راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برخی بررسی ها...- احسان طبری (83 )

جنبش انقلابی

دراویش ایران

در آستر

مبارزه طبقاتی

 

 

فصل سی و دوم

«خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان»

سعدی

جنش انقلابی دراویش ایرانی در قرن هشتم هجری

در باره عرفان ایرانی

اگر ما عرفان ایرانی را تنها از آن جهت که به تکفیر و نذلیل عقل معرفت جوی پرداخت و عشق و جذبه دیوانه وار را جانشین آن ساخت و در شطحیات نامفهوم و مرموز سیر من الخلق الی الحق غرق شد، یک جریان صرفا خرافی و مطلقا انحطاطی بشمریم، دچار منکرشده ایم. عرفان ایرانی از بسیاری جهات بدون تردید از قلل عالیه تفکر مردم میهن ما در سده های گذشته است و در بسیاری از مسایل نظری و عملی به نتایجی بسی درست تر و والاتر از مذاهب عصر و حتی برخی مکاتب فلسفی متداول در قرون وسطای ایران رسیده است.

اندیشه مرکزی در عرفان، وحدت وجود یا پانته ایسم است؛ یعنی این که سراسر جهان دارای گوهر و مایه واحدی است و داستان هستی همانا حکایت سیر و حرکت این ماده واحد گاه در مسیر نزولی آن (که منجر به پیدایش جهان ناسوتی می شود) و گاه در سیر صعودی اش (که منتج به تکامل و تعالی انسان و وصل و اتصالش به مبدا لاهوتی می شود) است. بنابراین، خدا و آفریننده ای بیرون از این جهان که بر مسند عرش اعلی بنشیند و بر «ماسوا» فرمان راند موجود نیست، بلکه وی را باید مستحیل در ذات وجود شمرد و در همه چیز و همه جا هست.

 

بی دلی در همه ایام خدا با او بود

او نمی دیدش از دور خدایا می کرد

(حافظ)

 

در خرابات مغان نور خدا می بینم

وین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم

(حافظ)

 

یک گهر بودیم همچون آفتاب

بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره

شد عدد چون سایه های کنگره

(مولوی)

 

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟

معشوقه در این جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما بهر چرایید

گر صورت بی سیرت معشوق ببیند

هم خواجه و هم بنده و هم قبله شمایید

(مولوی)

 

موسمی نیست که فریاد انا الحق شنود

ورنه این زمزمه در هر شجری نیست که نیست

(اسرار)

 

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

(هاتف)

 

خود این اندیشه مونیستی، یعنی قائل شدن به جوهری یگانه برای سراسر هستی و متنوع و متکثر، اندیشه واقعی و حقیقی بزرگی است و به همین جهت است که فریدریش انگلس وحدت وجود یا پانته ایسم را که مفهوم خداوند را در پیکره طبیعت حل می کند، برای دوران قرون وسطی یک جریان فکری مترقی می شمرد. قائل بودن به جوهر واحد برای سراسر وجود ناچار اندیشه تبدل و تکامل عناصر و اجزای وجود و حرکت جوهری را نیز در ذهن عرفا وارد کرده است و برای آن که معلوم شود چگونه جهان از گوهری یگانه تراویده و بالیده و چگونه بار دیگر به آن منشاء و مبدا نخستین بازمی گردد، نتایج بسیار درستی در باره تکامل ماده و نقش مرگ (به مثابه گذار از یک مرحله سافل به مرحله عالی) و غیره و غیره گرفته شده است. اندیشه وحدت وجود و تکامل دائمی هستی متحرک، در مسایل اخلاقی و عملی هم یک سلسله نتایج نیکو و عالی به دست داده است. برای مثال، مانند کیش جهان پرستی (یا یونیورسالیسم) موجد پهناوری افق دید و میدان جولان روح و منجر به از میان بردن عصبیت و قشریت و ظاهر بینی و عدم تسامح نسبت به عقاید و نظریات مختلف و تجلیل مقام انسان به مثابه عالی ترین مظهر تکامل، تجهیز قدرت روحی و معنویش و تصدیق امکانش برای آن که از «ملک پران شود و آن چه اندر وهم ناید آن شود» در نزد عرفا گردیده است؛ و یا مانند کیش مهر و زیبایی بشردوستی و احتراز از خشکی ها و سالوسی زاهدانه و ستایش زیبایی ها و لذات های حیات را پند می دهد و علی رغم منع اکید و عبوس مذاهب ثنای شراب و پسند موسیقی و رقص و تعلق شگرف به شعر و ترانه را روا می دارد؛ و یا مانند کیش وارستگی و بی نیازی منجر به استغنای معنوی و سر خم نکردن در برابر شاهان و زورمندان عصر و بیم نداشتن از مرگ و نیستی و ستایش فقر و تلقین مقاومت روحی در برابر مصائب و نشاط منطقی و خوش بینی به آینده شده است. تمام این صفات عالی انسانی که در مقابل صفات خشک و جامد و محدود و رذیل و عبوس و خشن و قسی عصر به حد شگفت آوری کامل و پیش افتاده است، به ویژه در اشعار دلاویز و سحرانگیز دو شاعر نابغه، یعنی جلال الدین محمد مولوی رومی (مثنوی و دیوان شمس) و خواجه شمس الدین حافظ شیرازی، منعکس است. علت جاذبه شگرف آثار این دو تن مرد واقعا بزرگوار همانا در همین تجلیات یک روح فوق العاده انسانی، پرشور، فروتن، مهربان، لطیف، رها از عصبیت، سرشار از عشق به بشر، در عین حال مغرور و بلندپرواز، قوی و پیکارجو است.

 

به همین جهت، این نکته که به ویژه مولوی و حافظ مظهر حیات کاملا مثبت عرفان ایرانی هستند، نکته درستی است و آن را می توان از روی آثار این دو هنرمند شگرف کاملا مبرهن ساخت. در عین حال، عرفان قرون وسطایی به مثابه یک آموزش متناقض دارای جهات انحطاطی و خرافی بسیار است که تعالیم عادی صوفیه را انباشته و آن را به جاده جادوگری و جوکی گری و ریاضت و غیب گویی و کرامت پرستی و طامات بافی و انواع فساد اخلاقی افکنده است. عدم درک این تناقض و درآمیختن ارثیه مولوی و حافظ یا ارثیه سخیف عرفان و صوفی گری سالوسانه و منحط، و جدا نکردن مغز از پوست و سزا از ناسزا و سره از ناسره، در این مهم ترین و قوی ترین و شامل ترین جریان تفکر ایرانی کاری نادرست و نوعی نفی مطلق خلاقیت فکری مردم میهن ماست؛ زیرا از شگفتی ها این است که تفکر عرفانی طی قرون طولانی و حتی از عهد ساسانی و اذهان و عقول بهترین متفکران ایرانی پیوسته تسلطی آشکار یا پنهانی داشته است. راز این تسلط را باید از یک سو در عناصر منطقی و عدالت آمیز این آموزش دانست و از سوی دیگر، در این که این آموزش از نظر فکری و روحی بیشتر قادر به حل معضلاتی بوده که زندگی و طبیعت در هر گام در برابر انسان زنده و اندیشمند می گذاشت و مذهب تنها با توسل به «تعبد» می خواست پاسخ آن ها را برای همیشه مسکوت گذارد. اگر مطلب را بدین نحو ادراک نکنیم، در آن صورت نقش عمده حیات فکری و معنوی کشور خود را به گمگشتگی در ظلمات جهالت و انحراف عمیق از شاهراه معرفت محکوم ساخته ایم، امری که نه عادلانه است و نه موافق با حقیقت. چون مطلب اصلی این بررسی چیز دیگری است با تصریح آن که مساله مطروحه دارای اهمیت اصولی فراوان و دامنه پهناوری است، به همین تذکار کلی قناعت می شود: در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

 

تشعب در عرفان ایرانی و پیدایش جنبش درویشان

 

عرفان ایرانی به سبب نهاد و سرشت متناقض خود از همان آغاز منشعب شد و هر کس از این تعالیم بهره ای را که مطلوبش بود برداشت و باقی را فروگذاشت. با این حال، عرفان ایرانی همان طور که انگلس در مورد عرفان اروپایی در قرون وسطی تصریح کرده است، تقریبا همیشه و در مجموع به صورت تفکر مخالفان اجتماعی (ایدئولوژی اپوزیسیون) در مقابل مذاهب رسمی ایستادگی کرده است، خواه در جاده زهد و پارسایی گام گذاشته شده باشد خواه در جاده رندی و لاابالی گری.

اگرچه عرفان برحسب تعالیم خود یک جریان فکری مخالف ولی انفعالی می باشد، اما در دورانی (به ویژه در دوران هشتم هجری) شکل پیکارجویانه ای به خود می گیرد. این زمانی است که عرفان به صورت جنبش توده ای دراویش درمی آید. خانقاء اقطاب و پیران صوفی و عارف بهتر از مساجد فقها و شیوخ حنفی می توانست مرکز تجمع عاصیان و ناخرسندان شود و جالب این جاست که به واسطه کین و دشمنی دیرینه ای که بین فقها و شیوخ حنفی و حنبلی از یک طرف و پیران و اقطاب صوفی از طرف دیگر بود، گروه اول طرف زمامداران وقت و گروه دوم چه بسا جانب مردم را می گرفتند.

بی نصیب ترین قشرهای شهر و ده در جامعه درویشی یا به قول سعدی «خلقان گردآلود» درآمده و در سلک صوفیان مسلک و بدین سان متشکل گردیدند و در قرن های هفتم و هشتم و نهم یک نیروی بالنسبه متشکل اجتماعی را به وجود آوردند که صرف نظر از بعضی مختصات انگل وار زندگی به طور کلی سپاه فقر و نیاز در قبال دولتمندان بودند. چنان که خواهیم دید، در بسیاری نقط ایران این سپاه به حرکت درآمد و به قول حافظ جهان را پر بلا کرده است. این جنبش ها به ویژه پس از ایلغار مغول و تاخت و تاز تیموریان و هنگامی که فقر و مسکنت عادی جامعه قرون وسطایی ما را هجوم های قساوت کارانه اجنبی به حد اعلی می رساند رخ داده است. بیش از اشاره به این جنبش ها بی فایده نیست کمی در معنای لغوی درویش و انعکاس این لفظ در ادبیات ایران دقت کنیم.

 

معنای لغوی درویش

 

لفظ درویش همان گونه که آقای پورداود در یادداشت های اوستا متذکر شده اند، از واژه اوستایی «دریگو» به معنای بینوا و بیچاره آمده و در پهلوی و پارسی دری هیات «درویش» و «دریوش» به خود گرفته است. در ادبیات پارسی پیوسته درویش در کنار مستمند و فقیر و گدا در مقابل توانگر و دولتمند قرار دارد.

سعدی فرماید:

کار درویش مستمند برآر

که ترا نیز کارها باشد

 

ای نفس اگر به دیده تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلست برابری

 

تو زر داری و زن داری و سیم و سود و سرمایه

کجا با این همه شغلت بود پروای درویشان

 

یا حافظ می فرماید:

درویشم و گدا و برابر نمی کنم

پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی

 

ای توانگر مفروش این همه نخوت که ترا

سر و زر در کنف همت درویشان است

 

لفظ درویش فارسی کلمه «فقیر» است که آن نیز در میان صوفیان به مثابه عنوان عام برای سالکان راه به کار رفته است. کلمه درویش از بس در سلک صوفیه به مثابه عنوان عادی سالک طریقت به کار رفته به تدریج با صوفی معنای موازی یافت. حال آن که در خود اصل لغت به معنای آن، چنان که گفته شد، بی چیز و مستمند است. اطلاق لفظ فقیر و بی چیز و مستمند به سالکان راه و به پیروان صوفی گری خود دلیل روشنی است بر آن که مردم تهیدست شهر و ده، پیروان عمده طریقت بوده اند و طریقت صوفی اغلب به محروم ترین قشرهای جامعه قرون وسطایی کشور ما تکیه داشته است. در آثار سعدی و حافظ پیوسته لفظ درویش هم به معنای سالکان طریقت صوفی هم به معنای فقیران مستمند به کار می رود.

در این جا بی مناسبت نیست متذکر شویم که واژه دیگری که آن نیز از مبدا و منشاء خلقی سالکان صوفی خبر می دهد، واژه «رند» است که در ادبیات پارسی به معنای ولگردان و اوباش به کار رفته است. حافظ «رند» را به معنای سالکی که در کار خود کامل عیار است، به کار برده است و پیوسته به رندی خود نازیده است. در عرفان حافظ «خرابات» که آقای ملک الشعراء در کتاب سبک شناسی خود حدس می زند از ریشه پهلوی «خورآباد» آمده باشد. جانشین صومعه و خانقاء و رند جانشین صوفی می شود و بدین سان، صوفی گری در نزد حافظ گامی قطعی تر به جانب نفی رسوم سالوسانه موجود و رهایی از تعلق ها و حفظ آزاداندیشی عصیان آمیز خود برمی دارد.

برای آن که معنای دوگانه درویش (فقیر و سالک) روشن تر گردد، ذکر شواهدی از دو شاعر بزرگ شیراز – سعدی و حافظ – بی فایده نیست.

 

سعدی و حافظ در باره دراویش

 

بسط جنبش درویشان در عصر سعدی و به ویژه در دوران حیات حافظ موجب شد که این دو شاعر بزرگوار در آثار خود از درویشان به کرات صحبت کنند و آن ها را بستایند. در نزد سعدی معنای درویش به معنای سالک و درویش به معنای فقیر و مستمند درآمیخته است، ولی در نزد حافظ واژه درویش بیشتر به معنای سالک طریقت به کار می رود و از آن جا که این سالک معمولا از بی چیزترین مردم بوده اند، معنای فقیر و مستمند نیز به خودی خود در این لفظ منضمر است.

 

سعید نه فقط گلستان را به وصف گذران درویشان و سیرت ایشان اختصاص می دهد، بلکه در غزلیات زیبای خود به حمایت از این جماعت که در عصر او دیگر قدرت اجتماعی و معنوی خاصی بودند، برمی خیزد و آن ها را به مثابه مردمی حق پرست و پاکدل و حقگوی معرفی می کند که هر عمل خلاف راستی خلاف رای آنان است.

 

قبا بر قد سلطان چنین زیبا نمی افتد

که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان

گر از یک نیمه شه آرد سپاه مشرق و مغرب

ز دیگر نیمه بس باشد تن تنها درویشان

گرت آینه ای باید که نور حق در آن بینی

نبینی در همه عالم مگر سیمای درویشان

که حق بینند و حق گویند و حق جویند و حق باشد

هر آن معنا که آید در دل دانای درویشان

 

تو زر داری و زن داری و سیم و سود و سرمایه

کجا با این همه شغلت بود پروای درویشان

سرای سیم و زر در باز و عقل و جان و دل سعدی

حریف این است اگر داری سر سودای درویشان

 

این ادبیات دلاویز دلبستگی عمیق سعدی را به درویشان مبرهن می سازد و تصور روشنی را که وی از سیمای این ژنده پوشان لاابالی و بی اعتنا به طنطنه شاهان داشته است به دست می دهد و در عین حال مساله مبارزه ثروت و فقر را با وضوح تمام مطرح می کند. حافظ نیز مانند سعدی با غزل های شیوای خود درویشان را می ستاید. شایان ذکر است که در اوایل عمر حافظ شورش های درویشان سربداری و مرعشی در بسیاری از نقاط ایران رخ داده بود، بنابراین این بیت حافظ که می گوید:

 

ساقی ز جام عدل بده باده تا گدا

غیرت نیاورد که جهان پربلا کند

 

دارای محتوای مشخص و اشاره به وقایع معینی از دوران حیات اوست. به همین ترتیب در ابیات زیر (اگر از حافظ باشد) نمی توان همین اشارات تاریخی را ندید:

 

از کران تا بکران لشگر ظلم است ولی

از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

ای توانگر مفروش این همه نخوت که ترا

سر و زر در کنف همت درویشان است

گنج قارون که فرو می رود از قهر هنوز

خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است

 

در مورد سعدی و حافظ و رابطه فکر آن ها با درویشان باید گفت، در حالی که شیخ مصلح الدین سعدی که خود را پرورده نعمت خاندان توانگران می شمرد گاه (از آن جمله در «جدال سعدی با مدعی») با مشاجره با درویشان برمی خیزد و از همین رو، در بین درویش و توانگر در نوسان است. حافظ در ابراز علقه شدید معنوی و روحی به درویشان هم از جهت آن که گردآلود فقرند و هم از جهت آن که جویای حقیقت به مراتب پیگیرترند، نوسانات و سازش ها در اشعارش کمتر به چشم می خورد.

 

نتیجه مهمی که از این شرایط می توان گرفت آن است که توجه به جنبش توده های محروم و دراویش در قرون وسطی و ابراز علاقه و مهرورزی بدان در ادبیات ما به صورت ثنای درویشان منعکس است و تصور این که ثنای درویشان تنها در مقطع تفکر صوفیان مطرح شده است نه در مقطع خاص اجتماعی آن، تصوری خطا می باشد. باید به آستر طبقاتی و محتوای اجتماعی این مسایل به درستی پی برد.

لینک های شماره های گذشته:

1http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/tabari.ht

2http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/545/tabari.ht

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/546/tabari.htm

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/547/tabari.htm

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/548/tabari.htm

6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/549/tabari.htm

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/550/tabari.htm

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/551/tabari.ht

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/552/tabari.htm

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/553/tabari.htm

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/554/tabari.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/555/tabari.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/556/tabari.htm

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/557/tabari.html

15- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/558/tabari.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/559/tabari.html

17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/560/tabari.htm

18- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/561/tabari.html

19 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/562/tabari.html

20- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/563/tabari.html

21 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/564/tabari.html

22 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/565/tabari.html

23 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/566/tabari.html

24 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/567/tabari.html

25 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/568/tabari.html

26 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/569/tabari.html

27 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/570/tabari.html

28 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/571/tabari.html

29 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/572/tabari.html

30 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/573/tabari.html

31- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/575/tabari.html

32- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/576/tabari.html

33 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/577/tabari.html

34 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/tabari.html

35 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/579/tabari.html

36 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/580/tabari.html

37 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/581/tabary.html

38 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/582/tabari.

39 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/583/tabari.html

40 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/584/tabari.html

41- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/585/tabari.html

42 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

43 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/587/tabari.htm

44 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/588/tabari.html

45 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/589/tabari.html

46- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/590/tabari.html

47 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/merts/591/tabari.html

48 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

49 https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/593/tabari.html

51- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/595/tabari.htm

52 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/596/tabari.html

53 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/597/tabari.html

54 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/598/tabari.html

55 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/599/tabari.html

56 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/600/tabari.html

57 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/601/tabari.html

58 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/602/tabari.html

59 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/603/tabari.html

60 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/604/tabari.htm

61 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/605/tabari.html

62 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/606/tabari.html

63- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/607/tabari.html

64 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/608/tabari.html

65 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/tabari.html

66 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/tabari.html

67 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/tabari.html

68 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/tabari.html

69 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/613/tabari.html

70 - www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/614/tabari.html

71- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/615/tabari.html

72 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/616/tabari.html

73  http://rahetudeh.com/rahetude/2017/mehr/617/tabari.html

74 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/618/tabari.html

75 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/619/tabari.html

76- http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/620/tabar

77 http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/621/tabari.html

78- http://rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/622/tabari.htm

79 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/623/tabari.html

80 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/624/tabari.html

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/624/tabari.html81

https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/626/tabari.html-82


 

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 627  راه توده -  23 آذرماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت