باید گفت که شباهت اندیشه های هگل به نظریات عارف ایرانی به نظر قوی تر از آن می آید که این توضیح را در مورد آن بتوان کافی دانست. آیا هگل از مولوی خبر داشت؟ در دوران حیات هگل کتابی به زبان لاتین تحت عنوان تئوسوفیا – پرساروم – پانته اییستیکا یعنی وحدت وجود و عرفان ایرانی به وسیله فردریش اوگوست تولوک چاپ شده بود. در این کتاب بحث مفصلی از مولوی به میان آمده و برخی از اشعار مولوی و نیز اشعاری از عزالدین نسفی و توضیحات مفصلی در باره سیستم فلسفی عرفای ایرانی در این کتاب درج است. وجود این کتاب و نظایر آن قرینه ای بر امکان اطلاع هگل از عرفان ایرانی است. بر هر رو، شباهت هگل و مولوی از جهت سیستم فلسفی محسوس است و نکته جالب دیگر در مورد این دو متفکر اندیشه دیالکتیکی آن هاست که مسلما در نزد هگل به اوجی بس بالاتر از مولوی رسیده است. به هر جهت مطلب از هر باره قابل دقت است.

 

اکنون که سخن از شباهت اندیشه متفکر بزرگ ایرانی با برخی متفکران غرب پیش آمده است، ذکر دو نکته زیر بی فایده نیست:

مابین برخی از احکام دیالکتیکی مندرج در مثنوی و برخی فراگمنت ها (قطعات باقی مانده) از آثار فیلسوف معروف یونان باستان هراکلیت از اهل افس که پدر دیالکتیک نام دارد، شباهت غریبی حتی از جهت افاده مطلب است. مثلا یکی از فراگمنت های هراکلیت چنین است: «آب دریا پاک ترین است و آلوده ترین؛ برای ماهیان گوارا و شفابخش، برای آدمیان ناگوار است و زیان آور. مولوی عین این مطلب را چنین افاده می کند:

 

خلق آبی را بود دریا چو باغ

خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ

 

این عبارت مولوی چنان شباهتی به عبارت هراکلیت دارد که نمی توان آن را تصادفی دانست. حال معلوم نیست منبع گفتار مولوی سنن ایرانی دیالکیتک است و یا از افکار یونانی اقتباس شده است. به هر جهت، مطلبی در خورد پژوهش است.

 

همچنین، مارکوس اورلیوس امپراتور فیلسوف رومی کتابی به نام تفکرات یا با خود در عزلت دارد. در کتاب دوم، بند دوم این اثر چنین می خوانیم:

 

«نور آفتاب واحد است، اگر چه به وسیله دیوارها و کوه ها و انواع بی شمار اشیاء دیگر متعدد و ویژه بی شماری تقسیم می گردد. روح واحد است، اگر چه بین موجودات بسیار و اشکال خاصی توزیع می شود».

این اندیشه نوافلاطونی وحدت وجودی را عینا مولوی چنین بیان می کند:

 

متحد بودیم و صافی همچو آب

یک گهر بودیم همچون آفتاب

چون به صورت آمد آن نور سره

شد عدد چون سایه های کنگره

 

برای مطالعه بخش های گذشته لینک های زیر را می توانید ببینید:                                                                                                                  

1 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/tabari.ht

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/545/tabari.ht

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/546/tabari.htm

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/547/tabari.htm

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/548/tabari.htm

6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/549/tabari.htm

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/550/tabari.htm

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/551/tabari.ht

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/552/tabari.htm

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/553/tabari.htm

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/554/tabari.html

 12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/555/tabari.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/556/tabari.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/557/tabari.html

15- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/558/tabari.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/559/tabari.html

17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/560/tabari.htm

18- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/561/tabari.html

19 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/562/tabari.html

20- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/563/tabari.html

21 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/564/tabari.html

22 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/565/tabari.html

 23 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/566/tabari.html

24 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/567/tabari.html

25 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/568/tabari.html

26 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/569/tabari.html

27 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/570/tabari.html

28 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/571/tabari.html

29 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/572/tabari.html

30 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/573/tabari.html

31- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/575/tabari.html

32- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/576/tabari.html

33 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/577/tabari.html

34 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/tabari.html

35 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/579/tabari.html

36 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/580/tabari.html

37 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/581/tabary.html

38 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/582/tabari.

39 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/583/tabari.html

40 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/584/tabari.html

41- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/585/tabari.html

42 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

43 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/587/tabari.htm

44 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/588/tabari.html

45 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/589/tabari.html

46- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/590/tabari.html

47 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/merts/591/tabari.html

48 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

49

https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/593/tabari.html

51- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/595/tabari.htm

52 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/596/tabari.html

53 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/597/tabari.html

54 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/598/tabari.html

55 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/599/tabari.html

56 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/600/tabari.html

57 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/601/tabari.html

58 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/602/tabari.html

59 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/603/tabari.html

60 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/604/tabari.htm

61 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/605/tabari.html

62 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/606/tabari.html

63- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/607/tabari.html

64 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/608/tabari.html

65 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/tabari.html

66 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/tabari.html

67 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/tabari.html

68 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/tabari.html

69 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/613/tabari.html

70https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/614/tabari.html

71https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/615/tabari.html

72http://rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/616/tabari.html

73  http://rahetudeh.com/rahetude/2017/mehr/617/tabari.html

74 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/618/tabari.html

 

تلگرام راه توده:

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 619  راه توده -  20 مهر ماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت